یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

شوک آفتابه چیست و از کجا می آید؟

مرحوم دکتر حاج علی شریعتی در یکی از کتابهایش نقل می کند که:

یکی از دانشمندان نامی معاصر از همین طریق مستبصر شده است.نقل می کند که در دوران طلبگی شبی جُنُب می شود و صبح طبق معمول ،در صف طولانی طلاب در انتظار نوبت مستراح می ایستد اولا باید همین موقع از خواب برخیزد و امروز هم میان طلاب حضور یابد تا ببینند برای نماز صبح برخاسته، ثانیا باید امروز هم با صف به سوی مستراح پیش رود و منتظر آزاد شدن آفتابه بماند و انتظار بکشد ، ثالثا به آفتابه که نائل شد آن را بردارد و  برگردد و در هوای صبح سرد زود زمستان ، مسافت نسبتا زیادی را تا حوض وسط صحن وسیع مدرسه طی کند و یخ را به زحمت بشکند و آفتابه را بیخودی پرکند و دوباره به مستراح رجعت کند حال در مستراح کارش را کرده و درمانده که با این آفتابه چه کند؟ آفتابه را ول کند و بیرون آید طلاب به دو قرینه عقلی و دلالت منطقی پی به این حقیقت دهشتناک خواهند برد که وی طهارت نگرفته است : یکی اینکه آب آفتابه استعمال نشده و دیگر اینکه ، اساسا صدایی شنیده نشده. پس باید آفتابه را خالی کرد. اگر تطهیر کند نجس تر می شود. اگر آفتابه را در مستراح سرازیر کند، صدایی که از آن بر خواهد خواست آنچنان مشخص است و با صدای ویژه تطهیر مغایر، که هیچ طلبه تازه کار غیر خبره جامع المقدمات خوانی هم که در همسایگی وی قرار دارد ممکن نیست به حقیقت امر، کما هو حقه، واقف نگردد. فکر کرد راه چاره منحصر به فرد این است که در حالیکه با انگشتانش بازی میکند با دقت و ظرافت و رعایت تمام نکات لطیف خاص این فن بر آنها کم کمک آب بریزد و موسیقی طبیعی را در دستگاه تطهیر بنوازد تا همسایگان طرفینش که گوش به زنگ طهارت وی اند نسبت به ایمان و تقوی ای همدرس همفکرشان یقین حاصل کنند. می گوید:"از این همه درگیری ها و کشاکش ها و ریاکاری ها و کلک بازی ها و دلهره ها و دردسرها به ستوه آمدم و عاصی شدم و ناگهان این آفتابه لعنتی را به خشم بر زمین کوفتم و از جگر جیغی کشیدم که عقده ام بیرون ریخت. خلاص شدم آزاد، رها، راحت، رسوا و بی ریا! تا آفتابه را به زمین کوفتم احساس کردم جهان در نظرم دیگر شد یعنی جهان بینی ام عوض شد از مستراح بیرون پریدم و یکراست رفتم به فرنگ."

نو طالبان، نو داعش


رضا کیانی موحد

ادیان جدید، فرقه های جدید، ایدئولوژی های جدید و مکاتب جدید عموما خاصیتی تهاجمی دارند. پیروان آنها انگار که به گنجی دست یافته باشند، خود را مأمور به آن می بینند که این گنج را در میان تمامی مردم زمین تقسیم کنند، حال به رضایت اگر نشد به زور. برای آنان که جوان تر هستند نگاهی به ریشه ها شاید که بد نباشد. طالبان ریشه در مدارس دینی داشتند که با پول سعودی های وهابی و پشتیبانی سازمانهای اطلاعاتی پاکستان در پاکستان تأسیس شدند و از میان طلّاب علوم دینی یارگیری می کردند. اولویت آنها مجبور کردن شوروی (سابق) بود به بیرون بردن نیروهای نظامی خود از افغانستان. اسم رمز یک کلمه بود: جهاد با روسها. پس از پایان اشغال افغانستان جنگ داخلی بین گروه های مختلف جهادی آغاز شد. خلأ قدرت شکل گرفته سبب شد تا طالبان فرصت را مناسب ببینند. شهرها و ایالت یکی پس از دیگری توسط طالبان فتح شدند. همراه با فتح شهرها شهرت عجیب آنها به آدم کشی هم گسترش یافت. آنها جهاد را نه محدود به نیروی اشغالگر روس بلکه متعلق به هر کسی می دانستند که برداشتی غیر از برداشت آنها از دین داشت. از دید آنها اندکی از مردم افغانستان مسلمان بودند و بقیه یا به زور مسلمان می شدند یا به درک واصل.

اما خاصیت تهاجمی این ایدئولوژی جدید به زودی به دیوارهای سخت واقعیت برخورد کرد. از جمله این دیوارها یکی هم روابط بین الملل بود. تعریف های شداد و غلاظ طالبان از اسلام سبب شد تا دشمنان زیادی را در دنیای اسلام برای خود بتراشد. آمریکا که به بهانه ی 11 سپتامبر لشکرکشی خود را به افغانستان آغاز کرد همین دشمنان دست در دست کافران گذاشتند و بساط طالبان را از افغانستان جمع کردند.

طالبان که بی جا شد در تبعید سعی کرد نیروهایش را بازیابی و خود را بازسازی کند. این بار با کمک همان دشمنان سابقش به جنگ دشمن جدید می رفت. اولویت جدید شد جهاد با آمریکا. بیست سال گذشت و طالبان درس پشت درس یاد گرفتند، از جمله در روابط بین الملل. آنها فهمیدند که اگر قرار است دهی را بچاپی اول باید کدخدا را ببینی. اما افغانستان کدخدا زیاد داشت. بیست سال طول کشید تا طالبان بفهمد که در برابر هر کدخدا چه طور باید کرنش کند. جهاد با آمریکا هزینه داشت و این هزینه بالاخره باید از جایی تأمین می شد.

بیست سال پس از سقوط طالبان این گروه در حال اشغال تمامی خاک افغانستان است. دولت مرکزی فعلی اگر هم بتواند در بهترین حالت برقرار بماند محدود خواهد شد به چند شهر بزرگ و شاید تنها کابل. طالبان موافقت تمام طرفهای درگیر قضیه را جلب کرده تا در افغانستان حرف اول و آخر را بزند.

این قصه را قصد نداشتم بگویم که حال و روز امروز افغانستان را تحلیل کنم. حال و روز افغانستان نیاز چندانی به تحلیل ندارد: دولتی فاسد، افسرانی مزدور و سربازانی بی انگیزه. قصدم تحلیل روابط ایران بود و داعش. ایران با اسم رمز مبارزه با داعش به عراق و سوریه لشکر کشید. داعش هفت سال پیش در همان جایی قرار دارد که طالبان بیست سال پیش. آنها هم درس خواهند گرفت. آنها هم نیروهای خود را بازیابی و سازمان خود را بازسازی خواهند کرد. با ظاهری جدید یا کهنه بازخواهند گشت و قبل از چاپیدن ده حواسشان هست که کدخداها را ببینند. برای ثبت در تاریخ می گویم: اگر 13 سال دیگر دیدید که روزنامه ی کیهان در مدح داعش می نویسد تعجب نکنید.

کلمات قصار


ناصر خسرو:

خنده از بی‌خردی خیزد، چون خندم/ که خرد سخت گرفته‌ست گریبانم.

چند شخصیتی

https://s18.picofile.com/file/8436144076/wolf_side_face_23_2147640034.jpg

مرد جذاب بود. زن مجذوب، اما سردرگم.

همان طور که قدم می زدند زن بی اختیار پرسید:« چرا همه ی روابط قبلی تو این قدر کوتاه بودند؟»

مرد به بالا نگاه کرد،

«راستش را بخواهی من مشکل کوچکی دارم ...»

بعدتر، کارآگاه پلیس با دیدن ظاهر هولناک و بدن غرق در خون دختر جوان در زیر نور قرص کامل ماه، چهره در هم کشید.

در دوردست، گرگی زوزه کشید.

مارک ترنر

(از کتاب 55 داستان کوتاه)

پی نوشت: یکی از بهترین داستانهای کوتاهی بود که تو عمرم خوندم. ظاهرا بی معنیه ولی یه معما توش هست که تا حل نشه داستان همین طوری بی معنی می مونه. برو سراغ حل کردن معماش.

معبود های من- قسمت چهارم: سیب و سرگشتگی

https://s19.picofile.com/file/8434851050/00024402.jpg

از جمله وبلاگهایی که من به شدت طرفدارشون بودم و دنبال می کردم وبلاگی بود به نام سیب و سرگشتگی. این وبلاگ توسط چند تا خانم اداره می شد و به شدت رنگ و بوی فمنیستی داشت. البته بعضی وقتها نوشته های خوانندگان ش رو هم منتشر می کرد که خوب بعضیاشون مرد بودن. بعد از یه مدت وبلاگ رو پس ورد دار کردن و فقط به خواننده های خاصی سرویس می دادن که البته من جزو اونها نبودم.... الان مدتهاس که دیگه نمیدونم اونجا کسی مینویسه یا خیر... من چند تا از نوشته هاشون رو هنوز نگه داشتم که میتونید دانلود کنید و بخونید.

پی نوشت1: منظور از سیب و سرگشتگی اشاره به داستان حوا است و خوردن سیب بهشتی و بعد رانده شدن اونها به زمین.

پی نوشت2: عکس بالا رو به عنوان لوگوی وبلاگشون انتخاب کرده بودن که بازم اشاره به همون داستان آدم و حواس.