یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

دنیا ابهامی پیمایش ناپذیر است.

درباره کاستاندا سرفرصت مفصلا صحبت می کنم(می نویسم). فعلا دارم می روم سراغ یکی از کتابهایش که دم دستم بود و از سر تا تهش را خلاصه نویسی کردم.
کاستاندا در جایی از کتاب افسانه های قدرت شرح می دهد که در حال فرار از دست یکی از دوستانش بوده است که قصد داشته از رابطه رمز آلود او و استاد سرخپوستش ،دون خوان، به زور سردرآورد. دون خوان ناگهان سرمی رسد و کاستاندا را از پشت سر به سمت در یک مغازه هل می دهد. مغازه در خیابان پشتی هم دری داشته و کاستاندا تلوتلوخوران از در دیگر به سمت خیابان پشتی خارج می شود و با تعجب خود را در محله ای در آن طرف شهر و روزی متفاوت از روز حادثه می یابد.
این شرح اگر در کتابی مثل تذکره الاولیا آمده بود شاید برای خواننده ایرانی چندان بحث برانگیز نبود. بالاخره خرق عادت قسمت عمده ای از زندگی و باورهای مردم خاورمیانه است. اما ذکر چنین حوادثی در کتاب یک نویسنده غربی با مدرک دکترای انسان شناسی (در زمانی که موج کاستاندا خوانی ایران را فراگرفته بود) سیلی از اعتراض را به همراه داشت. عده ای کاستاندا را از اولیاالله محسوب می کردند و عده ای دیگر او را تنها شیادی بی شرم می دانستند. بعضی او را عارفی در سطح خیلی خیلی پایین دانستند و بعضی دگر همردیف منصور حلاج. از تمام این تعارضات که بگذریم قصد دارم داستانهای درون کتاب را به کنار بگذارم و عصاره آموزشهای دون خوان را برای شاگردش(کارلوس کاستدا) بیان کنم.
کتاب افسانه های قدرت کتاب چهارم نویسنده است و در سال 1974 منتشر شده است. نسخه موجود در کتابخانه من چاپ پنجم 1368 از انتشارات فردوس است و توسط آقایان مهران کندری و مسعود کاظمی ترجمه شده است.
لازم به ذکر است که طبقه بندی زیر بر اساس فصول کتاب نیست و خودم مطالب را طبقه بندی کرده ام. پس گاهی مطلبی را می خوانید که متعلق به اواخر کتاب است ولی جلوتر از دیگر مطالب قرارگرفته است. هیچ قضاوتی درباره جملات زیر نمی کنم و قضاوت درباره آنها را به خودتان واگذار می کنم. قسمتهایی که از نظرم جالبتر بودند را هم با فونت بولد تایپ کرده ام.چون مطلب طولانی است شاید بد نباشد که تمامش را در یک فایل ورد کپی کرده و سرفرصت بخوانید.

ادامه مطلب ...