یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

زن گرفتم شدم ای دوست

زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر … من گرفتم تو نگیر

چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر … من گرفتم تو نگیر

بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر … یاد آن روز بخیر

زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر … من گرفتم تو نگیر

یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم … تک و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر … من گرفتم تو نگیر

بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان … بودم از جمع خوشان

خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر … من گرفتم تو نگیر

ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم … بستر راحت و نرم

زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر … من گرفتم تو نگیر

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم … مستحق لگدم

چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر … من گرفتم تو نگیر

من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام … خر همسر شده ام

می دهد یونجه به من جای پنیر … من گرفتم تو نگیر

هدیه زیبای زن

درباره حمید قبلا نوشته بودم. به اصرار من شعرهایش را برای مجله اطلاعات هفتگی فرستاد. در صفحه شعر این مجله جای پایی پیدانکرد اما صفحه طنز این مجله (موسوم به شنگول آباد) خیلی تحویلش گرفت. 

از قضای اتفاق یکی از همشهری های ما هم اشعار طنزش را برای این صفحه می فرستاد. آنچه می خوانید جدال قلمی آن دوست در حدود بیست سال پیش:

هدیه زیبای زن

فرحناز محمدی کرج 20 شهریور 70

زن چو بگرفتی شنو آوای زن

کیف کن از اخم و از تیپای زن

ناگرفته زن چنین ترسی از او

پس بترس از هیبت فردای زن

کفش را بر فرق سر همچون کلاه

نیک می دان هدیه زیبای زن

سخت جانی تو از این بابت نترس

دق نخواهی کرد از نقهای زن

دست خالی گر به خانه آمدی

سرمکش از جیغ و از غوغای زن

گر پدر بی عرضه باشد حق بود

نق نق مسعود یا سارای زن

جرات آن را نداری پانهی

دست خالی خانه بابای زن

خاطرت هم جمع در هرخانه ای

 نیست بی عشق و محبت جای زن

سعی کن زین پس بریزی از صفا

گوهر اشعار خود در پای زن

لبخند زنیم با هم

جواب گل صنم از حمید علی رستمی شاهرود

هان گل صنم خوش بین از شعر حذرکن هان

در عالم زن بودن انکار نکن مردان

از جور و جفای زن عالم همه آگاه است

وز صلح و صفای مرد پرگشته بسی دیوان

غوغای زنان آنیست یک آن دگر فانیست

هرگز مهراس از زن و زلنگه کفش آن

گر مرد کند نرمی باید که به اندازه

وزنه زن او گردد چون شیر ژیان غران

ای گل صنم بیغم خواهم که شوی خرم

لینکن تو بدمردان در شعر مکن عنوان

فرقی نبود هرگز در پیش خداما را

چون آمد مرد و زن از روز ازل یکسان

در صلح وصفا باشیم پابند وفاباشیم

لبخند زنیم با هم در محضر شنگول خان

تا دل نشود چرکین از تلخی این گفتار

بهتر که به این سوژه خواننده دهد پایان