یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

بازهم عین القضات

«اکنون علما را به طیلسان وآستین فراخ شناسند. کاشکی بر این اختصار کردندی که انگشتری زرین دارند، و لباس حرام و مراکب محظور و آن‌گه گویند: عزّ اسلام می‌کنیم! اگر این عزّ اسلام است، پس عمر چرا چندین روز مرقع می‌دوخت؟ مگر ذلّ اسلام می‌طلبید؟ معاویه با او این عذر آورد به شام. پس عمر گفت: نحن قومٌ اعزّنا الله بالاسلام فلا نطلب العز فی غیره. و سلمان فارسی گفت:

أبی الاسلام لا اب لی سواه / اذا افتخروا بقیس او تمیم

اکنون اگر کسی دعوی علم کند در نوشته و خوانده‌ی او نگاه نکنند؛ و نطق او ببینند هر که فصیح‌تر زبان بود به هذیانات، محدث او را عالم‌تر نهد. و در سلف صالح و در اخلاق و اوصاف مرد نگاه کردندی، و هر که از دنیا دورتر بودی، او را عالم‌تر نهادندی. و چون این نبودی، هر که طلب دنیاش کمتر بودی و قانع‌تر بودی و قیام اللیل و صیام النهار او را بیش بودی، او را به صلاح نزدیک‌تر دانستندی. و لیکن کما انا کما انت کما الموضع کما الدّر. اکنون دینی دیگر است در روزگار ما. فاسقان کمال الدین، عماد الدین، تاج الدین، ظهیر الدین و جمال الدین باشند پس دین شیاطین است. و چون دین، دین شیاطین بود، علما قومی باشند که راهِ شیاطین دارند، و راه خدای تعالی زنند. یا داوود لا تسأل عنی عالماً أسکرهُ حبُّ الدنیا فیقطعک عن طریق محبتی إولئک قطّاع الطریق علی عبادی.

در روزگار گذشته خلفای اسلام علمای دین را طلب کردندی و ایشان می‌گریختندی. اکنون از بهر صد دینار ادرار[1] و پنجاه دینار حرام، شب و روز با پادشاهان فاسق نشینند. ده بار به سلامِ ایشان روند. و هر ده بار باشد که مست و جنب خفته باشند. پس اگر یک بار، بار یابند از شادی بیم بود که هلاک شوند. و اگر تمکین یابند که بوسی بر دستِ‌ فاسقی دهند، آن‌ را به تبجح بازگویند و شرم ندارند «و ذلک مبلغهم من العلم». و اگر محتشمی در دنیا ایشان را نصف القیامی کند، پندارند که بهشت به اقطاع به ایشان داده‌اند. در نطق نزدیک بدیشان، در معامله دور از ایشان. بیت:

اما الخیام فانها کخیام / و اری النساء الحیّ غیر نسائها

أشد الناس عذاباً یوم القیامة عالمٌ لم ینفعه الله بعلمه. خدای تعالی ما را خلاصی بدهاد، و رسوایی قیامت و فضیحت آن از ما بگرداناد.

جوانمردا! علماء السوء دیگرند و جهال السوء دیگر. هر که بوی علم هنوز نشنیده،‌ او را از علماء السوء نتوان نهاد. ائمةُ مضلون چون بدانند که راه خدای چی‌ست، پس به حقوق آن قیام ننمایند. این مرد را از علماء السوء توان نهاد. اما آن‌که از خدای تعالی نام شنیده بود، و از دین خدای تعالی نام شنیده بود، کجا عالم بود؟! ثبت العرش، ثم انقش علیه. اول عالم بباید بود تا پس بد بود. صدق رسول الله – صلعم – أشد الناس عذاباً یوم القیامة جاهلٌ فاسقٌ ضالٌ مضلٌ، ثم یزعم بجهله‌ و حمقه انّه عزیزٌ عند الله و من ورثة أنبیائه. أیُّ داءٍ ادوی من هذا؟ و أیة حماقةٍ أعظم من هذه؟ «و ذلک هو الخسران المبین»، لا دنیا و لا آخرة. «یدعو لم ضرّه اقرب من نفعه، لبئس المولی و لبئس العشیر».

نامه‌های عین القضات همدانی، ج ۱، صص۲۴۳-۲۴۵

«محدثان و مفسران و حافظان و ناقلان دیگرند و عالمان دیگر. بوبکر صدیق و عمر خطاب و علیِ بوطالب حافظِ قرآن نبودند. و پنج یا چهار کس در همه‌ی صحابه حافظِ قرآن بودند. چه گویی اهل القرآن بوبکر و عمر و علی بودند یا آن چهار پنج کس؟ نه پوستین کسی می‌کنم از سرِ جهل، تا خود را به از غیری آورم، تفسیر ظاهر قرآن هم من بِهْ دانم از مفسران، چه اقل شرایط آن عربیت دانستن است، و ایشان تازی به تقلید دانند نه به ذوق. پس کمتر از بوجهل‌اند، که او فصاحتِ عربیت قرآنِ تازی دانستی. و لیکن به یقین می‌دانم که به اهل القرآن برکت (*) اولی‌تر است. اما من به یقینِ خود چه توانم کرد؟ مغرور نمی‌توانم بودن چون دیگران. ای دوست! برکت مثلاً جز «الحمدلله» أعنی فاتحة الکتاب و سورتی چند از قرآن یاد ندارد، و آن نیز بشرط هم بر نتواند خواندن. و قال، یقول نداند که چه بود. و اگر راست پرسی حدیثِ موزون به زبانِ همدانی هم نداند کردن، و لیکن دانم که قرآن او داند درست، و من نمی‌دانم الا بعضی از آن. و آن بعض هم نه از راهِ تفسیر و غیر آن بدانسته‌ام، از راهِ خدمتِ او بدانسته‌ام. و هذا حدیثٔ یطول.»

نامه‌های عین القضات همدانی، ج ۲، صص ۵۰-۵۱

(*) برکت (یا برکه‌ی همدانی) نام یکی از استادان امی عین القضات است.



[1] -به معنای حقوق یا جیره. سعدی می گوید:مرا در نظامیه ادرار بود. یعنی جیره ومواجب ماهانه داشتم.

بباید ترسید از آن خدای که داند فردا چه خواهد بود

قبلا از تذکره الاولیا نوشته بودم. گفته بودم اگر به جمله جالبی برخوردم اینجا می گذارمش. حال:


عین القضات همدانی

چون حدیث مردان خداکنند، تو گنگ و لال و کور وکر باش تا بود که روزی تو نیز دزیده نظری کنی.

ایمان دو نیمه است: نیمه ای صبر و نیمه ای شکر. صبر در فراق و شکر در وصال.

بباید ترسید از آن خدای که داند فردا چه خواهد بود.

ای دوست عمل صالح سبب هدایت است اما عادت نه از طاعت بود.

جهد کن تا پیوسته از مال و جاه تو، راحتکی به مستحق برسد و اگر صاحبدل از تو آسایش یابد، آن را عظیم دولتی دان.

چون اعمال از راه عادت بود نه به فرمان صاحب دل، آن را هیچ ثمره نبود جز زیادت نفاق و ریا و شرک و عجب و دیگر صفات مذموم.

جوانمردا! بلند بختان مریدان، راه به اهل کمال ببرند از پیران و بی دولتان مردم با مدبری بمانند چون خود!

شقیق بلخی

راه خدای در چهار چیز است، یکی امن در روزی و دوم اخلاص در کار و سوم عداوت با شیطان و چهارم ساختن مرگ

یادت نکنم که نه فراموش منی

نامه های عین القضات دو جلد کتاب قطور هستند. راستش من فقط فرصت کردم نگاهی به اونها بیاندازم. این نامه نامه سی وششم هست و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. عین القضات را بیشتر از طریق دکتر شریعتی می شناسم. در کویر بارها بهش ارجاع شده. بعله دیگر عاشق را با معشوق چه حساب؟


سلام به  برکت می رسانم. و او وصیت می کند پیوسته که چون چیزی می نویسی سلام می رسان!...طمع داشتن عاشق به ناز کردن معشوق از تردامنی بود، به نزدیک مردان، تو کجایی؟

و هان هان! تا نپنداری که این مقام مُنتهیان بود در عشق. این هنوز در خامی بِدایت  عشق بود. اما بدایتِ نهایتِ عشق آن بود که عاشق معشوق را فراموش کند. عاشق را با معشوق چه حساب؟ عاشق را کار واعاشق است، وادرد و واحسرت.

چون از تو بجز عشق نجویم بجهان؟

هجران و وصال تو مرا شد یکسان

بی عشق تو بودنم ندارد سامان

خواهی تو وصال جوی و خواهی هجران

این بدایتِ منتهیان است در عشق که می رود. نهایتش که گوید، و که تواند شنید؟... اما اگر آنکه تو مستی مستحق آنی بنویسم کی طاقت داری؟...

در فراق ظاهر بوی، از آنچه به تو رسید چندین فریاد کنی که نتوان گفت. اگر در وصال ظاهر فراق درون را بینی کی طاقت داری؟ فراق درون دانی که چه بود؟ آنکه تو از معشوق روی بگردانی، او خود تو را با تو نماید چه جای این است هنوز. می باید که مرد چنان پرورده ی وصال و فراق دانی گردد که از وصال شادمانی نیفزاید و از فراق رنج. این را نهایت عشق مبتدیان خوانند.

و بدایت منتهیان هنوز از صلب پدر بدرنیامدی، و روی "فی قرارٍ مکینٍ الی قدرٍ معلوم" ندیدی. احوال بدایتِ ولادت ندیدی و شیر لطف نخوردی، ترا حدیث کی رسد؟ این نه قهر است و نه جواب تا دانی. این همه را تنبیه دان ترا که هنوز چندان عشق روی ننموده باشد که فراق به اختیار، اختیار کنی. تو این حدیث را که باشی و چه باشی؟ آخر نه در طلبِ دنیا فراق ما اختیارکردی؟....

والله العظیم که ظاهر این کلمات اگرچه قهر است حقیقتش همه لطف است.... باش تا ترا بدایتِ عشق روی بنماید. پس نه عزل ترا یاد بود نه سلطان. پس در بدایت عشق از احوالِ مبتدیان قوت خوری.... ای عزیز! می نویسی که "نسیتُ بمرّّة." حاشا و کلا! یادت نکنم که نه فراموش منی. به جلال و قدرِ لم یزل و لا یزال که اگر نه یاد کردنِ من بودی ترا، اگر ترا هرگز از من یاد آمدی. خرده نگه دار. بوالعجبی تقدیر چه دانی که چه بود؟ دلیران را خطاب با او همه این است....

دانی که ابلیس کیست؟ داعی است در راه او، ولیکن دعوت می کند از او و مصطفی (ص) دعوت می کند با او.

ای عزیز! در وادی دیگر افتادم، و نمی یارم خوض کردن که مبادا که عنان قلم از دستِ اختیار ما بستانند، و آنچه نوشتنی نیست نانوشته به...

آمدم با حدیث تو! یقین دان که وقت را صلاح بود این مفارقت، هم ترا و هم قومی دیگر را. و ارجو که این بار به سعادت، ملاقات بیشتر افتد، کار به گونه ی دیگر بود...

آن ساعت هر حاجت که داری عرض کن، و عربده آنجا کن. و چون در نماز گویی" اهدنا الصراط المستقیم" دل حاضر دار تو که چه می گویی.

جهد کن که چون به سعادت اینجا رسد خود را از میان اشغال دنیوی چون بدر آورد، و از اکنون تدبیر آن کند.... و هرجا که زیارتی نشان دهند میرو، گذشتگان و ماندگان را و ما را نیز یاد می آور و دلخوش دار که امید می بود. که به زودی هر چه صلاح بود بدو رسد. والسلام.

پی نوشت: برکت اسم یکی از مشایخ بوده که ظاهرا برای عین القضات همدانی نقش پیر و مرشد را بازی می کرده است.