یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

رزهای انگلیسی


نیکول، امی، شارلوت و گریس چهار تا دختر کوچولو هستند که همگی دختر همسایه شان ،بینا، حسودی می کردند. چون بینا بسیار زیبا بود و همه مردم از او تعریف می کردند آنها با بینا بازی نمی کردند و او را به جمع خود راه نمی دادند.

یک شب آنها به همراه هم خواب دیدند که به توسط پری خوشبختی به خانه بینا رفته اند. دخترها متوجه شدند که بینا در حقیقت مادر ندارد و علاوه بر تکالیف مدرسه باید تمام کارهای خانه را نیز انجام دهد. پری خوشبختی پیشنهاد داد تا هر کدام از دخترها جای بینا را بگیرند اما آنها امتناع کردند.

فردا صبح که دخترها بیدار شدند تصمیم گرفتند تا بینا را به عنوان همبازی خود بپذیرند و به او در کارهای منزل کمک کنند. آنها دوستهای خوبی برای هم شدند.

داستان رزهای انگلیسی توسط خواننده معروف مادونا نوشته شده است. محورهای اصلی داستان دو چیز هستند حسادت و پیش داوری. اینکه بچه های امروزی با خواندن یک داستان دست از حسادت نسبت به دیگران (مخصوصا کسانی که موفقتر از خودشان هستند) را بردارند البته کمی ساده انگارانه است اما پیام اصلی داستان که خودداری از پیش داوری است قابل درک تر می باشد.

در این داستان کوتاه خواننده در می یابد که چه بسا کسانی که ما فکر می کنیم خوشبخت هستند چندان هم زندگی ساده و راحتی نداشته باشند و با انواع مشکلات و مسائل درگیر باشند.

در انتها مادونا توصیه می کند که با دوستی و همدلی و نزدیک شدن به دیگران سعی کنیم که اوقات بهتری برای خودمان و دیگران تدارک ببینیم

رزهای انگلیسی متنی ساده و مناسب برای سالهای اول دوره ابتدایی دارد و توسط اکرم حسن ترجمه شده است. این کتاب توسط انتشارات پژوهه چاپ شده و چاپ اول آن متعلق به سال 1384 می باشد.

لی لی و گرگ


لی لی دختری کم سن و سال است. او به همراه پدر و مادرش در یک کمپ تحقیقاتی در دل جنگ زندگی می کند. لی لی از زندگی خارج از کمپ اطلاع مستقیمی ندارد چرا که پدر و مادرش بیرون رفتن از خانه را برای وی ممنوع کرده اند. آنها عقیده دارند که دنیای بیرون، برای لی لی بیش از حد خطرناک است. تصویر لی لی از دنیای بیرون از کمپ محدود است به کتابهایی که پدر و مادرش در اختیارش قرار داده اند.

یک روز لی لی از فرصت خواب بعد از ظهر پدر و مادرش استفاده می کند و به قصد کشف دنیای بیرون یواشکی به جنگل می رود. او به یک گرگ برخورد می کند و چون چیزی درباره درنده خویی این حیوان نمی داند به گرمی با او سلام وعلیک می کند. رفتاربی غرض لی لی گرگ را خلع سلاح می کند و او فرصت نمی کند که برای خوردن لی لی تصمیم بگیرد. در پایان این ملاقات او به گرگ وعده می دهد که فردا همان جا ملاقاتش کند و برایش کنسرو ببرد. گرگ به وسوسه کنسروها از خوردن لی لی صرف نظر می کند تا فردا هم او و هم کنسروها را با هم به چنگ آورد.

ملاقاتهای لی لی با آقا گرگه ادامه می یابد بدون اینکه گرگ بتواند فرصت خوردن لی لی را بیابد. هر بار که او قصد می کند به لی لی حمله کند رفتار محبت آمیز و بی آلایش لی لی ، که هنوز هم چیزی از درنده خویی گرگ نمی داند، او را به عقب می راند و شوکه می کند. لی لی برای اینکه بهتر بتواند با گرگ بازی کند تصمیم می گیرد که به آقا گرگه خواندن و نوشتن بیاموزد. کم کم آقا گرگه به لی لی علاقمند می شود و در دام عشق او می افتد.

بالاخره پدر و مادر لی لی به فرارهای او از خانه پی می برند و او را زندانی می کنند. لی لی گربه محبوبش را با پیغامی پیش آقا گرگه می فرستد. فردا که از حبس آزاد می شود به جنگل می رود اما همه جا را خونین می یابد و نامه ای از آقاگرگه پیدا می کند.

آقا گرگه برای لی لی می نویسد که به علت علاقه زیادی که به لی لی پیدا کرده نمی تواند آنجا بماند چون ممکن است که اختیار از دست بدهد و همانطور که به گربه لی لی حمله کرده یک روز هم به خود لی لی حمله کند. لی لی پس از کلی گریه به خانه بازمی گردد و پدر و مادرش تصمیم می گیرند که دنیای واقعی را از نزدیک به لی لی نشان دهند.

لی لی و آقا گرگه توسط میشل کورنک اوتوجی نوشته شده است و با ترجمه رکسانا سپهر و به وسیله انتشارات افق، کتابهای فندق به بازار آمده است. داستان لی لی و آقا گرگه دو سوال اساسی دور می زند. اول اینکه آیا والدین حق دارند به بهانه حفاظت بچه ها از خطرات، آنها را از دنیای بیرون از خانه ایزوله کنند؟ و دوم اینکه اگر کسی حس کرد که در یک رابطه عاطفی با کسی دیگر وارد شده است و ممکن است که این رابطه عاطفی به محبوب/معشوق آسیبی برساند او چه وظیفه ای دارد؟

در پاسخ به سوال اول، نویسنده با داستانش نشان می دهد که نه تنها جداکردن بچه از محیط اطرافش کار درستی نیست بلکه ممکن است بی اطلاعی او از خطراتی که بیرون از خانه در کمین بچه نشسته اند او را به طعمه ای بی دفاع تبدیل کند. هر بچه ای در سن مناسب باید نسبت به عوامل آسیب زای محیطی مانند دوستان بد، مواد مخدر، نوشابه های الکلی، قمار، رفتارهای پرخطر جنسی و ... آگاهی بیابد و راه مقابله با هر یک از این عوامل را فرابگیرد تا در صورت مواجه شدن با این خطرات کمترین آسیب متوجه بچه ،و همچنین خانواده وی، شود.

در پاسخ به سوال دوم نویسنده معقول ترین راه را خاتمه دادن به رابطه می داند. داستان چنین القا می کند که آقا گرگه به خاطر حس مسئولیت و علاقه زیادی که به لی لی پیدا کرده بود نسبت به سرنوشت او حساس شده بود و چون از طرف خودش برای آینده لی لی احساس خطر می کرد تصمیم گرفت تا از زندگی لی لی کناره بگیرد. شاید خود لی لی راضی به این جدایی نبود و شاید که همین جدایی برای لی لی یک شکست احساسی محسوب شود. غصه و غمی که در جدایی از دوستان برای هر کسی ایجاد می شود کاملا دردناک است و شاید که اثرات آن تا سالها سبب افسردگی فرد شود. اما در نهایت زمانی فراخواهد رسید که لی لی ها به دلیل اصلی تصمیم گرگها پی خواهند برد و خواهند فهمید که گرگها برای حفاظت لی لی ها چاره ای دیگر نداشته اند.

متشکرم از ته دل

هیتی دختری ۶ ساله است که پدر ومادر و برادرش را در حادثه آتش سوزی از دست داد و تا ۹ سالگی در یتیم خانه زندگی می کرد. مسئولان یتیم خانه برای اینکه بچه ها سرپناهی داشته باشند آنها را سوار قطار می کنند تا کشاورزانه منطقه میدوست آنها را به فرزندی قبول کنند. در نبراسکا کشاورزی به نام هنری هیتی را انتخاب می کند و به خانه اش می برد. زن هنری -الیزابت- دختر و پسرش را در اثر بیماری از دست داده و افسرده شده است. در ابتدا هتیی گمان می کند که او را برای کار در مزرعه و کلفتی انتخاب کرده اند اما اندک اندک به محبت هنری و الیزابت پی می برد و همانجا در مزرعه هنری جاگیر می شود. البته تمام دوستان هیتی به خوش شانسی او نیستند...

کتاب "متشکر از ته دل" نوشته جین بیوکنن برنده جایزه کتاب کودک جورجیا و کاندید جایزه مارک تواین بوده است. ترجمه یک دست و خوب کتاب توسط خانم پروین علی پور انجام شده و کتاب را انتشارات افق منتشر کرده اند.

در کل کتاب نگاهی دارد به دیدگاه یک کودک یتیم به دنیای اطراف و نگاه اطرافیان به کودکان یتیم.کتاب متشکرم از ته دل برای سنین راهنمایی کتاب مناسبی است. اگر فرزندی در این سن و سال دارید بد نیست که این کتاب را برایش بخرید. جملاتی از این کتاب را در زیر آورده ام:

تجربه دوران پرورشگاه به من یادداده بود که جدید بودن، یکی از بزرگترین جرمهایی است که ممکن است کسی مرتکب شود!

هنری:کی گفته که زندگی منصفانه است؟!

در مورد مرگ کاری از کلمه ها برنمی آید و حتی گاهی، اوضاع را خراب تر می کنند!

مری مارگارت بعد نگاهی جدی به من انداخت و پرسید" چرا پاپا گفت تو باید نجات پیداکنی، مگر گناهکاری؟

گفتم: گناهکار نیستم، یتیمم. هرچند که بعضی ها خیال می کنند این دوتا یکی هستند.