یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

بباید ترسید از آن خدای که داند فردا چه خواهد بود

قبلا از تذکره الاولیا نوشته بودم. گفته بودم اگر به جمله جالبی برخوردم اینجا می گذارمش. حال:


عین القضات همدانی

چون حدیث مردان خداکنند، تو گنگ و لال و کور وکر باش تا بود که روزی تو نیز دزیده نظری کنی.

ایمان دو نیمه است: نیمه ای صبر و نیمه ای شکر. صبر در فراق و شکر در وصال.

بباید ترسید از آن خدای که داند فردا چه خواهد بود.

ای دوست عمل صالح سبب هدایت است اما عادت نه از طاعت بود.

جهد کن تا پیوسته از مال و جاه تو، راحتکی به مستحق برسد و اگر صاحبدل از تو آسایش یابد، آن را عظیم دولتی دان.

چون اعمال از راه عادت بود نه به فرمان صاحب دل، آن را هیچ ثمره نبود جز زیادت نفاق و ریا و شرک و عجب و دیگر صفات مذموم.

جوانمردا! بلند بختان مریدان، راه به اهل کمال ببرند از پیران و بی دولتان مردم با مدبری بمانند چون خود!

شقیق بلخی

راه خدای در چهار چیز است، یکی امن در روزی و دوم اخلاص در کار و سوم عداوت با شیطان و چهارم ساختن مرگ

دنیا ابهامی پیمایش ناپذیر است.

درباره کاستاندا سرفرصت مفصلا صحبت می کنم(می نویسم). فعلا دارم می روم سراغ یکی از کتابهایش که دم دستم بود و از سر تا تهش را خلاصه نویسی کردم.
کاستاندا در جایی از کتاب افسانه های قدرت شرح می دهد که در حال فرار از دست یکی از دوستانش بوده است که قصد داشته از رابطه رمز آلود او و استاد سرخپوستش ،دون خوان، به زور سردرآورد. دون خوان ناگهان سرمی رسد و کاستاندا را از پشت سر به سمت در یک مغازه هل می دهد. مغازه در خیابان پشتی هم دری داشته و کاستاندا تلوتلوخوران از در دیگر به سمت خیابان پشتی خارج می شود و با تعجب خود را در محله ای در آن طرف شهر و روزی متفاوت از روز حادثه می یابد.
این شرح اگر در کتابی مثل تذکره الاولیا آمده بود شاید برای خواننده ایرانی چندان بحث برانگیز نبود. بالاخره خرق عادت قسمت عمده ای از زندگی و باورهای مردم خاورمیانه است. اما ذکر چنین حوادثی در کتاب یک نویسنده غربی با مدرک دکترای انسان شناسی (در زمانی که موج کاستاندا خوانی ایران را فراگرفته بود) سیلی از اعتراض را به همراه داشت. عده ای کاستاندا را از اولیاالله محسوب می کردند و عده ای دیگر او را تنها شیادی بی شرم می دانستند. بعضی او را عارفی در سطح خیلی خیلی پایین دانستند و بعضی دگر همردیف منصور حلاج. از تمام این تعارضات که بگذریم قصد دارم داستانهای درون کتاب را به کنار بگذارم و عصاره آموزشهای دون خوان را برای شاگردش(کارلوس کاستدا) بیان کنم.
کتاب افسانه های قدرت کتاب چهارم نویسنده است و در سال 1974 منتشر شده است. نسخه موجود در کتابخانه من چاپ پنجم 1368 از انتشارات فردوس است و توسط آقایان مهران کندری و مسعود کاظمی ترجمه شده است.
لازم به ذکر است که طبقه بندی زیر بر اساس فصول کتاب نیست و خودم مطالب را طبقه بندی کرده ام. پس گاهی مطلبی را می خوانید که متعلق به اواخر کتاب است ولی جلوتر از دیگر مطالب قرارگرفته است. هیچ قضاوتی درباره جملات زیر نمی کنم و قضاوت درباره آنها را به خودتان واگذار می کنم. قسمتهایی که از نظرم جالبتر بودند را هم با فونت بولد تایپ کرده ام.چون مطلب طولانی است شاید بد نباشد که تمامش را در یک فایل ورد کپی کرده و سرفرصت بخوانید.

ادامه مطلب ...

اعتماد را باید گام به گام به وجود آورد


پیتر کودکی عجیب است. او به همراه مادرش زندگی می کند. پیتر در دنیای فانتزی خود سیر می کند و در بسیاری موارد تفاوتی بین دنیای خیالی درون ذهنش و دنیای واقعی نمی گذارد. او تخیلی سرشار دارد و همیشه پر از ایده ای بکر و ناب است اما مشکل اصلی او این است که قدرت تمرکز کردن بر روی یک ایده تا مرحله اتمام آن را ندارد. او برای کم کردن بار ذهنش به نوشتن روی می آورد و ایده هایش را در چند خط خلاصه می کند اما هیچ وقت حوصله ندارد که آنها را کاملا بپرورد. خودش ادعا می کند که تا بخواهد بر روی موضوعی تمرکز کند ذهنش بارور یک ایده جدید می شود و ایده قبلی از دست می رود. او دارای گنجینه بزرگی از کاغذهایی است که بر روی آنها طرحی از یک رمان، یک نمایشنامه، فیلمنامه نوشته شده است.

با اینکه پیتر فردی تنها و درون گراست اما گرایش زیادی به جنـس مخالف دارد. پس از مرگ مادر، او شبها دختران جوان را به خانه اش می آورد اما فقط برای یک شب چرا که از نزدیک شدن به آنها واهمه دارد. با این همه او به دنبال "دختر گمشده رویاهایش" می گردد و بالاخره او را در یک پیاده روی در جنگل می یابد. ماریا دختر جوانی است که به عنوان دانشجوی هنر از سوئد به اسلو آمده است و از خیلی جهات با پیتر شباهت دارد. پیتر داستانهای کوتاهش رابرای او نقل می کند و او را به وجد می آورد. ماریا بعد از مدتی تصمیم می گیرد که به رابطه اش با پیتر پایان دهد و به سوئد بازگردد اما از پیتر یک یادگار عجیب می خواد. او از پیتر می خواهد که او را باردار کند به شرطی که هیچگاه سراغی از بچه نگیرد و بچه هیچگاه نفهمد که او پدر واقعی اوست. پیتر درخواست ماریا را قبول می کند و آخرین بار ماریا و دخترش را زمانی می بیند که دختر به سن 6 سالگی رسیده است و هیچ چیز از گذشته واقعی اش نمی داند.

پس از رفتن مرایا پیتر برای گذران زندگی به راهی عجیبتر روی می آورد. او تصمیم می گیرد طرحهایش را به نویسندگانی که استعداد ندارند بفروشد. کم کم او تعداد زیادی مشتری دور خود جمع می کند که از طرحهای خام او برای نوشتن کتاب،فیلمنامه و... استفاده می کنند و تعداد زیادی از آنها هم به موفقیت و شهرت می رسند. اما کم کم موضوع نوشته های کمکی او لو می رود و پیتر فکر می کند که گروهی از نویسندگان ،که از نوشته های او استفاده کرده اند و حال به او بدهکارند، برای کشتن او قاتلی استخدام کرده اند.

او به شهری کوچک در ایتالیا پناه می برد و در آنجا با دختری آشنا می شود که برای او کشش خاصی دارد. بته آ دختر جوانی است که سن و سال آن موقع های ماریا را دارد و پس از چند روز پیتر پی می برد که بته آ در حقیقت همان دختری است که توسط ماریا به دنیا آمد....

ادامه مطلب ...

دختری با موهای طلا

یکی بود؛ یکی نبود . در سرزمینی دور  یه دختر کوچولو زندگی می کرد که موهاش از طلا درست شده بود . وقتی که مردم  روستا  دیدنش ، گقتند:" آه! چقدر خوشگله !" آنها به اون دختر یک خونه زیبا نشون دادند و بهش گفتند بیا و برای همیشه اینجا زندگی کن . اون رفت تا توی یه خونه قشنگ زندگی کنه.  همه آدمهای روستا دوستش داشتند . اون خیلی خیلی خوشحال بود . ولی مردم روستا خیلی خیلی فقیر بودند . هر شب آنها به داخل خانه دختر می رفتند و هنگامی که دختر مو طلایی خوابیده بود،  قسمتی از موهای طلایی اورا می بریدند و می فروختند تا پول درآورند . آنها می گفتند که اون هرگز به این موضوع توجه نمی کنه ! بنابراین ، طولی نکشید که همه طلاهایش از دست رفت . مردم گفتند: "اوه! اون آنقدرها هم خوشگل نبود" و اونو از توی خونه قشنگ بیرون کردند . اونو انداختند توی خیابون . دختر مو طلایی رفت و هیچ وقت برنگشت . خیلی زود مردم دوباره گرسنه شدند و به خونه قشنگ برگشتند ، دنبال طلا می گشتند اما دیگر کسی آنجا نبود .

 فیلم جیا با داستان بالا شروع می شود که به صورت تک گویی توسط جیا (آنجلینا جولی) اجرا می شود.ظاهرا این داستان توسط جیا زمانی که کودک بوده در دفتر خاطراتش نوشته شده بود. ادامه فیلم را هم که حتما می دانید

پوستر فیلم عبارت زیبایی دارد کوتاه و رسا

زیباتر از آنکه بمیرد

و

وحشی تر از آنکه زنده بماند

زن برفی

یوکی ئونا (زن برفی) روحی خبیث و خطرناک است که در کولاک و برف بر مردمان نمایان می شود و با واداشتن آنان به خواب آنان را طعمه ی مرگ می سازد. یوکی ئونا به هیأت زنی رعنا و زیبا بر مردمان نمایان می شود. دو جوان از بوران و برف به کلبه ئی کوهستانی پناه بردند. نیمه شب یوکی ئونا به کلبه درآمد و با دمیدن نفس خود برچهره جوان بزرگتر جان او را گرفت و بعد به سراغ جوان دیگر رفت و گفت بر جوانی و زیبایی او رحمت می آورد به این شرط که این ماجرا فراموش کند و از آن با کسی سخن نگوید.

فردا مردمان آن منطقه دو جوان را یافتند که یکی از سرما یخ زده بود و دیگری از ترس مدهوش بود. جوان را به هوش آوردند و او با یادآوری شرط زن برفی از او سخنی نگفت. چند سال گذشت و جوان با زنی زیبا به نام یوکی آشنا شد و ازدواج کرد. یوکی به معنای برف است اما این نام در ژاپن نامی رایج است و در جوان وحشتی برنیانگیخت. یوکی با گذشت سالهای ثابت کرد زنی خوب و برای مادر شوهر خود نیز عروسی مطلووب است. شبی شوهر همسر را در کنار اجاق دید که به آتش می دمید و نوری عجیب از چهره او پرتو می افکند که او را به یاد زن برفی و حادثه ی دوران جوانی افکند. مرد که قول خود را فراموش کرده بود از یوکی ئونا و ماجرای کلبه کوهستانی با زن خود سخن گفت. ناگاه چهره یوکی از خشم برافروخته  شد و قول پیشین را به شوهر خود یادآوری کرد و به او گفت اگر یکبار دیگر از این ماجرا با کسی سخن گوید فرزندشان را می کشد. در آن دم یوکی ئونا آب شد و به زمین فرورفت و از پس بر خانواده ی میرای خویش نمایان نشد.

کتاب اساطیر ژاپن توسط ژولیت پیگوت نوشته و با ترجمه آقای باجلان فرخی و به وسیله انتشارات اساطیر به بازار عرضه شده است. این کتاب به بیان اسطوره ها و داستانهایی که در ژاپن به صورت سینه به سینه نقل می شده پرداخته اما برای اینکه خواننده (غربی)در جو بهتری قرار بگیرد کتاب با توضیحاتی در باره سرزمین ژاپن و تاریخ آن آغاز می شود. دیگر فصلهای کتاب به بیان اسطوره های آفرینش ژاپنی، باورها و خدایان، ارواح و موجودات خیالی، مردان و زنان قهرمان، انسان و حیوانات، داستانهای نو و کهن پرداخته اند. کتاب اساطیر ژاپن تعداد زیادی عکس و مینیاتور از خدایان و موجودات خیالی و قهرمانان ژاپنی دارد (البته سیاه و سفید). داستانی که دربالا خواندید از افسانه های نقل شده در این کتاب است که در فیلم اپیزودیک کوایدان توسط کوبایاشی به تصویر کشیده شده است.