یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

ابوقریب، تنگه ای در هیچ کجا

نتیجه تصویری برای ابوقریب

تنگه ابوقریب یک بار دیگر ثابت کرد که ما هنوز تا ساختن یک فیلم تاریخی بر اساس جنگ ایران-عراق صدها سال نوری فاصله داریم.

تنگه ابوقریب همان اخراجی های دهنمکی بود که دچار استحاله شده بود: از کمدی به تراژدی. تنگه ابوقریب جنگ هیچ کس ها بود با هیچ کس ها. نه در طرف ایران کسی دیده می شد و نه در طرف عراق. شخصیتهای اصلی جنگ نه تیپ بودند و نه کاراکتر. آدمهایی بودند که بی هدف این طرف و آن طرف می دویدند و همین. نه پیش زمینه ای از شخصیتهای اصلی نشان داده شد و نه فرصت داده شد که بیننده با هیچ یک از آنها ارتباطی برقرار کند. فقط یک دوربین بود که مثل مگس می چرخید و از روی این چهره به آن چهره می پرید. که چه بشود؟ والله اعلم. فوق فوقش چندتایی شعار هم به خورد بیننده داده می شد تا ملت مال باخته و دست خالی سینما را ترک نکنند. مثل این جمله ی بی سر و ته که : جنگ بازنده و برنده نداره، فقط اونهایی که اسلحه می فروشن توی جنگ برنده می شن! نه بابا؟ به همین سادگی؟ به همین خوشمزگی؟ به همین کشکی؟ اگر این جملات بی مزه و خنک را هم در دهان بازیگر/بازیگران نمی گذاشتند ممکن بود بیننده فکر کند که بازیگر/بازیگران فیلم همه لال هستند. البته... به همین سادگی، به همین خوشمزگی.

در تنگه ابوقریب رزمندگانی را دیدیم که بدون هدف سوار کمپرسی می شدند به سوی مقصدی نامعلوم و سرانجام در یک ترافیک بی سر و ته گیر کردند که معلوم نیست برای چه به وجود آمده بود؟ اصلا چرا فرماندهانشان آنها را از جاده ای برده بودند که به ترافیک برخورد می کرد؟ چرا با وجود آن همه ماشین آلات راه سازی جابجا کردن ماشین هایی که در جاده از کار افتاده بودند این همه طول کشید؟ البته شاید ما ندانیم اما این ترافیک تصنعی و بی سر و ته چندان هم بی هدف نبود. نویسنده/کارگردان می خواستند از فرصت گیرکردن در ترافیک استفاده کنند تا چند تا تاول نشانمان بدهند تا ثابت شود که دشمن از بمب شیمیایی هم استفاده می کرده است. و اگر نه اگر تمامی آن بخش طولانی و حوصله سر بر را از فیلم درمی آوردند هیچ خللی به هیچ جای داستان فیلم واردنمی شد. بعدهم که چند تا تاول به نمایش درآمد به یکباره نشان داده شد که ترافیک از بین رفته است. همین طوری خود به خودی.... به همین سادگی، به همین خوشمزگی.

در تنگه ی ابوقریب رزمنده هایی را دیدیم که در حالیکه به سوی خط مقدم می رفتند قمقمه های آبشان را می بخشیدند به کسانی که از خط بر می گشتند. جل الخالق... فردایش هم همین رزمندگان همگی از تشنگی در حال تلف شدن بودند. به همین سادگی، به همین خوشمزگی.

در تنگه ابوقریب امدادگرهایی را دیدیم که برانکارد نداشتند و با کشیدن پا و دست زخمی ها آنها را جابجا می کردند. امدادگرهای این فیلم حتی ساده ترین لوازم زخم بندی هم نداشتند. همین طوری چفیه ای پیدا می کردند و می بستند دور یک دست یا پای قطع شده و تمام. بیننده ی تنگه ابوقریب هیچ گاه نخواهد فهمید که یک امدادگر واقعا در میان صحنه ی جنگ چه نقشی دارد اگر که فقط در تمام عمرش همین یک فیلم جنگی را دیده باشد.

تنگه ابوقریب نشان داد که هر بچه ای که بخواهد برود خط مقدم بدون معطلی می تواند برود. نه هماهنگی لازم است و نه توانایی و نه چیزی. فقط یه مقدار زیادی رو لازم است و البته زبانی دراز. همین طوری راست سینه ات را می گیری می روی جلو تا برسی به خط مقدم تا یکباره کپ کنی. بعدش هم طبق فرمول معجزه آسای فیلمساز ایرانی ناگهان می شوی رستم دستان. این استحاله از بچه ننه ی زبون دراز به رستم دستان را کدامین رابطه علت و معلولی در فیلم تعلیل کرده بود؟ والله اعلم.

در تنگه ابوقریب فرماندهانی را دیدیم که از فرماندهی فقط داد زدن و هوار کشیدن را بلدند. فوق فوقش در نماز جماعت هم آخر صف می ایستند که افتادگی شان را ثابت کنند و درویش مسلکی شان را. هنر هدایت نیروها در تنگه ابوقریب خلاصه می شه به این جمله درخشان: تو نیروهات رو ببر ته همین کانال... تو هم با بچه هات بچسبید به پهلوی عراقی ها... من هم از وسط می رم جلو....  به همین بی مزگی. یکی هم نیست بگوید که آخر مومن در تنگه ای با عرض کم آدم چطور می تواند به پهلوی عراقی ها بچسبد؟ اصلا پهلوی عراقی ها کجای آنها است؟ اصلا بچسبد به پهلوی عراقی ها که چه بشود؟ دست آخر هم فرماندهان آنقدر جلوی عراقی ها صاف صاف راه رفتند که همگی تیر خوردند... به همین سادگی، به همین خوشمزگی.

در تنگه ابوقریب فهمیدیم که پشتیبانی یعنی کشک، برنامه ریزی یعنی دوغ، تسلیحات یعنی بوق... کلا همه چی هرتی پرتی جلو می رود. بدون هیچ برنامه ریزی ضدحمله می کنیم، بدون بیل و کلنگ کانال می کنیم، بدون دارو شفا می دهیم و بدون اسلحه پیروز می شویم. آنچه مهم است تنها شجاعت فردی است و لایی کشیدن از میان تانکهای دشمن... کاش کارگردان ابوقریب داستان عقب نشینی ایران از فاو را هم به تصویر بکشد تا بینندگاننش بفهمند که برای پیروزی بر دشمن به غیر از شجاعت چیزهای دیگری هم لازم است. به همین سادگی و خوشمزگی.

عراقی هم که اصلا در ابوقریب نبود. یک سری تانک بودند و چند تایی بی.ام.پی که همین طور بی هدف برای خودشان این طرف و آن طرف می رفتند. نه معلوم بود که این واحد کدام لشکر عراق است. نه معلوم بود که فرماندهان این واحد که هستند. نه معلوم بود که مأموریت زرهی عراق چه بود. بی انصافها نکرده بودند چند تا پرچم عراق روی تانکها نقاشی کنند که دست کم بیننده بداند این تانکها متعلق به کدام طرف است. اگر کسی این فیلم را بدون صدا ببیند هیچ وقت نمی فهمد که چه کسی دارد با چه کسی می جنگد؟ هر دو طرف بی هویت هستند. به همین سادگی و البته به همین خوشمزگی.

از نظر اطلاعات جغرفیایی هم تنگه ابوقریب فاجعه است. خلاصه اینکه اگر یک بیننده ی خارجی این فیلم را ببیند هیچ اطلاعاتی درباره ی محل وقوع این رویدادها از فیلم پیدا نمی کند و دست کم ناچار است تا چند ساعتی را اینترنت گردی کند. تنها نقطه ی معلوم فیلم دوکوهه است. این نقطه هم البته فقط برای بچه های جنگ رفته آشنا است. و اگر نه برای نسلی که جنگ را ندیده اند بازهم تفاوتی نمی کند که دوکوهه کجاست. خود ابوقریب هم معلوم نیست که کجای عالم است. سه راهی ترافیک هم معلوم نیست کجاست؟ کلا همان طور که ابوقریب داستان هیچ کس هاست داستان هیچ کجاها هم هست.

واقعا اگر در واقعیت جنگ ایران و عراق این تصاویری بود که در تنگه ابوقریب دیدیم تعجب می کنم که چرا این جنگ 8 سال طول کشید؟ فوق فوقش باید یک هفته یا دو هفته بعد از 31 شهریور 59 به انتهای جنگ می رسیدیم.

سؤال آخر اینکه اگر بلد نیستیم فیلم تاریخی بسازیم مگر مجبوریم؟ لوله ی تفنگ که پشت سرمان نگرفته اند.

پی نوشت: آخر فیلم یک نوشته آمد که پنج روز بعد از این رویداد قطعنامه 598 توسط دو کشور تصویب شد تا به صلح برسند. کدام صلح؟ ایران و عراق هنوز بعد از 30 سال قرارداد صلحی امضا نکرده اند. اصولا دو کشوری که هیچ وقت با هم رسما نجنگیدند و تا سال 66 سفارتخانه هایشان در پایتخت طرف مقابل فعال بوده چطور می توانند صلح کنند.