یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

خونه خالی، خونه غمگین،خونه سوت و کوره بی تو...

3-Iron (2004) poster.jpg


فیلم که میبینی انتظار داری یه چیزی بهت بگه ... حالا ممکنه اون حرفی که میزنی خیلی به دردتم نخوره ها.... ولی باز اگه قراره هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشه من بهش فیلم نمیگم.... بقیه رو کاری ندارم. فیلم خونه خالی داستان یه پسریه که تصمیم داره بودی ساتوا بشه. بودی ساتوا کیه؟ کسیه که به مقام بودایی برسه... برای فهمیدن این کانسپت باید برید و خودتون رو غرق کنید توی کانتکست بودیسم که من نه حوصله ش رو دارم و نه وقتش رو.

کارگردان این فیلم سالهای قبل یه فیلم دیگه درست کرده بود درباره ی مفهوم کارما که در طی اون به همین مسئله ی بودی ساتوا شدن هم اشاره شده بود. فقط فرق ش این بود که توی فیلم قبلی طرف با ریاضت کشیدن و مرتاض بازی بودی ساتوا شد و توی این یکی فیلم شخص اول فیلم همون جوری کشکی کشکی بودی ساتوا شد.

از توضیحات بیشتر میگذرم که فیلم به نظر من ارزش توضیح بیشتر نداره.... یکی دو تا ریویو توی آی ام دی بی گذاشته بودن که ترجمه ش رو اینجا می ذارم.... توصیه من اینه که اگر علاقمند به فیلم خوب هستید از این فیلم فاصله بگیرید... این همه فیلم خوب تو هالیوود میسازن آدم مگه ساندویچ مغز خر خورده که این پرت و پلاها رو ببینه؟ ولله!


تقریباً بدون هیچ دیالوگ؛ سوالات زیادی  که پاسخ داده نمی شوند

پس از بررسی نظرات IMDb درباره ی فیلم 3Iron ، من و همسرم بی صبرانه منتظر دیدن این فیلم بودیم، اما این اتفاق برای ما فقط اتلاف وقت بود. یکی از مشکلات بزرگ من در مورد فیلم فقدان دیالوگ برای شخصیت های اصلی است. به بیان دقیق تر ، تقریباً هیچ گفتگویی وجود ندارد. شخصیت اصلی ، Tae-suk ، در طول کل فیلم یک کلمه را بر زبان نمی آورد و دوست دختر او ، Sun-hwa ، فقط سه کلمه می گوید. شاید من قدیمی فکر می کنم ، اما به نظر من درام خوب مستلزم توسعه شخصیت است  و توسعه شخصیت نیازمند به دیالوگ. از آنجا که هیچ دیالوگی وجود ندارد، شما در مورد این شخصیت ها چیزی نمی آموزید و آنها نیز در مورد دیگری چیز دیگری نمی آموزند.

دومین مشکل بزرگ من : این یکی از فیلم هایی است که با طرح سوالات جذاب زیادی مخاطب را به خود علاقه مند می کند. با این حال ، فقط طرح سوالهای جالب توجه برای من کافی نیست. در پایان مخاطبان حداقل شایسته پاسخ هایی هستند. فیلم شما را اسکول می کند زیرا در واقع هیچ پاسخی برای این سوالات ندارد. مخاطب باید تمام موارد خالی را پر کند. با توجه به نظرات اینجا ، بسیاری از مردم این نوع بی بند و باری را دوست دارند ، اما ما احساس  کردیم گول خوردیم. مسلماً پیش فرض اصلی فیلم جالب است ، اما بدون گفتگو و تکرار زیاد سریعا کهنه می شود.


در اینجا برخی از سالاتی وجود دارد که هیچ پاسخ قطعی دریافت نمی کنند:

1. چرا ته سوک صحبت نمی کند؟ هیچ نشانی از ناشنوا بودن او نیست.

2. چرا Sun-hwa صحبت نمی کند؟ آیا او بیمار روانی است؟

3. چرا یک فارغ التحصیل دانشگاه نیاز به خوابیدن در خانه دیگران و خوردن غذای آنها دارد؟ آیا او فقط یک آدم بی مسئولیت است؟ آیا او این کار را برای سرگرمی و ماجراجویی انجام می دهد؟

4- چرا او در مورد گرفتار شدن اینقدر بی دقت است؟ آیا او می خواهد گرفتار شود؟ آیا او قبلاً به مشکل خورده است و اگر نه ، چرا نه؟

5- آیا ته سوک شغلی دارد؟

6. اگر شغلی ندارد ، چگونه می تواند یک موتور سیکلت درجه یک بخرد؟

7. چرا اینقدر به گلف وسواس دارد؟ چرا Sun-hwa نمی خواهد که او گلف تمرین کند؟

8- چرا شوهر Sun-hwa هرگز به این حقیقت که او صحبت نمی کند اشاره نمی کند؟

 9. آیا ته سوک در پایان هنوز زنده است یا او یک شبح است یا فقط زاییده تخیل Sun-hwa است؟

10. اگر او یک شبح است ، چگونه می تواند غذای او را بخورد؟

11- اگر زنده است ، چگونه در خانه های مردم حرکت می کند بدون اینکه دیده شود ، حتی وقتی بیش از یک نفر در آنجا باشد (سخت تر از اونه که نشه بهش توجه کرد)؟

12-اگر او زنده است ، چگونه می خواهد  در خانه Sun-hwa و همسرش بماند؟ چگونه کار می کند؟ 13. آیا کل روایت درباره Tae-suk فقط خیال Sun-hwa است (اگر چنین است ، این یک حقه سینمایی است که به طور فزاینده ای کلیشه ای می شود)؟


اگر ایده رمزگشایی از همه این معماها را به تنهایی دوست دارید ، این فیلم برای شماست. در غیر این صورت ، من آن را توصیه نمی کنم.



من شاخ درآوردم که چرا این فیلم رنکینگش انقدره بالاس؟

من یک طرفدار مطلق فیلمهای هنری (فیلم هنری یعنی فیلم بی معنی.... ببین چقدر این فیلم بی معنی هست که داد این بابا دراومده. توضیحات مترجم) هستم و با دوست دخترم وارد یک سینمای خالی شدیم و فکر کردیم که می خواهیم یکی از این فیلمهای آسیاییتوپ  را ببینیم: در مود عشق ، 2046 ، چانگ کینگ اکسپرس ، قهرمان و ... از سینما اومدیم بیرون در حالی که می  خندیدیم

1. فیلم معنای عمیقی ندارد: فلسفه فقط به صورت سطحی زمین دستمالی می شود. ادعای فیلم پوچ است. پوپ نه به دلیل آنچیزی که فیلم سعی می کند به ما بگوید  ،بلکه به دلیل اینکه چگونه سعی می کند به ما بگوید. ایده های جالبی وجود دارد که ممکن است عمیق باشند ، اما فقط آن ها را نام می برد بدون اینکه توضیح دهد.

2. بله قهرمان فیلم صحبت نمی کند ، خوب که چی؟ اگر هیچ احساسی ظاهر نشود ، چگونه می توانید بگویید بازیگری عالی بود. نقش اول مرد مثل یک بچه 15 ساله تازه بلوغ به نظر می رسد. از طرف دیگر به نظر می رسد نقش اول زن کار خود را کاملاً خوب انجام می دهد ، اما قابل مقایسه با مگی چونگ یا ژانگ زیی نیست.

3. همه بازیگران فرعی بدتر از بچه های 6 ساله توی تاترهای مهد کودک هستند. اون  زوجی که از تعطیلات برمی گردند و چمدان های خود را روی زمین می اندازند: "این تعطیلاتیه که بهش فکر می کردی؟" - "تو اولین کسی بودی که می خواستی  ترک کنی؟" هوووو! به این آقا و خانم هیچوقت بازیگر نگاه کنید که قراره به این نکته اشاره کنند که آنها در طول ازدواج شون اوقات خوبی را نداشته اند. و تعداد دیگری از این گونه بازیها در  ادامه ی فیلم وجود دارد.

4. تصاویر عالی. خوب که چی ... من از تصویرها از دیگران زیاد دیده ام.

5- نکاتی در داستان وجود دارد که نشون میده کسی ایده ای برای چگونگی بیان آن نداشته است. در عوض از سکانسهای غیرواقع بینانه استفاده می کند و سعی می کند واقعیت واضح غیر اورجینال بودن را در پشت پرده پنهان کند: فرض کنیم که فیلم غیر واقع بینانه باشه. موافقم که نیازی نیست که فیلم ها واقع بینانه باشند. اما دست کم  باید از اندکی تخیل توش استفاده بشه. سکانس های زیر برای من نشانه ی کمبود تخیل بود و بعضی از آنها اشتباه واضحی در داستان بودن:

- قهرمان بوکس وقتی به خانه برگشت آنها را رها کرد. چرا؟ چون چیزی سرقت نکرده اند؟ این خیلی بیمزه است و  به علاوه وقتی بوکسور وارد می شود و می فهمد که کسی در رختخواب آنها است  اولین چیزی که او به همسرش می گوید این است که "لطفا ببین کنید آیا چیزی دزدیده شده است" ، "هانی! هیچ چیزی گم نشده"، "اگه دزد نیستید چرا  در رختخواب ما هستید؟ ".  این داستان وحشتناک ، احمقانه  و نامربوط است. مثل این میمونه که به تماشاچیان فیلم بگید: لطفاً از خودتون بپرسید چرا؟

- کل سکانس زندان مثل کاراتهکید  است که داره یاد می گیره چگونه پنهان شود. خوب کار نشده است. من می توانم چوی یونگ فات را توی این موقعیت باور کنم ، اما به دلایلی به این جوجه باور ندارم.  نگهبان زندانم که  از آرنولد شوارتزنگر بدتر است: "من برمی گردم و دفعه دیگر تو را خواهم کشت"

- صحنه که در آن آنها از پیرمردی که مرده است مراقبت می کنند واقع بینانه نیست. توضیح ندادن اینکه چرا آنها باید بدون کمک دیگران از پیرمرد مراقبت کنند  آسان است. من نمی گویم که آنها باید فرار کنند ... اما حتی یک توجیه معقول وجود ندارد که چرا آنها می مانند. به نظر من بیشتر به نظر می رسد که کارگردان هیچ تصویر روشنی ندارد و فقط همه چیزهای دیگر را به افرادی که تماشا می کنند واگذار می کند.

- این ممکن است به خاطر ترجمه بد زیرنویس باشد ، اما در مورد این صحنه ها چطور: پسر مرد پدر بازمی گردد و به آنها می گوید "همان جا بمانید" سپس با پلیس تماس می گیرد و می گوید: "لطفا به آپارتمان پدر من بیایید". یا افسر جزء پلیس: "در مجموع من فکر می کنم اون پسر خوبیه" یا شوهر حسود به صورت غیرمنتظره ای به همسرش می گوید:" از این به بعد من با تو خوب خواهم شد " این دیالوگها خیلی خام دستانه است! من نمی توانم یک فیلم را جدی بگیرم اگر چیزهایی که مردم می گویند بدتر از دیالوگهای رامبو چهار باشن.

- صحنه ای که "بچه" زن توی ماشین را با توپ گلف می کشد. او 2 ثانیه گریه می کند و سپس کل قضیه فراموش می شود. من  نمی گویم که آنها باید از پلیس فرار کنند. در عوض می گویم این عمل در  قضاوتهای فیلم نادیده گرفته شده. البته او این کار را از روی عمد انجام نداده است ، اما اگرقرار است که  مانند یک خدایگونه قضاوت شود ("او همچنین  آدم بدی م نیست ") ، پس باید او را باید با توجه به  قتل غیرعمد هم قضاوت کرد. این یک اشتباه منطقی در فیلم است. البته البته پلیس ممکن است نداند که چه کسی زن را در ماشین کشته است. من می گویم که در این نوع فیلمها ، همه چیز باید سرجای خودش قرار بگیره(مانند فیلم ) ... این سکانسها همانند  سکانس قهرمان بوکس که آنها را در تخت خواب گیر انداخت بی فایده است. این سکانسها فقط سوالاتی را ایجاد می کند و کیفیت فیلم را کاهش می دهند: تا زمانی که "بچه" در یک تصویر رویایی باقی بماند، این مسئله در "روز قضاوت" در حال تجزیه و تحلیل است (افسر پلیس آدم خوبی نیست ، اما آنها  با گفتن اینکه "اون بچه ی خوبی است"درگیر یه قضاوت احساسی هستند). به نظر می رسد که "بچه" یک آدم معصوم است ، امادر واقع این طور نیست! اگرچه اون قاتل نیست اما هنوزم خون یه نفر به گردنشه. وی به دلیل سهل انگاری آشکار ش  مقصر است. من فکر می کنم این میتوسنت پیام فیلم باشه: اگرچه ممکن است که اون کسی را کشته باشد اما دختره اون  را همانطور که هست قبول کرد. اکنون اینک این یک عشق واقعی است و حداقل آنها نیازی به گفتگو در مورد آن ندارند نه اینکه درباره ش تخیلیات کنند.


بنابراین لطفاً نگاهی به فیلم بیندازید و نظر خود را بنویسید ، اما من از قبل به شما هشدار دادم .

فیلم نبرد سواستوپل

تمبر روسی یادگار لودمیلا پاولیچنکو

فیلم جنگی اگه دوس داشته باشید فیلم نبرد سواستاپول رو توصیه می کنم ببینید. البته این فیلم درباره نبرد سواستاپول و محاصره ی اون به دست ورماخت نیست بلکه در گیر و دار نبرد زندگی یکی از تک تیراندازهای زن ارتش سرخ رو روایت می کنه. ارتش سرخ در طی جنگ جهانی دوم در حدود 800 هزار زن رو در واحدهای رزمی خودش (نه در آشپزخونه و بیمارستان و ...) به کار گرفت. قسمت عمده ای از اونها توی نیروی هوایی خلبان شکاری بودن و تعداد زیادی شون هم تک تیراندازهای نیروی زمینی. جالبه که بدونید ما در طی جنگ با عراق هیچ وقت نتونستیم جمع رزمنده های سپاه و ارتش رو به 500 هزار نفر برسونیم و اگر هم میرسوندیم اصولا تدارکات کافی براشون نداشتیم.

موزیک ویدئوی زیر رو با هم ببینید که موزیک متن فیلم هست به علاوه ی صحنه هایی از اون.

بعد از موزیک ویدئو هم می تونید فیلم اصلی رو ببینید با زیرنویس فارسی.