یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

معبود های من- قسمت دوم: آزموزیس جونز


قسمت اول

https://s17.picofile.com/file/8425418618/in.jpg


"در زندگی لحظاتی هست که جواد بودن نه تنها اجتناب‌ناپذیر است، بلکه نص صریح رباعیات خیام است."

آزموسیس جونز.

تا حالا توی زندگی براتون پیش اومده که به یه آدم خیلی خاص برخورد بکنید؟ منظورم از خاص کسیه که درباره هر چیزی اطلاعات داشته باشه؛ نه اطلاعات سطحی، اطلاعات عمیق. یعنی هر راهی رو تا ته ش رفته باشه از کارگری ساختمون تا استادی دانشگاه. کسی که درباره ی تمام مسائل مورد علاقه ی شما بتونه اظهار نظر کارشناسی کنی؛ از فلسفه و اخلاق بگیر تا جامعه شناسی و زیست شناسی و فیزیک و ادبیات و شعر. این همون کسیه که قدیمها بهش میگفتن حکیم (و البته یادت باشه که اون قدیمها به پزشک میگفتن طبیب ولی چون بیشتر اطباء دنبال فلسفه و ... میرفتن به بعضیاشون حکیم هم میگفتن).

جواب سوال اول بحث رو خودم میدونم؛ خیر. اگه به همچی آدمی برخورد کرده بودی عوض اینکه الان بشینی و پرت و پلاهای منو بخونی سرتو گذاشته بودی روی زانوش و داشتی به حرفاش گوش می دادی. به همچی آدمی که می رسی انگار تشنه ای هستی توی بیابون که به یه چشمه ی آب زلال رسیده باشی. دیگه ول کردن ش برات میشه جون کندن.

من خودم م البته همچی کسی رو توی زندگی م نداشتم اما در دنیای مجازی یکی شو پیدا کردم: آزموزیس جونز. آزموزیس، برخلاف این حقیر، با اسم مستعار مینوشت. برای همین نمیدونیم دقیقا کیه. اما یه حدثهایی میشه درباره ش زد: مرد، حدود 50 ساله، مجرد، ساکن آمریکا، پزشک و همین. این مشخصات با خیلیا جور در میاد پس بیخودی دنبال ش نگرد. ی بار ی نوشته شو اینجا بازنشر کردم. ی کوچولو از ی نوشته ی دراز ش رو اینجا می ذارم محض نمونه:

از نظر من نه تنها شستشوی مغزی بد نیست، و نه تنها خانه‌تکانی مغزی بد نیست، بلکه کوبیدن افکار کلنگی و تبدیل آنها، نه به فضای سبز، بلکه به جاده‌ی کمربندی و میانبر هم خیلی خوب است. تمام افکار و اندیشه‌های بشری تاریخ مصرف دارند و خودت می‌دانی اگر کنسرو در-قلنبه بخوری، چه می‌شود. مغز آدم مثل یک تردمیل است که اگر نخواهی مثل تام و جری بروی لایش و تبدیل به اعلامیه شوی، باید به دویدن ادامه بدهی و خب لاجرم لاغر می‌شوی. افکار چربت آب می‌شوند. ولی آدم عاقل که خودش را از چلوکباب محروم نمی‌کند. می‌کند؟

می‌لمباند و دوباره کله‌اش خپل می‌شود. ولی این همان چربی و پیه سابق نیست. چربی نو است. برف نو. برف نو. تو که خودت آن‌همه از بوی ماندگی روغن در ماهی‌تابه بدت می‌آید. اصلاً چرا راه دور برویم. اندیشه‌های در-قلنبه، بر خلاف قانون بقای ماده و انرژی، باید از بین بروند تا جا برای اندیشه‌های نو، باز شود. نه اینکه یک جوان عرق‌کرده‌ی کت و شلواری، سایز ۵۸، با یک دوشیزه‌ی رسیده که چهار-پنج پرّه گوشت اضافی هم دارد، جلوی تاکسی پیکان بنشیند. بیا گشاد زندگی کنیم. به هم فضا بدهیم. «جاده خدا» بدهیم. بیا سبک زندگی کنیم. همین کلمه‌ی سبک‌مغز هم الکی منفی شده. از یک جایی به بعد، توی زندگی، هر شکلی از سبکی، فضیلت است. به قول مولانا، ما ز بالاییم و بالا می‌رویم. مثل حباب، مثل دود کباب.


وبلاگ ش رو هم خیلی وقته که تعطیل کرده. اما میتونید نوشته هاش رو اینجا  و اینجا بخونید. و اگر هم دوست داشتید می تونید این فایل رو دانلود کنید و همه ش رو یه جا بخونید.


آن سفر کرده که یک قافله دل همره اوست

هرکجا هست خدایا به سلامت دارش

خصوصی سازی پول

https://s17.picofile.com/file/8425235076/index.jpg

بعضی از حرفها رو انقدر از بچگی توی گوش آدم می خونن که آدم فک می کنه اینها وحی منزل هستند و اگر بر خلاف اونها عمل بشه آسمون به زمین میاد یا زمین به آسمون میره. بچه که بودیم میگفتن:" آدم نباید آتیش بازی کنه! آتیش بازی کنی شب می شاشی تو جات! " راستش ما خیلی شبها آتیش بازی نمیکردیم اما صبحش میدیدم که لاحاف و دوشک مون بارونیه.

یا مثلا میگن که دولت باید برای همه مدرسه مجانی درست کنه و هر کسی که خواست درس بخونه از اول ابتدایی تا روزی که دیپلم بگیره رو باید خرج ش رو دولت بده. حالا با چه منطقی والله اعلم؟ یا مثلا میگن دولت باید دانشگاه داشته باشه و از جیب پیرزن و پیرمرد فقیر دربیاره بده به من که بچه گوساله مو با پول مالیات فقرا بفرستم بره دانشگاه درس بخونه که از دانشگاه اومد بیرون بشه راننده اسنپ (قصد توهین به رانندگان عزیز اسنپ رو ندارم حتا اگر دختر مردم رو وسط بیابون پیاده کنن که چرا یه تار موت بیرونه؟).

یکی از این گزاره های جعلی و بیخودهم این هست: هر کشوری باید یه دولت ملی داشته باشه و هر دولت ملی باید یه بانک مرکزی داشته باشه و هر بانک مرکزی وظیفه داره یه پول ملی در اون کشور به جریان بیندازه.

این که تنها دولت و دولت باید پول چاپ کنه انقدر توی گوش ما خونده شده که هر نوع دیگه ای از انتشار پول رو مساوی با کفر ابلیس می دونیم. اما واقعیت های تاریخی چیزهای دیگری میگن. اونها که زیارت کربلا و نجف نائل شدند شاهد بودند که در این شهرها همزمان با دینار عراق، دلار آمریکا و ریال ایران هم رواج داشته و بدون هیچ اشکالی مردم ازشون استفاده می کردن. در غرب افغانستان هم الان همین وضع حاکمه. در زمان ساسانیان هم در خاورمیانه هم دینارهای طلای بیزانسی رواج داشت و هم درهم های نقره ی ساسانی.

قبل از اینکه به معرفی کتاب فون هایک بپردازم بیایید و چند وضعیت فرضی رو با هم مرور کنیم:

  1. فرض کنید که شما یه پولی دارید و میخواهید که باهاش سرمایه گذاری بکنید. اگر دو تا چیز توی بازار باشه که یکی قیمتش رشد کنه و اون یکی قیمت ش پایین بیاد کدوم رو انتخاب می کنید؟ مثلا زمین قیمتش رشد کنه و دلار پایین بیاد. هر آدم عاقلی در این مورد میره سراغ زمین.
  2. فرض کنید که شما حقوق بگیر هستید. یه حقوق ثابت از دولت یا شرکت خصوصی می گیرد و می خواهید با اون خرید کنید. دوست دارید که در عرض یک ماه که حقوق تون مصرف میشه قیمت همه چیز ثابت باشه یا بالا و بالاتر بره؟ بالارفتن قیمت یعنی شما با همون پول ثابت مقدار کمتری می تونید خرید کنید(مثلا مرغ و برنج و گوشت).
  3. فرض کنید که شما به جای پول با طلا حقوق بگیرید و ارزش طلا نسبت به اجناس دیگه ثابت باشه. ترجیح میدید که به گذشته برگردید و با اسکانس کاغذی حقوق بگیرید؟
  4. فرض کنید که یه پولی در کشور جاری باشه که  مثل طلا ارزش نسبتا ثابتی داشته باشه. اون وقت برای شما فرق میکنه که با طلا حقوق بگیرید یا اسکناس کاغذی؟
تمام فرضهای بالا بر یک اصل روانشناسی استوار هستند: ما وقتی پولی به دست میاریم (چه اون رو پس انداز کنیم و چه سرمایه گذاری) دوست نداریم که پول مون رو از دست بدیم مخصوصا با بی ارزش شدن اون. ولی در جهان واقعی آیا امکانش هست که پولی رایج باشه که ارزش ش رو در طول زمان از دست نده؟

فون هایک در کتاب خصوصی سازی پول در حدود 50 سال قبل (کتاب مال 1976 هست) موقعیت فرضی رو در نظر میگیره که چند بانک خصوصی اجازه نشر ارزهای خصوصی خودشون رو داشته باشن. چه اتفاقی می افته؟ هر بانکی می خواد ارز بیشتری روانه بازار کنه تا وضع ش بهتر بشه ولی برعکس با زیاد شدن اون ارز ارزش ش نسبت به ارزهای دیگه کم میشه و در نتیجه خود بانک ضرر میکنه. در نتیجه هر بانکی که دست به انتشار ارز خصوصی می زنه باید انتظار ارز خودش رو کاملا کنترل کنه و حجم اون رو به اندازه ای نگه داره که ارزش ارز اون بانک مثلا به اندازه یه مقدار ثابتی از طلا یا نقره یا مثلا نفت خام بشه. در این صورت در یک حاشیه ی کوچکی میتونه با وام دادن یا جمع کردن ارز از بازار ارزش ارز خودش رو حفظ کنه. مردم هم که ببین یه ارزی وجود داره که ارزش ش تقریبا ثابت هست متمایل میشن که ازش بیشتر و بیشتر استفاده کنند و خود به خود این ارزهای خصوصی رایج میشن. بانکهایی هم که وسوسه بشن و بی خود و بی جهت ارز بی حساب کتاب وارد بازار کنند بعد از یه مدت اعتماد مردم رو از دست می دن و خود به خود ورشکسته میشن.

هایک میگه که الان شاید امکان انتشار این ارزها وجود نداشته باشه اما با رشد کامپیوتر و برنامه های کامیپوتری بانکها می تونن اطلاعات کافی از بازار و قیمتها کسب کنند و حجم ارزی رو که انتشار می دهند به خوبی مدیریت و کنترل کنند. از دید فون هایک انتشار ارزهای خصوصی میتونه انتظارات مردم رو برای داشتن یه پول با ارزش ثابت (تقریبا ثابت البته) برآورده بکنه. این نظریه شاید هنوز در جامعه ما زود باشه که مطرح بشه ولی انقلابی که تکنولوژی بلاک چین ارائه کرد و ورود پولهایی که حتا توسط یک بانک حرفه ای هم منتشر نشدن به بازار نوید این رو میده که کم کم پولهای ملی و اسکناس جای خودشون رو به رمزارزهایی مانند اتریوم و بیت کوین بدهند.

البته هر کاری در اوایل مشکلات خودش رو خواهد داشت. فرض کنیم که من یه قرار داد ببندم که مثلا پشت بام شما رو ایزوگام کنم و به جای دستمزد اتریوم بگیرم. در همان لحظه که شما دارید اتریوم رو به حساب من واریز می کنید یک شبکه از هکر های اتریوم رو هک بکنند و پول شما دود بشه و بره هوا (محض اطلاعتون اتریوم یه بار هک شده). یعنی اتریوم کلا از صحنه خارج بشه. حالا اگر من برم دادگاه شکایت کنم، دادگاه  بر اساس کدوم رمزارز یا پول ملی یا چی  بدهکارم رو به پرداخت بدهی ش محکوم کنه؟ یعنی میخوام بگم که چه پول خصوصی و چه رمزارز هنوز از ابعاد حقوقی، اجتماعی، روانشناسی و ... زیادی باید به دقت مطالعه بشن تا بتونند به درستی جای پول های خصوصی رو بگیرن.

با وجود این اشکالات( که بعضی در آینده با تکنولوژی های جدید حل خواهند شد) هایک انتشار پول خصوصی رو حلال بسیاری از مشکلات میدونه:

  1. با وجود پول خصوصی که توسط چندین بانک رقیب منتشر میشن اصل رقابت باعث میشه که هر بانکی سعی کنه بهترین کیفیت رو با کمترین هزینه برای مشتریانش بوجود بیاره. یعنی همون طور که مثلا بنز و تویوتا رقابت می کنند بین بانکهای منتشر کننده پول خصوصی هم رقابت بوجود میاد و سود این رقابت نصیب مردم میشه.
  2. با وجود پول خصوصی دیگه نیازی به دستگاه طویل و عریض بانک مرکزی نداریم و جمع ش می کنیم. به همین قشنگی.
  3. با وجود پول خصوصی دیگه با تورم و کاهش دائم ارزش پول ملی روبرو نمیشیم. افزایش حجم پول و تورم برای بانک خصوصی که پول منتشر کرده مساوی هست با خودکشی.
  4. با وجود پول خصوصی دولت دیگه نمیتونه با چاپ پول بدون پشتوانه کسر بودجه خودش رو جبران کنه و هزینه ی اون را با تورمهای بالا به گرده ی مردم بندازه. دولتها مجبور میشن که به اندازه جیب شون خرج کنن و احتمالا دیگه پولی براشون باقی نمیمونه که بخوان باهاش هزینه انواع محورهای مقاومت در گوشه و کنار جهان رو بدن یا آب خلیج فارس رو پمپ کنن به دریای خزر و بالعکس. کلی از پروژه های مسخره ی پول ملت حروم کن خود به خود جمع میشه.
فون هایک کتاب خودش رو در تضاد با نظریات کینز و فریدمن نوشته. به پول دیجیتال و رمزارز هم اشاره ای نکرده. اما فریدمن در فیلمی که در حدود ده سال قبل از تولد بیت کوین درش صحبت کرده آینده ی جالبی رو برای رمزارزها پیش بینی کرده. فیلم رو با هم ببینم:







معبود های من- قسمت اول: حسن هراکلیتوس


دکتر علی شریعتی ( به قول محمد قائد دکتر علی جاده قدیم) توی کتاب مزخرف کویرش یه فصل هایپر مزخرف داره به اسم "مبعودهای من". ادعاش اینه که ی لیست تهیه کنه از آدمهای خاصی که هر کدوم شون به صورت خاصی به زندگی اون جهت دادن و تأثیرات اثیری بر ذهن و روح و روان ش گذاشتن. از معلم دوره ی ابتدایی تا استاد دانشگاه ش تو فرانسه رو هم لیست کرده. البته این فقط ظاهر ماجراس... اصل قضیه اینه که خواسته برای خواننده چس کلاس بذاره که:" آره! درسته که من پیر و کچل شدم اما با همین وضعیت قزمیت تأهل م، الان توی پاریس دارم لاو می ترکونم و همین الساعة که شما داری چرندیات بنده رو می خونی یه دختر مجرد فرانسوی  ترگل و ورگل رو تور کردم. و خلاصه دخترای جوون جون شون واسه من در میره..." البته نگفت که اون بنده ی خدا جونش واسه شریعتی در نرفت بلکه از دست دیوونه بازیهای اون خل شد و رفتش توی دریا خودشو غرق کرد. (اگه نگفته من از کجا میدونم؟)

خلاصه اینکه من هم بعد از کلی کشمکش و جنجال فکری تصمیم گرفتم که معبودهای خودم رو اینجا معرفی کنم که شما هم برید و حالشو ببرید. اما معبود اول: حسن هراکلیتوس.

حسن هراکلیتوس، مثل خیلیای دیگه، به صورت اتفاقی وارد زندگی من شد. یعنی از طریق اینترنت. ایشون یه وبلاگ با صفایی داشت/داره که می تونید برید و ملاحظه کنید. از خصوصیات فکری و اخلاقی ش زیاد تعریف نمیکنم که دست زیاد نشه. اما چیزهایی که من از حسن آقای هراکلیتوس یاد گرفتم به صورت خلاصه به شرح زیر است:

  • مولوی از خطرناکترین شاعران ایرانه و چیزی که از توی اشعارش درمیاد در بی نهایت میل به فاشیسم می کنه. فاصله ی ایمنی رو باهاش رعایت کنید.
  • فیلمهای ژانگ ییمو رو ببینید. فیلم قهرمان رو که به برکت جمهوری اسلامی دست کم ده باری دیدید. اما این عزیز دل برادر فیلمهای دیگری هم داره که دیدن و تماشای اونها از اوجب واجباته.
  • فیلمهای لارس فون تریه رو هم ببینید. این بزرگوار دو تا فیلم خیلی خفن داره که ندیدن اونها مساوی است با هدر رفتن نصف عمر. داگ ویل و امواج شکسته.
  • رشته های جدیدی مثل نوروساینس خیز برداشتن که تمام برداشتهای ما از فلسفه و روانشناسی و جامعه شناسی رو کن فیکون کنن. آماده ی انقلابهای علمی جدیدی باشید.
  • اگر به سراغ زن جماعت می روید شلاق رو فراموش نکنید و اگر سراغ کتابهای فلسفه می روید باید اونها رو به زبون اصلی بخونید.

دیگه یادم نیست چیزهای مهمی رو که یاد گرفتم ولی همین ها فعلا کافیه. این شما و این وبلاگ حسن هراکلیتوس.

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو


از دید من ( که البته اهمیتی هم نداره) استفاده از ضرب المثل هنگام صحبت کردن مثل استفاده از ادویه س برای آشپزی. ضرب المثلها می تونن دو تا کاربرد عمده داشته باشن:

اول- سیو کردن انرژی.

دوم- دمپ کردن ضربه.

اولی ش اینه که شما با یه ضرب المثل از توضیح دادن خیلی چیزها طفره می رید یا بی نیاز میشید. البته بستهگی داره به کاربردش. مثلا  پدری که به بچه ش میگه « در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته؟» منظورش اینه که «پدرسگ وقتی رفتیم خونه ی همکارم مهمونی برای چی موز کیلیویی 60 تومن رو چارتا چارتا خوردی. یا زنی که به شوهرش میگه «در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته؟» منظورش اینه که «خاک بر سر ندید بدید ت بکنن! حالا طرف به تو نخ داد. تو چرا جواب شو دادی؟» اینه که در مناسبتهای گوناگون و برای مقاصد گوناگون میشه با یه ضرب المثل شورت کات کرد و دست توضیحات اضافی خلاص شد.

دومی ش اینه که ضرب المثل میتونه تلخی کلام رو بگیره. مثلا وقتی طرف میخواد برات کاری بکنه که خودش برای خودش نمیتونه انجام بده به جای اینکه بهش بگی «گه زیادی نخور!» میتونی بهش بگی «کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی!» معنی همونه فقط ضربه ش گرفته شده.

فلذا ه همین دلایل (و شایدم دلایل دیگه) هست که من شخصا تا جایی که امکان داشته باشه از ضرب المثل موقع صحبت کردن استفاده میکنم. همین کرم رو توی انگلیسی هم دارم. البته دایره ضرب المثلثهای انگلیسی که بلد هستم خیلی محدوده ولی بازم خوبه. برای تمرین بیشتر یه روز برداشتم و جستجو کردم هر چی تونستم ضرب المثل های معادل ضرب المثلهای فارسی رو جمع کردم و به خورد ممرایز دادم.

الان اگه شوما بخواهید که ضرب المثلثهای انگلیسی رو یاد بگیرید می تونید برید توی ممرایز و اونها رو یاد بگیرید. خیلی از ضرب المثلهاشون با ما مشترکه. مثلا «عشق کوره!» یا «دیر رسیدن بهتر از نرسیدنه» یا «گربه 7 تا جوون داره» فقط یادتون باشه که این کورس رو من برای افرادی که زبان مادری شون انگلیسی هست ترتیب دادم ولی برای فارسی زبون ها هم قابل استفاده است.

برای استفاده از ممرایز اول با لب تاپ وارد سایت بشید. این هم آدرس سایت

https://www.memrise.com/app

بعدش همون بالای جای لاگ این داره. با جیمیل آدرس میتونید یه اکانت درست کنید.

بعدش کورس زیر رو وارد میشید و انتخاب می کنید.

https://app.memrise.com/course/2239470/persian-proverbs/

بعدش اپلیکیشن ممرایز رو روی گوشی تون میریزد و با همون جیمیل وارد میشید و شروع می کنید به حفظ کردن ضرب المثلها. خلاصه هر روز تمرین می کنید تا اوستای اوستا بشید. تموم که شد از دعا کردن برای این حقیر کوتاهی نکنید. این ضرب المثل رو هم هیچ وقت فراموش نکنید:

به شتره گفتن که چرا شاشت پسه؟ گفت چی چی م مثه همه کسه؟

عرایس و معاشیق

https://s17.picofile.com/file/8424539192/IMAG0155.jpg

اولین نقاشی مینیاتور شیداس (فک کنم مال 14-15 سالگی ش). صحنه ای از خسرو و شیرین نظامی.

الان چند وقتیه که دوستان اصرار و ابرام و الحاح می کنند که من بیام و براشون درباره ی تاریخ ادبیات یه لکچر بدم. میگن تو که از همه چیز سر در میاری و از همه کس خبر داری چرا درباره ادبیات چیزی رو نمیکنی؟ اینه که امروز که روز تولدم باشه و اداره هم تعطیله نشستم توی اتاقم و با خودم فک کردم که یه برگ برنده رو کنم. این شما و این هم برگ برنده (دقت کنید این برگ با اون برگ برق داره، اون رو باس بذارید بغل کوبیده تا بشه یه پرس سلطانی):

اکثر ما داستان عاشقانه لیلی و مجنون رو اگه که نخونده باشیم دست کم اسمش رو شنیدیم. یه پسر عرب عاشق یه دختر از قبیله ی دیگری میشه و بیا و ببین! حالا اگر بر حسب اتفاق کسی ازتون بپرسه که یه داستان عاشقانه دیگه رو اسم ببر فوق فوقش میگید خسرو و شیرین یا شیرین و فرهاد (خسرو و فرهاد نه دادا، اون یه داستان دیگه س). اگر یه کم اهل ادبیات باشید شاید یه چند تایی اسم اضافه کنید، مثلا: یوسف و زلیخا، بیژن و منیژه، ویس و رامین، وامق و عذرا. بعید میدونم تا اینجا ها البته پیش برید با سوادی که از آموزش و پروش جمهوری اسلامی دریافت کردید. حتا اگه اسم این داستانها رو هم بلد باشید بعیده که اصل داستان رو بدونید. یعنی بدونید که توی داستان چه اتفاقاتی میفته. خلاصه اینکه گفتم دست کم اسم منظومه های عاشقانه موجود به زبان فارسی را براتون لیست کنم تا در دنیای مجازی اگر کسی دنبالش گشت دم دستش باشه. این نکته رو هم اضافه کنم که خودم اصلا این پرت و پلاها رو نخوندم. سلیقه ی من با ادبیات غنایی سازگاری نداره مگر درباره ی رمانهایی مثل دکتر ژیواگو.


1.      آدم و پری.

2.      آزاد بخت و هزارگیسو.

3.      آذر و سمندر

4.      آینه و طوطی.

5.      ازهر و مزهر.

6.       امیراحمد و مهستی.

7.      اورمزد دیار و مهریار.

8.      اورنگ و گل چهر.

9.      بدیع الزمان نامه.

10.  بشیه و جمیل.

11.  بهرام و گلندام.

12.  بهرام و ناهید.

13.  بهرام و بهروز.

14.  بهزاد و پریزاد.

15.  بیژن و منیژه.

16.  پرورتی و نرورتی.

17.  توبه و لیلی.

18.  جمشید و خورشید.

19.  جم و گل.

20.  حسن و جان.

21.  حسن و دل.

22.  حسن و عشق.

23.  حسن و گل.

24.  حسن و گوهر.

25.  حسن و ناز.

26.  حسن و جهانگیر.

27.  خورشید و پروانه.

28.  خورشید و مهپاره.

29.  خسرو و شیرین.

30.  خرم و زیبا.

31.  خنگ بت و سرخ بت.

32.  خضرخان و دولروانی.

33.  خورشید و ماه.

34.  خیر و دختر کرد.

35.  دادمه و گرامی دخت.

36.  داستان معشوق بنارس.

37.  داستان دختر برهمن.

38.  داستان دختر پادشاه و شاهزاده خداداد.

39.  داستان دختر و پسر برهمن.

40.  درّ مکنون.

41.  دستور عشق

42.  دل و جان.

43.  دل افروزنامه.

44.  دلّه و مختار.

45.  دولت خان و دختر رابعه.

46.  دلکش و پریوش.

47.  رستم و تهمینه.

48.  رابعه و حسن بصری.

49.  رباب و رعد و اسما.

50.  رابعه و بکتاش.

51.  رعنا و زیبا.

52.  راز و نیاز.

53.  رتن و پدم.

54.  زال و رودابه.

55.  زور عشق.

56.  زیبا و نگار.

57.  زهره و خورشید.

58.  زهره و منوچهر.

59.  زیبا و زیور.

60.  سوز و گداز.

61.  سلیمان و بلقیس.

62.  سلامان و ابسال.

63.  سرو و تذرو.

64.  سرو و گل

65.  سیف الملوک و بدیع الزمان.

66.   سعدی و سلمی.

67.  ساتن و مینا.

68.  سعدی و اسما.

69.  سی نامه.

70.  سعد و همایون.

71.  سودابه و سیاووش.

72.  سلیم و سلما.

73.  شاهد و عزیز.

74.  شاه و درویش.

75.  شمس و طغری.

76.  شمع و پروانه.

77.  شیخ صنعان و دختر ترسا.

78.  شاهد و مشهود.

79.  شادبهر و عین الحیوه

80.  شور خیال.

81.  شیرین و فرهاد.

82.  شکسته و سرد.

83.  شیدوش و ناهید.

84.  صنم و برهمن.

85.  عاشق و معشوق.

86.  عروه و عفراء.

87.  فرهاد نامه.

88.  فیروز و شوخ.

89.  فرهاد و گلستان.

90.  فیروز و شهناز.

91.  فیروز و نسرین.

92.  قاصد و مقصود.

93.  قیس و لبنی.

94.  کامروپ و کمالتا.

95.  گلرخ و هرمز.

96.  گل و خسرو.

97.  گل و هرمز.

98.  گل و بلبل.

99.  گل و صنوبر.

100.                     گل و نوروز.

101.                     گوی و چوگان.

102.                     لعل و گوهر.

103.                     لیلی و مجنون.

104.                     محمود و ایاز( این یکی خیلی فاز میده چون جفتشون مَردن)

105.                     مخزون و محبوب.

106.                      مهر و ماه.

107.                     مصنور مجنون.

108.                     مهر و محبت.

109.                     مهر و مشتری.

110.                     مهر و مهربان.

111.                     محمد و علی (این رو دیگه نمیدونم چی باس بگم؟ نعوذ بالله)

112.                     مهر و نگار.

113.                     مهر و وفا.

114.                     مونس العشاق.

115.                     مثنوی خلیل زرگر.

116.                      مثنوی روشن ضمیر.

117.                     معالی و مظاهر.

118.                     ملکزاده و پری.

119.                     مهر و هلال.

120.                     میگا و مینوهر.

121.                     ناز و نیاز.

122.                     ناظر و منظور (این دو تام جفتشون مَردن).

123.                     نقل عشاق.

124.                     نیرنگ عشق.

125.                     نل و دمن.

126.                      نوروز و جمشید.

127.                     نوروزیه و بهروزیه.

128.                     ویس و رامین.

129.                     وامق و عذرا.

130.                     واله و سلطان.

131.                     ورقه و گلشاه.

132.                     هما  همایون.

133.                     همایون و گلناز.

134.                     هنس و جواهر.

135.                     یوسف و زلیخا.

136.                      هند و بشر

منبع:

کیهان اندیشه، مرداد و شهریور70، شماره 37، عرایش و معاشیق (حسن ذوالفقاری)