تمبر روسی یادگار لودمیلا پاولیچنکو
فیلم جنگی اگه دوس داشته باشید فیلم نبرد سواستاپول رو توصیه می کنم ببینید. البته این فیلم درباره نبرد سواستاپول و محاصره ی اون به دست ورماخت نیست بلکه در گیر و دار نبرد زندگی یکی از تک تیراندازهای زن ارتش سرخ رو روایت می کنه. ارتش سرخ در طی جنگ جهانی دوم در حدود 800 هزار زن رو در واحدهای رزمی خودش (نه در آشپزخونه و بیمارستان و ...) به کار گرفت. قسمت عمده ای از اونها توی نیروی هوایی خلبان شکاری بودن و تعداد زیادی شون هم تک تیراندازهای نیروی زمینی. جالبه که بدونید ما در طی جنگ با عراق هیچ وقت نتونستیم جمع رزمنده های سپاه و ارتش رو به 500 هزار نفر برسونیم و اگر هم میرسوندیم اصولا تدارکات کافی براشون نداشتیم.
موزیک ویدئوی زیر رو با هم ببینید که موزیک متن فیلم هست به علاوه ی صحنه هایی از اون.
کسانی که منو میشناسن میدونن که امشب تولدمه و خوب چون منو میشناسن پیام تبریک نمیفرستن و البته تلفنی هم تبریک نمیگن چون میدونن که احتمالا با فحش خ... طرف میشن. اینه که بیخودی شیرجه نزنید به سمت گوشی تون که پیام تبریک بفرستید. اصولا مناسبتهای سالیانه از دید من فقط برای آدمهای متوسط احمق میخوره. آدمی که سرش به تنش بیارزه انقدر از وجودش زندگی میجوشه که برای شاد بودن و شاد زیستن نیازی به این دوپینگهای احمقانه نداره.... خود مستقل با خودش حال می کنه و از این حال کردنش لذت میبره... نه نیازی به کسی داره که وجودش رو به خودش اثبات کنه و نه به چیزی. واقعا چه فرقی میکنه که الان عید نوروز باشه یا جشن سده یا جشن مهرگان یا شب چارشنبه سوزی یا مثلا تولد رضا کیانی؟
اما توی این مناسبتها تولد از همه احمقانه تره. چرا؟ به این دلیل ساده که یادت میاندازه که یه سال دیگه رو در غفلت و بیخبری و معصیت گذروندی و یه سال به مرگ احمقانه ت نزدیک تر شدی و هیچ غلطی م نکردی و کلا هیچی به هیچی... فقط اکسیژن خدا رو بی خودی حروم کردی و بس.... حالا سوال اینه که توی این هاگیر واگیر چه میشه کرد؟ واضحه که هیچ. در وضعیتی که به قول حضرت حافظ «جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است» بهترین کار هیچ کاری نکردن است و مانند این عزیز دل برادر شکستن قفس طلایی که خودمون و با کمک دیگرون درست کردیم و استفاده از تکنولوژی دایورت کردن امور جاری و لاحق به شخم مبارک در جهت رسیدن به یک زندگی خیام وار.
خلاصه: ایکه 50 رفت و درخوابی ...
دیشب دوباره (برای بار سوم فکر کنم) قهرمان رو دیدم. اینبار به جای تمرکز بر جنبه های اکشن و رزمی فیلم فکرم را متوجه جنبه های فلسفی تر داستان کردم. به نظرم این فیلم یکی از بهترین هدایایی بود که کارگردان بزرگی مثل ژانگ ییمو می توانست به دولت کمونیستی چین اهدا کند.
خلاصه داستان این است که یک آدمکش ماهر برای انتقام از نابودی کشورش به دست امپراطور چین سعی می کند تا با سه نفر دیگر از دشمنان امپراطور هم دست بشود و به درون کاخ امپراطور راهی پیدا کند. ییمو مضمونهای فرعی زیادی را در فیلمش نشان میدهد از جمله رابطه ی بین هنرهای رزمی و خطاطی و موسیقی، روابط استاد و شاگردی و ... اما مهمترین مضمون فیلم شرایط کشور داری در کشوری مانند چین است. پیام ییمو به بیننده به صورت فهرست وار:
دیدن این فیلم به کسانی که دوست دارند صحنه های رنگی و کارت پستالی ببینند توصیه می شود و به کسانی که با هر نوع دیکتاتوری سر ناسازگاری دارند توصیه نمیشود. لازم به توضیح نیست که اگر این گونه دیکتاتوری ها در تاریخ جواب میداد امپراطوری چنگیز و تیمور و .... تا حالا ادامه پیدا کرده بودند. حکومت کردن به ویژه در عصر جدید نیاز به مهارتهایی دارد که در ذهن بزرگترین نوابغ فلسفه و سیاست قبل از رونسانس نمی گنجد.
من فک می کنم هر ایرانی دست کم باید سالی یه بار فیلم باجه تلفن رو بشینه و با دقت ببینه. باجه تلفن داستان عجیبی نداره ولی به صورت عجیبی روایت میشه. سراغ روایت نمیرم که فیلم اسپویل نشه اما درباره داستان فیلم یه پارگراف می نویسم.
باجه تلفن داستان یه شبکه است. شبکه ای از دروغ های کوچیک و بزرگ که مثل یه تار عنکبوت به هم بافته می شن. هدف اینه که با این تار دیگرون رو به تله بندازیم. کم کم از دروغ های کوچیک شروع می کنیم و به دروغ های بزرگتر می رسیم. قصد داریم تا با دروغ هایی که از خودمون درمیاریم خودمون رو آدم مهمی نشون بدیم، مهمتر از اون چه که هستیم، خودمون رو موفق نشون بدیم، خودمون رو عاشق جلوه بدیم، خودمون رو برتر نشون بدیم و ... اما در حقیقت اونی که توی این دام میفته اول از همه خود ماییم... این دروغ های ریز و درشت وقتی در هم تنیده میشن که ما بتونیم قسمتی از ذهن مون رو به این باور برسونیم که این دروغ ها حقیقت دارن یا دست کم که میتونند ما رو سریعتر به مقصد برسونن...یه چن تا شورت کات بی ضرر
اما شاید کسی شانس بیاره و با یه آینه روبرو بشه... آینه ای که بتونه به شخص نشون بده که خود واقعیش چیه و کیه... ازکجا اومده و تا کجا میتونه بره... شخص تنها با کنار زدن این پرده های دروغ و ریاکاری و روبرو شدن با خود واقعی ش هست که شاید این شانس رو داشته باشه که تکونی به زندگی ش بده.
اما این آینه رو از کجا میشه پیدا کرد... تنهایه دوست واقعیه که میتونه خود واقعی ت رو به خودت نشون بده.... دوست رو هم که به قول روباه شازده کوچولو توی مغازه ها نمی فروشن... به همین دلیله که همه مون تا گردن غرق شدیم توی این مرداب دروغ و دریغ.
باجه تلفن (2002) به کارگردانی ژوئل شوماخر و هنرنمایی به یاد ماندی کالین فالر و فارست ویتاکر همیشه در تاریخ سینما جاودانه باقی خواهند ماند.