یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

ماله


مجید جان! دلبندم! اونی که می مالن ماله س، نه خاله!

دلتان برای بچه لک زده؟

دلتان می خواهد بچه دار شوید؟ پیش از هر تصمیمی ببینید تحلمتان چقدر است؟

1- برای درک مفهوم صحیح بیداری های شبانه پدر و مادر، از ساعت 17 تا 22 کیسه یی پارچه یی و نمدار به وزن 4 تا 6 کیلوگرم را بغل گرفته و طول و عرض اتاق را طی کنید. ساعت 22 کیسه را زمین بگذارید، ساعت را روی 24 تنظیم کرده و بخوابید. با زنگ ساعت از جا پریده، کیسه را بغل گرفته و دوباره طول و عرض اتاق را به مدت یک ساعت راه بروید. این بار زنگ ساعت را روی 3 صبح تنظیم کرده و دراز بکشید. اگر تا ساعت 2 صبح خواب به چشمانتان راه پیدا نکرد لیوانی شیر یا دم کرده گیاهی بنوشید. به رختخواب بازگشته و تا شنیدن مجدد زنگ در تاریکی شب تا 4 صبح لالایی بخوانید، زنگ ساعت را روی 5 گذاشته و باز دراز بکشید. رأس ساعت 5 برخواسته و صبحانه را آماده کنید.

این هم برنامه خواب شما برای مدت 5 سال، فراموش نکنید که این برنامه را در کمال خوشرویی و نشاط انجام دهید!

2- برای اینکه بفهمید غذا ادن به بچه 12 ماهه چقدر سخت است طالبی کوچکی را که نقش بچه را بازی می کند، انتخاب کنید. به اندازه یک توپ تخم مرغی پوستش را بشکافید. طالبی را با نخ از سقف آویزان کنید و به چپ و راست تکانش  دهید. یک ظرف فرنی به دست گیرید و سعی کنید به طالبی در حال حرکت غذا دهید. با قاشقتان ادای هواپیما و قطار و یا چیزهای دیگری را درآورید و قاشق را درون روزنه طالبی بگذارید. هنگامی که ظرف به نیمه رسید بقیه فرنی را روی خودتان بریزید. آفرین عالیه! حالا می دانید که یک بچه یک ساله چه جوری غذا می خورد.

3- اما برای شناخت دقیق مسئله راه افتادن بچه و اتفاقاتی که به دنبالش پیش می آید، مقداری مربا روی مبلها و پرده ها بمالید. فراموش نکنید قطعه ماهی یخ زده یی را پشت دستگاه تلویزیون یا ضبط صوت بیندازید و بگذارید یکی دو ماهی همانجا بماند.

4- ماشین بچه دارها هیچ وقت تمیز و مرتب نیست. دلتان می خواهد شاید وقتی داخل چنین ماشینهایی سوار می شوید با خود گفته باشید «چقدر کثیفه، عجب آدمهای شلخته و نامرتبی».

زود قضاوت نکنید. یک بستنی خریده و آن را چند ساعت در داشبورت بگذارید. یک سکه 10 ریالی را درون ضبط ماشین بیندازید. یک بسته بیسکویت شکلاتی و یک بسته پفک بزرگ را روی صندلی های عقب ماشینتان خرد و له کنید. خوب! حالا ماشینتان شبیه ماشین تمام آدمهای بچه دار شده است.

5- می خواهید به میهمانی یا گردش بروید؟ انشالله که بهتان خوش بگذرد اما بیرون رفتن با یک بچه خردسال به صبر ایوب احتیاج دارد. امتحان کنید: نیم ساعتی پشت در توالت معطل بیاستید، بیرون رفته و برگردید. دوباره همین کارها را انجام دهید. با ماشین رفته و برگردید. کمی قدم بزنید. دور و بر پیاده رو با دقت نگاه کنید. مسیر را دور زده و برگردید. دیگر نمی توانید صبر کنید. با فریادی بلند فکرتان را بازگو کنید. آنقدر بلند که همسایه ها هم بشنوند و با تعجب از پشت پنجره ها به شما خیره شوند. خوب! حالا می دانید که بیرون رفتن با یک بچه کوچک چه مفهومی دارد.

6- درباره خرید کردن با کوچولوی عزیزتان چه فکری می کنید؟ می دانید چه موجودی بیش از موجودات دیگر به یک بچه نوپا و خردسال شبیه است؟ یک بز بالغ! اگر تصمیم به داشتن چند بچه دارید به چند بز احتیاج پیدا خواهید کرد. با بزها به یک سوپر مارکت بروید. در عین حالی که خرید می کنید چشم از آنها برندارید. به هنگام خروج غرامت هر آنچه را شکستند و یا خوردند بپردازید.

7- می خواهید پا به دنیای افسانه یی کودکان بگذارید؟ یعی کنید تمام قهرمانهای برنامه های کودک را بشناسید و آن روزی که در کمال حیرت متوجه شدید مشغول به زمزمه کردن آهنگهای برنامه های کارتون تلویزیون هستید به خود ببالید. حالا پدر و یا مادر بودن کاملا زیبنده شماست.

8- هر حرف را حداقل 5 بار تکرار کنید.

9- پیش از بچه دار شدن نزد دوستانی بروید که بچه دارند. تا می توانید از روش تربیتی آنها و کم حوصلگیشان و نیز نداشتن جدیت در رفتارشان انتقاد کنید. احتمالا می توانید چند توصیه روانشناسانه و تربیتی در مورد ساعت خواب، آداب صحیح غذاخوردن یک بچه و غیره داشته باشید.

سعی کنید راه حلهایی هم برای این مشکلات پیشنهاد کنید. مطمئن باشید که این آخرین برای است که در زندگی پدر و مادری را نصیحت می کنید!

برگردان و تلخیص: رها لسانی

منبع: روزنامه ایران سال پنجم شماره 1196 صفحه 6 پنجشنبه 27 اسفند ماه 1377

3 تا مورچه بی آزار

محمد حسین روان بخش

چند تا مورچه هم سن و سال و با حال داشتند توی خیابان با هم قدم می زدند و تخمه می شکستند و ویترین مغازه ها را تماشا می کردند.مورچه  اول گفت: بچه ها نیگا کنین! این مغازه هه چه شلوار جینهای باکلاسی داره، همه شون همه به جای زیب، دکمه دارن. من عاشق این جور شلوار ها هستم.

مورچه دوم گفت: خاک تو سر عقب افتاده ات کنن! اونها که دیگه از مد افتاده.

مورچه اول گفت: مد دیگه چیه؟ من هر چی خوشم بیاد می پوشم حتی اگه شلوار شیش جیب باشه.

مورچه سوم گفت: واسه اینکه جون به جونت کنن مال پشت کوهی!

مورچه اول گفت: آره! ولی وقتی بابای تو داشت می اومد تهران از طرفهای ما رد شد.

مورچه دوم گفت: بابا ول کنید این حرفا رو! اگه گفتید یک لکه آبی که روی دیوار صاف و مستقیم راه بره چیه؟

مورچه اول گفت: پیتزا؟!

مورچه سوم گفت: چهارشنبه سوری یه که خیلی هم خطرناکه!

مورچه دوم گفت: خیلی مسخره اید.

مورچه سوم گفت: حالا خودت بگو ببینم چیه؟

مورچه دوم گفت: خوب معلومه! یک مورچه است که تیپ آبی زده!

سه تا مورچه دلهایشان را گرفتند و روی زمین ولو شدند و شروع کردند به غش و ریسه رفتن و با صدای بلند خندیدن. مورچه سوم وسط خنده، بریده بریده گفت: بچه ها... مواظب باشین... آدم ها لهمون نکنن!

مورچه دوم گفت: له کنن؟ً! له کنن؟! من خودم....(بقیه حرفهای این مورچه سانسور شد چون از دایره اخلاق خارج شده بود.)

مورچه سوم گفت: وقتی له شدی چه جوری می خوای این کارو بکنی؟

مورچه دوم گفت: کار نشد نداره!

مورچه اول گفت: بچه ها من می گم کاش ما سوسمار بودیم، آدمها رو می خوردیم!

مورچه سوم گفت: تو مگه راز بقا نیگا نمی کنی؟ سوسمارها هم از دست این آدمها امون ندارند!

مورچه اول گفت: باشه، هرچی باشه وضعشون از ما بهتره.

مورچه دوم گفت: بچه ها من می گم بیایید سوسمار بازی کنیم....

***

سوسمار اول دهانش را تا بناگوش وا کرد و گفت: یکی بگه این گنجشک ها بیان دندون های منو تمیز کنن.همین الان یه گورخر درسته خوردم.

سوسمار دوم زد زیرخنده و گفت: واسه همینه دندونات راه راه شده؟!

سوسمار اول گفت: نه اون خط های راه راه واسه اینه که ماشین ها توی لاین خودشون حرکت کنن!

سوسمار دوم گفت: بچه ها، اگه گفتین دو تا چشم باز که وسط آب باشه ، علامت چیه؟

سوسمار سوم گفت: علامت پارک مطلقا ممنوع؟!

سوسمار اول گفت: علامت استاندارد بلژیک؟!

سوسمار دوم گفت: خیلی مسخره اید! خوب معلومه دیگه یه سوسمار عین ما وسط آب داره شنا می کنه.

سوسمار اول گفت: بچه ها تا حالا فکر کردید که چرا این قدر دست و پای ما کوتاه؟ آخه اینم شد زندگی؟

سوسمار دوم گفت: دست و پای بزرگ هم خیلی خوب نیست. ممکنه باعث سرطان بشه.

سوسمار سوم گفت: ولی ماشین ها هیچ وقت سرطان نمی گیرند، مگه نه؟!

سوسمار اول گفت: کاش ماشین بودیم. من دلم می خواست پژو  206 آلبالویی بودم...

***

سه تا ماشین بغل هم کنار خیابان پارک کرده بودند. ماشین وسطی دنده عقب گرفت و محکم خورد به ماشین آخری. ماشین آخری ،که پژو 206 آلبالویی بود، گفت:هش! تو بلانسبت زانتیایی اما مثل الاغ میایی عقب!

زانتیا گفت: ببخشید! سیستم هشدار دهنده دنده عقبم خراب شده!

پژو 206 گفت: آینه ات که سالمه.

مرسدس الگانس ،که جلو پارک کرده بود،گفت: جفتتون بی کلاسید! بعدهم گازش رو گرفت و رفت. پژو206 گفت: باید روشو کم کنیم. و اونهم پیچید وسط خیابان. زانتیا هم دنبالش رفت....

سه تا جنازه وسط خیابان افتاده بود. راننده ها هم از ماشین هشون پیاده شدند و گفتند: این دیوونه ها چرا اینجوری کردند؟!

همه عقیده داشتند که سه تا جوان احمق خودکشی کردند اما بعدا که جنازه شان کالبدشکافی شد معلوم شد که قرص روانگردان خورده بودند و متوجه نبودند که چه کار کردند!

یک نفر که آنها را در خیابان دیده بود، فردا وقتی خبر مرگشان را در صفحه حوادث روزنامه ها خواند، گفت: بیچاره ها، خیلی مورچه های بی آزاری بودند!

آگهی مزایده

بازهم از گل آقا 

آگهی مزایده!

¾   الو گل اقا؟

¾   بفرمایید.

¾   بخش فروش بنیاد مستضعفان در روزنامه ها آگهی کرده که لوازم یدکی نو و مستعمل پیکان را از طریق مزایده به فروش می رساند. می خواستم بپرسم این همه لوازم یدکی نو را از کجا آورده؟

¾   لابد از شرکتش خریده.

¾   پس چرا من نمی توانم بخرم؟

¾   لابد آنها بیشتر احتیاج دارند.

¾   اگر بیشتر احتیاج دارند، پس چرا از طریق مزایده می فروشند؟

¾   ببینم پدرجان، قصد جوسازی که نداری؟

¾   نخیر.

¾   شایعه پراکنی که نمی کنی؟

¾   نخیر

¾   ضدانقلاب که نیستی؟

¾   نخیر.

¾   لیبرال که نیستی؟

¾   تصفیه حساب خصوصی که نمی کنی؟

¾   نخیر.

¾   ریگی که به کفشت نداری؟

¾   نخیر.

¾   خط و  خطوطی که نیستی؟

¾   نخیر.

¾   عیب و علتی که نداری؟

¾   نخیر.

¾   بیکار که نیستی؟

¾   نخیر.

¾   پس چه مرگت است که این همه مطالب روزنامه ها را می گذاری و آگهی های مزایده را می خوانی؟!

¾   ...

شنبه 8/4/1364

منم بیچاره ای از نسل بابا طاهر عریان

حرف گل آقا شد، یاد شعر نوی گل آقایی افتادم. صابری در مجله اش یک ستون به شعرنو اختصاص داده بود و بسیاری از طنزپردازان به نام در آنجا شعرنوی طنز می نوشتند که به شعر نوی گل آقایی معروف شد. همان دوران بود که این اشعار در کتابی با نام "قندمکرر" جمع آوری شد. کتاب رو از دست داده ام متاسفانه ولی اصل مجلات رو هنوز دارم. این شعر کار ابوالفضل زرویی نصر آبادی است و آن زمان در ستون شعرنوی گل آقایی چاپ شد:

کار نیکو کردن از پر کردن است

من اندر کوچه صغری را نظر کردم

به ناگه مادرش از انتهای کوچه شد پیدا

من احساس خطر کردم

از آنجا با دلی غمگین

به صد حسرت گذر کردم

هلا ای مادر صغری!

منم من، شاعری احساس مند از خطه تهران

منم بیچاره ای از نسل بابا طاهر عریان

منم آواره ای مفلوک و سرگردان

برای خواستگاری آمدستم، های!

به روی بنده دربگشای!

بیا این شعر پر احساس را از دست من بستان

مرا با مهربانی پیش خود بنشان

پسرهای تو دیشب بنده را بر تیر برق کوچه بر بستند

به گرد بنده بنشستند

به جرم خواستگاری هفت دندان مرا با مشت بشکستند

به پای چشم من نقشی که می بینی

خدا داند که بادمجان کرمان نیست

حریفا! جای مشت است این

به پای لنگ و چشم لوچ من بنگر

مگو نچ نچ! مکن حاشا!

هلا ای مادر صغری!

بیا نزدیک دربگشا

وزیر ازدواجا! بنده اینجا گشتم از اندوه جزغاله

وزیرا! بنده هستم توجوانی سی چهل ساله

من اندر حسرت شیرین صغری همچو فرهادم

من اکنون ساکن ویرانه های باقرآبادم

میرد میر"دامادم"

ندارم خانه ای، کاری، زمینی، ثروتی، چیزی

درون میزگرد هفته ات یک شب

بیا بنشین قضایا را به مخلص خوب حالی کن

به مثل پیش از اینها ماجرا را ماستمالی کن

که من آنسان که می بینم

ز کارت بوی توفقی نمی آید

تو با بابا صغری گاوبندی کرده ای شاید؟

هلا ای شیشه بر! برگو کجایی؟ های!

گرفتم انتقام آن کتکها را

بکن شادی که من دیشب

شکستم شیشه های خانه بابای صغری را