یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

اهل زمانه

 

آن به که در این زمانه کم گیری دوست

با اهل زمانه صحبـــت از دور   نکوست

آن کس که به زندگی ترا تکیه بر اوست

چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست  

خیام

پری

به دوست داران فروغ :



کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی

 

حرف گرگ شد یاد شعر معروف اخوان ثالث افتادم. تقدیم به کسانی که شعر نو دوست دارند.   

 

گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز
می دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی و فرمان فرار
گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعله ی چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بی بک خزامی به برم
آه ، می ترسم ، آه
آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی
پوپکم ! آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی
پس ازین دره ی ژرف
جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه
پشت آن قله ی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
جز فریب دگری
من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من ، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار ایم من
بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت
منشین اما با من ، منشین
تکیه بر من مکن ، ای پرده ی طناز حریر
که شراری شده ام
پوپکم ! آهوکم
گرگ هاری شده ام

زن بودن

چگونه بی قرار باشم

مگر قرار نبود...

چگونه دست دلم را بگیرم

و در کنار دلتنگی هایم

قدم بزنم در این خیابان

که پر از چراغ وچشمک ماشین هاست

نه آقایان!

مسیر من با شما یکی نیست

از سرعت خود نکاهید

من آداب دلبری نمی دانم

کرشمه بلد نیستم

من تنها مادری نگرانم

مادری نگران برای دخترم

مادری نگران برای مادرم

مادری نگران برای تو

که سرفه می کردی

و صدایت

گرفته به گوش می رسید...

راضیه بهرامی-یادش بخیرهای لعنتی-انتشارات آهنگ

داغ فراق


بر دل من چو می نهی داغ فراق خود چه غم

هرچه نهی بنه که من سر به رضات می نهم

خون جگر چو می شود کاسه به کاسه سربه سر

از سر مژه می چکد قطره به قطره یم به یم

جور و جفای عالمی دیده به دیده دل به دل

می کشم از برای تو لحظه به لحظه دم به دم

بغض به سینه می دود پهنه به پهنه لب به لب

اشک زدیده می رود چشمه به چشمه یم به یم

همچو هزار در غمت شاخه به شاخه گل به گل

ناله زدل برآورم سینه به سینه دم به دم

بر سر زلف عقده با حوصله شانه می کشم

حلقه به حلقه مو به مو، طـُرّه به طرّه خم به خم

بهروز یاسمی