یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

دنیا ابهامی پیمایش ناپذیر است.

درباره کاستاندا سرفرصت مفصلا صحبت می کنم(می نویسم). فعلا دارم می روم سراغ یکی از کتابهایش که دم دستم بود و از سر تا تهش را خلاصه نویسی کردم.
کاستاندا در جایی از کتاب افسانه های قدرت شرح می دهد که در حال فرار از دست یکی از دوستانش بوده است که قصد داشته از رابطه رمز آلود او و استاد سرخپوستش ،دون خوان، به زور سردرآورد. دون خوان ناگهان سرمی رسد و کاستاندا را از پشت سر به سمت در یک مغازه هل می دهد. مغازه در خیابان پشتی هم دری داشته و کاستاندا تلوتلوخوران از در دیگر به سمت خیابان پشتی خارج می شود و با تعجب خود را در محله ای در آن طرف شهر و روزی متفاوت از روز حادثه می یابد.
این شرح اگر در کتابی مثل تذکره الاولیا آمده بود شاید برای خواننده ایرانی چندان بحث برانگیز نبود. بالاخره خرق عادت قسمت عمده ای از زندگی و باورهای مردم خاورمیانه است. اما ذکر چنین حوادثی در کتاب یک نویسنده غربی با مدرک دکترای انسان شناسی (در زمانی که موج کاستاندا خوانی ایران را فراگرفته بود) سیلی از اعتراض را به همراه داشت. عده ای کاستاندا را از اولیاالله محسوب می کردند و عده ای دیگر او را تنها شیادی بی شرم می دانستند. بعضی او را عارفی در سطح خیلی خیلی پایین دانستند و بعضی دگر همردیف منصور حلاج. از تمام این تعارضات که بگذریم قصد دارم داستانهای درون کتاب را به کنار بگذارم و عصاره آموزشهای دون خوان را برای شاگردش(کارلوس کاستدا) بیان کنم.
کتاب افسانه های قدرت کتاب چهارم نویسنده است و در سال 1974 منتشر شده است. نسخه موجود در کتابخانه من چاپ پنجم 1368 از انتشارات فردوس است و توسط آقایان مهران کندری و مسعود کاظمی ترجمه شده است.
لازم به ذکر است که طبقه بندی زیر بر اساس فصول کتاب نیست و خودم مطالب را طبقه بندی کرده ام. پس گاهی مطلبی را می خوانید که متعلق به اواخر کتاب است ولی جلوتر از دیگر مطالب قرارگرفته است. هیچ قضاوتی درباره جملات زیر نمی کنم و قضاوت درباره آنها را به خودتان واگذار می کنم. قسمتهایی که از نظرم جالبتر بودند را هم با فونت بولد تایپ کرده ام.چون مطلب طولانی است شاید بد نباشد که تمامش را در یک فایل ورد کپی کرده و سرفرصت بخوانید.

تنها عده بسیار کمی حاضر به شنیدن می شوند،  و در میان آنها نیز کم هستند کسانی که این صدا را می شنوند و تازه بسیار کمتر هستند کسانی که حاضر می شوند تا به آنچه شنیده اند عمل کنند و از آن میان کسانی که حاضر به عمل می شوند بازهم تعداد کمتری هستند که اقتدار شخصی دارند و می توانند از اعمال خود بهره گیرند.

 

روش سالک

باید بگویم آنچه مهم است،این است که یک سالک و مبارز بر خویشتن خویش یا تمامیت نفس خود حاکم گردد.

اعتماد به نفس یک سالک یا یک مبارز مثل اعتماد به نفس آدمهای معمولی نیست. آدم معمولی اطمینان را در چشم دیگران جستجو می کند و اسمش را هم اعتماد به نفس میگذارد. ولی یک سالک مبارز، اعتماد به نفس را از دیدگاه خود می بیند و اسمش را فروتنی و تواضع می گذارد. شخص معمولی متکی به دیگران است، ولی سالک و مبارز فقط و فقط به خودش متکی است. تو انگار به دنبال سرابی و بجای اینکه به دنبال تواضع یک سالک باشی، اعتماد به نفس آدمهای معمولی را جستجو میکنی. تفاوت بین این دو بسیار زیاد است. اعتماد به نفس یعنی اینکه آدم چیزی را کاملا بداند، تواضع یعنی اینکه آدم در پندار، کردار و احساساتش کامل باشد.

تو باید خیلی بیشتر از اینها کوشش کنی. همیشه لازم است که خودت را مجبور کنی از حد وتواناییت فراتر روی.

یک سالک مبارز قسمت خود را هرچه که باشد می پذیرد و آن را هرچه که هست با فروتنی قبول می کند. بله، با فروتنی می پذیرد که چه هست و نه اینکه به آن تسلیم شود. این یک مبارزه حیاتی است. هر یک از ما زمان لازم داریم تا این نکته را بفهمیم و یا با آن کنار بیاییم. مثلا خود من از لغت فروتنی و تواضع متنفر بودم. من یک سرخپوستم، و ما سرخپوستان از روز ازل فروتن بوده ایم، و هرگز کاری جز اینکه سر خم کنیم، نداشته ایم. من فکر می کردم فروتنی برازنده یک سالک نیست، ولی اشتباه می کردم. امروز می دانم که تواضع یک سالک، فروتنی یک گدا نیست. سالک در برابر هیچ کسی سرخم نمی کند، و همینطور هم به کسی هم اجازه نمی دهد که جلوی او خم شود. ولی در عوض یک گدا جلوی هر گذرنده ای که اندکی از او برتر باشد، زانو می زند. در مقابل انتظار دارد هر کسی هم که کمی از او پایینتر است جلویش به خاک افتد. به همین علت امروز به تو گفتم که نمی فهمم استادان حکمت باطنی در شرق چه احساسی دارند. من فقط تواضع سالک را می شناسم و این هرگز به من اجازه نمی دهد استاد شخص دیگری باشم. پایه اساس یک سالک بر فروتنی و کارآیی استوار است.

یک سالک با اطمینان به اینکه روحش متعادل است، شروع می کند. بعد با نظم و آگاهی کامل ولی بدون شتاب و اجبار زندگی می کند، و عاقبت کوشش نهایی خود را برای رسیدن به این تعادل انجام می دهد.

سالکان با کوبیدن سرخود به دیوار پیروز نمی شوند، بلکه از آن می گذرند. دیوار را ویران نمی کنند، از روی آن می جهند.

در ما، سه نوع عادت بد وجود دارد که با قرارگرفتن در موقعیتهای غیرعادی زندگی فورا به آن پناه می بریم. اول ندیده گرفتن چیزی است که اتفاق افتاده است یا می افتد، و ما طوری با آن برخورد می کنیم مثل اینکه اصلا اتفاقی نیفتاده است. البته این کار خشکه مقدس هاست. دوم پذیرفتن هر چیزی بر مبنای ارزش ظاهری آن و تصور اینکه تمام پیشامدها را از پیش می دانیم، و این هم کار مومن هاست. سوم اینکه پیشامدی اجبارا ما را به خود مشغول می کند. چون نه می توانیم آن را از ته دل قبول کنیم و نه نادیده بگیریم. این هم راه احمق هاست.

راه چهارمی هم وجود دارد، یعنی صحیح ترین راه، روش سالکان و مبارزان. سالک چنان عمل می کند که گویی اتفاقی رخ نداده است، چون او چیزی را باور نمی کند. گرچه هرچیز را بر اساس ارزش ظاهریش قبول می کند، ولی نمی پذیرد. نادیده می گیرد، اما انکار نمی کند. هرگز نشان نمی دهد که مثلا می دانسته اتفاقی افتاده، یا اصلا پیشامدی رخ نداده است. او طوری رفتار می کند که انگار موقعیت را در دست دارد، حتی اگر خودش را هم زرد کرده باشد. این شیوه ی عمل وسواس را از بین می برد. خوشحالی یک سالک از آنجا ناشی می شود که او قسمت خود را پذیرفته است و با صداقت هرچه را در ماقبل دارد تعیین کرده است.

هرگز فکر نکرده ام که تو محتاج کمک هستی. یک سالک به چیزی احتیاج ندارد. تو باید این احساس را در خودت تقویت کنی. می گویی، کمک می خواهی. کمک برای چه؟ تو همه چیزهای مورد نیاز را برای این سفر عجیب که زندگی تو است داری. سعی کردم به تو یاد بدهم که تجربه واقعی در انسان بودن است، و زنده ماندن از هر چیزی مهمتر است. زندگی امروز ما راه پیچ در پیچ کوتاهی است. زندگی خود گویای خود است و کامل. یک سالک این رامی فهمد و طبق آن هم زندگی می کند. به همین علت بدون هیچ گونه گستاخی می توان گفت که سالک بودن تجربه ی تجربه هاست.

اگر یک سالک و دلاور دلداری بخواهد، به راحتی شخصی را انتخاب می کند و درد و رنج خود را با او در میان می گذارد. ولی روی هم رفته یک سالک، کمک و تفاهم نمی خواهد. وقتی حرف می زند، از آنچه که اورا تحت فشار گذاشته است، رهایی می یابد. البته همه اینها به فرض این است که او بخواهد صحبت کند، و گرنه او هیچ وقت از خود حرفی نمی زند.

یک سالک همیشه آماده است. سالک بودن کار ساده ای نیست که آدم فقط دلش بخواهد. بیشتر مبارزه ی بی پایانی است که تا آخرین لحظه زندگی ما طول می کشد. هیچ کس سالک متولد نشده است. همچنانکه هیچ کس بعنوان موجود منطقی به دنیا نیامده است. این ما هستیم که به این یا آن بدل می شویم.

یک سالک هیچگاه جانب احتیاط را از دست نمی دهد. آنچه مطرح است، این است که از چه چیزی می توانی بعنوان سپر استفاده کنی. یک سالک و مبارز باید از هر چیزی که در اختیار دارد برای دفع خطر از خود استفاده کند. یک سالک سخت می میرد. مرگش باید خیلی با او بجنگد تا او را با خود ببرد. سالک خود را در آغوش مرگ نمی اندازد.

تصمیم گرفتن به این معنی نیست که فورا زمانی را تعیین کنی. تصمیم گرفتن یعنی منظم کردن روح در حدکمال، و تلاش زیاد برای شایسته بودن کسب خرد و اقتدار.

درمانده بودن احساس بدی نیست. این احساس برای همه پیش می آید. یادت باشد که ما عمری مثل بچه ها ی درمانده زندگی می کنیم. طفل می خواهد عمل کند و چون نمی تواند زار می زند، تا اینجا ایرادی ندارد. ولی اگر بیش از اندازه سروصدا راه بیاندازد، امری دیگر است.

هنر واقعی سالکان در برقراری توازن میان وحشت و تعجب است.

تحمل طی طریق برای کسب معرفت تنها از عهده ی یک سالک بر می آید، و سالک نباید پشیمان شود یا از چیزی شکایت کند، زیرا سراسر زندگی او مبارزه ای بی پایان است و مبارزه خوب و بد ندارد. مبارزه، فقط مبارزه است. تفاوت اساسی بین یک سالک مبارز و یک انسان معمولی در این است که سالک همه چیز را به عنوان مبارزه طلبی قبول می کند، ولی انسان معمولی همه چیز را به عنوان برکت و یا نفرین به شمار می آورد. یک سالک یا هرکسی دیگری واقعا نمی تواند آرزو کند جای دیگری باشد، یک سالک و مبارز به این علت که با مبارزه طلبی زندگی می کند، و یک آدم معمولی به این جهت که نمی داند مرگ در کجا به سراغش می آید. خویشتن داری یک سالک باید در حد کمال باشد.

نیاز نباید دلیل عمده ای برای یادگار دادن باشد. آنچه که اهمیت دارد، احساس است.

برای هر چیزی دلیل آوردن افراطی غیرضروری است و عمل کردن بدون اینکه در جستجوی توضیح آن باشیم، ساده تر و نتیجه بخش تر است و من با صحبت و فکر نکردن درباره آنها تمام تجربیاتم را بر باد می دهم.

قاعده عملی برای یک سالک این است که تصمیماتش را با چنان دقتی بگیرد که هیچ کدام از نتایج احتمالی این تصمیم ها نتواند غافلگیرش کند و یا از قدرتش بکاهد. سالک بودن یعنی هوشیار و فروتن بودن.

مهمترین عمل ساحری نعره کشیدن یک سالک مبارز است.

باید گفت که یک سالک زندانی اقتدار است، زندانی که یک راه انتخاب بیشتر ندارد: یا مثل یک سالک بی عیب و نقص، و یا همچون خری عمل کند. شاید در تحلیل نهایی یک سالک و مبارز زندانی نباشد و تنها برده ی اقتدارباشد، زیرا که در واقع آن انتخاب دیگر برایش معنی انتخاب ندارد. یک سالک و مبارز تحت هیچ شرایطی نمی تواند درمانده، حیران یا وحشت زده باشد، زیرا یک سالک تنها فرصتی که دارد این است که کامل باشد. حدکمال یعنی هر کاری را به بهترین نحو انجام دادن.

آینده ای در کار نیست. آینده یک اصطلاح است. برای ساحر تنها اینجا و حالا مطرح است.

دفعات بیشماری به تو یادآور شده ام که اگر بخواهی در طریقت موفق شوی به تغییر اساسی  بنیادی نیازمندی، منظور تغییر خلق و خو یا رفتار و ظاهر نیست.

یک استاد هیچ وقت در پی یافتن شاگردی نیست، در ضمن هیچ کس هم از استادی درخواست آموزش نمی کند، همیشه نشانه ای نیک شاگردی را نشان می کند.

ما همه وقتی پا به دنیای ساحران می گذاریم، موجودات احمقی هستیم و ورود به دنیای ساحران هم این اطمینان را به مانمی دهد که ما عوض خواهیم شد. در نتیجه، بعضی از ما تا آخر احمق می مانیم. ساحران متقاعد شده اند که همه ی ما یک دسته ابله هستیم، ما هیچ وقت نمی توانیم از کنترل لعنتی خود بر امور به طور ارادی چشم بپوشیم، به همین علت هم باید گول بخوریم. همه ما کم وبیش سروته یک کرباسیم.

باید دانست که بدون نیروی هوشیاری که لازمه ی روش سالک است، امکان تحمل طریق معرفت وجود ندارد.

در صورت عدم تاثیر سودمند این سه فن ، از بین بردن گذشته شخصی کارآموز را به آدمی بدن می کند که نسبت به خود و  اعمالش بی ثبات، طفره رو بیش از حد لزوم دودل خواهد بود.

گیاهان برای اینکار بی نظیرند، ولی در ازایش قیمتی گزاف باید پرداخت، چرا که صدمات شدیدی بر جسم وارد می کنند.

تله عبارت از طرحی است که یک حریف شایسته را به صحنه می کشاند. بدون کمک حریفی که در واقع دشمن به حساب نمی آید و کاملا غم خوار است، کارآموز هیچ گونه امکانی برای ادامه ی راه شناخت ندارد. اگر اجازه تصمیم گرفتن به بهترین آدمها داده شود در این لحظه همه ی آنها می گریزند.

راه های زیاد برای وداع کردن وجود دارد. شاید بهترین راه، به یاد نگه داشتن خاطره ای خوش باشد.

عذرخواهی کاری بی معنی است.

اندوه و درد برای سالک اجتناب ناپذیر است و او تنها می تواند از آن طفره رود. یک سالک به درد خود اعتراف می کند ولی تسلیم آن نمی شود. همه تنها هستیم، ولی تنها مردن معنایش در تنهایی مردن نیست.

این زمین، این جهان، برای یک سالک هیچ عشقی بزرگتر از این وجود ندارد. شخص تنها در صورتی می تواند از اندوه خود رهایی یابد که این زمین را با عشق و علاقه ای پایدار دوست داشته باشد. اندوه، تنها از آن کسانی است که از حامیان خود نفرت دارند. بدون عشقی وفادار به کسی که شما را تحت حمایت خود قرار می دهد، تنهایی به انزوا بدل می شود.

هستی شناسی

اولین وظیفه استاد ارائه این نظر است که دنیایی را که ما فکر می کنیم می بینیم تصویر و توصیفی از جهان بیش نیست. دنیا به طور مستقیم با ما ارتباط پیدا نمی کند، بلکه تفسیر آن بین ما و دنیا قرارگرفته است. درست تر بگویم، ما همیشه یک قدم عقب هستیم و تجربه ی دنیایی ما تجدید خاطر این تجربه هاست. ما همیشه لحظه ای را به خاطرمی آوریم که اتفاق افتاده و گذشته است. ما به خاطر می آوریم، به خاطر می آوریم، به خاطر می آوریم.

تو هستی، آنگونه که هستی. چون مرتبا به خودت می گویی که آن طور هستی.

انسان خود را بین نیک و بد حرکت نمی دهد، حرکت واقعی او نوسان میان نفی و اثبات است.

تو اشتباه می کنی! حرکتی وجود ندارد. آدم فقط ذهن است.

تنها چیزی که می توانم بگویم این است که ما سیال هستیم و موجوداتی فروزان که از الیاف ساخته شده اند. توافق بر این مطلب که شی جامدیم به تونال مربوط می شود.

تنها وقتی شخص کاملا درک کرد که جهان نظری بیش نیست، می تواند به تمامیت نفس خود برسد.

دیدن

نکته اساسی ساحری،مناظره و گفتگوی درونی است. این کلید همه چیزهاست. وقتی سالک و مبارزی یاد گرفت آن را متوقف کند، آن وقت همه چیز برایش ممکن می شود و به تمام مقاصد دور از دسترس می رسد.

دیدن عبارت است از یک لحظه خاموشی واقعی در درون که از امتداد بیرونی یکی از قسمتهای نفس پیروی می کند، امتدادی که با دیگر جسمها و یا هرچیزی که در قلمرو ادراک و آگاهی ماست روبرو شده و با آن یکی می شود. به مرور که یک سالک زندگی اش را محکم می کند، دیدن آن چیزی می شود که باید باشد، یک شناخت مستقیم و بی واسطه. دیدن یک چنین چیزی است. آدم با اطمینان کامل قضاوت میکند و دلیلش را هم نمیداند.

ادراک

ما همه موجوداتی پیمایش ناپذیر هستیم. فروزان و نامحدود. ما موجوداتی فروزانیم. ما ادراک هستیم. شی نیستیم و جسمیت نداریم. نامحدودیم و دنیای اشیا و جامدات واسطه ای است که گذار ما را در روی زمین تسهیل می کند، و تنها نوعی توصیف برای کمک به ماست. ما، یا بهتر بگویم منطق ما، فراموش می کند که تفسیر، نوعی وصف است و بدین طریق ما تمامیت خود را در دوری باطل به دام می اندازیم که به ندرت در زمان حیاتمان از آن رهایی می یابیم. ما نظاره گرانیم. با وجود این دنیایی که مشاهده می کنیم، توهمی بیش نیست. دنیا برای ما با توصیفی ایجاد شده است که از روز اول برایمان نقل کرده اند.

اشتباه ما در این است که تصور می کنیم تنها ادراک قابل اعتبار، آن ادراکی است که از منطق ما سرچشمه می گیرد. ساحران عقیده دارند که منطق تنها یک مرکز است که نباید زیاد روی آن حساب کرد.

اقتدار شخصی تعیین می کند که چه کسی می تواند از الهام بهره گیرد و چه کسی نمی تواند...

یک سالک مبارز بایستی حرکت داشته باشد، و باید خود را بطور هماهنگ با دنیای اطرافش تغییر دهد، هرچند که این دنیا، دنیای منطق یا دنیای اراده باشد. خطرناک ترین جنبه این تغییر، زمانی است که سالک متوجه شود دنیا نه این و نه آن یکی است. به من گفته اند که تنها راه کامیاب شدن در تغییر بنیادی، این است که کردار انسان طوری باشد که انگار باور می کند، به عبارت دیگر راز یک سالک در این است که او بدون باور کردن باور می کند. اما بدیهی است که با گفتن اینکه چیزی را باور کرده، نمی تواند به راحتی از آن بگذرد و خود را خلاص کند، چون این دیگر زیادی آسان است. باورکردن تنها، او را از بررسی موقعیتش معاف می کند. در هرحال هر بار که سالکی خود را درگیر باورکردن می کند، در واقع نوعی انتخاب به عمل آورده است، و این انتخاب نشانگر درونی ترین تمامیل او است.

دنیا به خودی خود وجود ندارد، بلکه فقط وصفی ازدنیاست که به ما آموخته اند تا در فکرمان تصور کنیم و مسلم بدانیم.این تخته سنگ که بر روی آن نشسته ایم تخته سنگ است زیرا ما مجبور شده ایم به آن به عنوان تخته سنگ توجه کنیم.

وقتی که فکر می کنیم تصمیمی گرفته ایم تنها کاری که می کنیم قبول این مطلب است که چهارچوب تصمیم مفروض، مستقل از ادراک ما ایجاد می شود و تنها کار ما موافقت با آن است.

از هم گسیختن عادات جاری روزمره، خرامش اقتدار و بی عملی ، مقدمه ای برای فراگیری روش جدید درک دنیاست.

ما تمام مدت عمر خود درون این حباب هستیم و هرچه که در درون دیوارهای مدور آن می بینیم بازتاب ماست. چیزی که منعکس می شود بینش ما از جهان است. حباب باز میشود تا به موجود فروزان اجازه دهد بینش از خویشتن خویش داشته باشد.

تونال و ناوال

کار سالک هماهنگ کردن است. نخست برقرار ساختن هماهنگی میان کردار و تصمیمات و بعد هماهنگی میان تونال و ناوال. تونال قواعد و قوانینی را ایجاد می کند، که از طریق آنها دنیا درک می شود. به هرحال به زبان دیگر دنیا را می آفریند.

تونال همه چیزهایی است که ما فکر می کنیم دنیا از آن چیزها تشکیل شده است از جمله خدا. خدا به خواست انسان نمی تواند مشاهده شود. انسان فقط می تواند درباره آن حرف بزند، درحالیکه، ناوال برعکس در خدمت یک سالک و مبارز است. می توان آن را مشاهده کرد ولی نمی توان درباره اش حرف زد.

فقط یک سالک تونال شایسته ای دارد،درحالیکه یک انسان معمولی حداکثر میتواند تونال درستی داشته باشد. تمیز کردن و نظم دوباره دادن به جزیره تونال، یعنی جمع کردن مجدد عناصر آن در طرف منطق.

ناوال نه تجربه ، نه درون بینی و نه آگاهی است برعکس فقط اثر است. برای یک سالک همه چیز در این دنیا نوعی مبارزه طلبی است و بزرگترین مبارزه طبیعتا اقتدار است، ولی اقتدار از ناوال ناشی می شود. راز ساحر در این است که می داند چگونه به ناوال دست یابد، ولی وقتی به آنجا رسید در مورد آنچه اتفاق می افتد همانقدر که تو حدس می زنی او هم می تواند حدس بزند که چه پیش می آید.

این به گونه ای است که گویی اراده ی او که از قسمت میانی بدنش ناشی می شود تنها یک بافت نورانی است، بافتی که می تواند به سمت هر هدف قابل تصوری معطوف شود. آن بافت راهی به سوی ناوال دارد، یا حتی می توانم بگویم که سالک از طریق این بافت نورانی در ناوال فرومی رود.

وظیفه استاد زدودن و پاک کردن یک نیمه از حباب و نظم دان به همه چیز در نیمه دیگر حباب است. سپس وظیفه حامی این است که حباب را ازطرف نیمه ای که تمیز شده بازکند. وقتی مهر و موم بازشد، سالک دیگر همان آدم اولی نخواهدبود. او از آن به بعد حاکم تمامیت خود است.

مرگ

یک سالک می پندارد که مرده است و به همین علت چیزی برای از دست دادن ندارد. او همیشه آرام و خاطر جمع است. چون بدترین پیشامدها برایش رخ داده است. اما از گفتار و رفتارش چنین برنمی آید که شاهد همه چیز بوده است.

در اینجاست که اقتدار به تو نشان میدهد که مرگ، عامل ضروری بایستی باورکردن ها است. بدون آگاهی از مرگ، همه چیز معمولی و مبتذل است. برای اینکه فقط مرگ به ما اطلاع می دهد که دنیا ابهامی پیمایش ناپذیر است. بدون آگاهی از حضور مرگمان نه قدرتی است و نه ابهامی. برای سالک مرگ مشاور منطقی تری است.

یک ساحر این سوال را مطرح می کند: وقتی قرار است با تمامیت نفس مان بمیریم،پس چرا با تمامیت آن زندگی نکنیم؟

رمز کمال در احساس فرصت داشتن یا نداشتن است. بطور کلی تا زمانی که تو مانند یک موجود فناناپذیر احساس و عمل می کنی کامل نیستی. در این هنگام باید چرخی بزنی، به اطراف نظری بیاندازی، بعد متوجه خواهی شد که احساس فرصت داشتن تو احمقانه است. در این کره ی خاکی موجود جاویدان وجود ندارد.

گفتگوی درونی

با متوقف کردن گفتگوی درونی، و با اجازه دادن به یک چیز درونی که به خارج روان شود و گسترش یابد، و آن چیز ادراک تو است.

نگاه سالک باید در چشم راست طرف مقابل دوخته شود و سعی کند تا مناظره ی درونی او را متوقف سازد... شخص بر چیز در پس پرده ی چشم چنگ می زند و با جسم خود حس می کند که چیز را با اراده خود به دست آورده است.

به مرور که سالک در راه معرفت پیشرفت می کند چشم چپ او می تواند هر چیز را بگیرد. معمولا چشم چپ ظاهر عجیبی دارد، گاه برای همیشه چپ می گردد و یا کوچکتر و بزرگتر ازچشم راست می شود، یا به هرحال یک طوری متفاوت با آن دیگری.

هدف استاد از همان ابتدای کار متوقف کردن بینشی است که ساحران به آن متوقف کردن گفتگو یا مناظره ی درونی می گویند و بر این عقیده اند که مهمترین و تنها فنی است که شاگرد می تواند فرابگیرد.

نظرات 5 + ارسال نظر
رها سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ http://www.raha70sh.blogfa.com

سلام. ممنون که به فکرمی؟ راستش این چند روز هیچ حالم خوب نبود. البته الانم تعریفی نداره!
ولی بی خیالش!
راستی اینکه ای میلتو ندیده بودم به خاطر بی دقتیمه! تعجب نکن معروفم به این ویژگی! راستی بهت ای میل می دم اینجوری بهتر می تونیم از حال هم با خبر شیم در ضمن نظرات خصوصیمم میمونه واسه خودت

مهدی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ

خیلی تشکر

خواهش

فهیمه دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:29 ب.ظ

سلام ، این مطلبی که شما دربارش نوشتید موضوع پایان نامه من بوده و مطالبتون شبیه فیشهایی بود که در اول کار می نوشتم. به هر حال لذت بردم از دوباره خوانیشون .ممنون
ادامه بدید

حس ادامه دادن دیگه نمونده فهیمه خانم. خیلی دوست دارم پایان نامه شما رو بخونم. کا ش می شد

انجمن تنسگریتی ایران دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:25 ق.ظ

انجمن تنسگریتی ایران از بین علاقمندان به ورزش تنسگریتی (ورزش سرخپوستان مکزیک و آمریکای لاتین- متد دون خوان)‌ عضو فعال می پذیرد.
برنامه های انجمن برای اعضاء انجمن به شرح زیر می باشد:
- تدوین برنامه های آموزشی در زمینه حرکات تنسگریتی
- برگزاری جلسات سالانه انجمن
- تدوین سالنامه (مجموعه مقالات و سخنرانی ها و اخبار انجمن)
- انتشار فصلنامه تخصصی تنسگریتی و گزارش عملکرد سالانه در پایان هر سال
- ارائه گواهی های پایان دوره های سه گانه به اعضاء انجمن
- ارائه کارت عضویت دو زبانه (فارسی-انگلیسی) به اعضاء انجمن

جهت اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه نمایید
http://irantensegrity.blogfa.com



تماس با انجمن:
irantensegrity@gmail.com

چشمه پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1395 ساعت 10:49 ب.ظ

سلام چطور میتونم عضو انجمن تنسگریتی بشم؟ وایا اموزشی به صورت حضوری جایی برگذار میشه؟

سلام من اطلاعاتی درباره ش ندارم فقط می دونم که فیلمهاش رو نزدیک میدون انقلاب می فروشن... توی اینترنت هم جاهایی هست که فیلمش رو دانلود کنید... چیز خیلی خاصی نیست... اگر کتاب رو به دقت بخونید و فیلم رو هم ببینید می تونید حرکات رو انجام بدید. یه جوری یوگاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد