یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

متشکرم از ته دل

هیتی دختری ۶ ساله است که پدر ومادر و برادرش را در حادثه آتش سوزی از دست داد و تا ۹ سالگی در یتیم خانه زندگی می کرد. مسئولان یتیم خانه برای اینکه بچه ها سرپناهی داشته باشند آنها را سوار قطار می کنند تا کشاورزانه منطقه میدوست آنها را به فرزندی قبول کنند. در نبراسکا کشاورزی به نام هنری هیتی را انتخاب می کند و به خانه اش می برد. زن هنری -الیزابت- دختر و پسرش را در اثر بیماری از دست داده و افسرده شده است. در ابتدا هتیی گمان می کند که او را برای کار در مزرعه و کلفتی انتخاب کرده اند اما اندک اندک به محبت هنری و الیزابت پی می برد و همانجا در مزرعه هنری جاگیر می شود. البته تمام دوستان هیتی به خوش شانسی او نیستند...

کتاب "متشکر از ته دل" نوشته جین بیوکنن برنده جایزه کتاب کودک جورجیا و کاندید جایزه مارک تواین بوده است. ترجمه یک دست و خوب کتاب توسط خانم پروین علی پور انجام شده و کتاب را انتشارات افق منتشر کرده اند.

در کل کتاب نگاهی دارد به دیدگاه یک کودک یتیم به دنیای اطراف و نگاه اطرافیان به کودکان یتیم.کتاب متشکرم از ته دل برای سنین راهنمایی کتاب مناسبی است. اگر فرزندی در این سن و سال دارید بد نیست که این کتاب را برایش بخرید. جملاتی از این کتاب را در زیر آورده ام:

تجربه دوران پرورشگاه به من یادداده بود که جدید بودن، یکی از بزرگترین جرمهایی است که ممکن است کسی مرتکب شود!

هنری:کی گفته که زندگی منصفانه است؟!

در مورد مرگ کاری از کلمه ها برنمی آید و حتی گاهی، اوضاع را خراب تر می کنند!

مری مارگارت بعد نگاهی جدی به من انداخت و پرسید" چرا پاپا گفت تو باید نجات پیداکنی، مگر گناهکاری؟

گفتم: گناهکار نیستم، یتیمم. هرچند که بعضی ها خیال می کنند این دوتا یکی هستند.

راهبان و دختر

حکایتی دیگر از کتاب ۱۰۰ حکایت ذن:

تانزان و اکیدو دو راهب ذن در خیابان گل آلودی در شهر قدم می زدند که به دختری با جامه ابریشمین برخوردند، او به خاطر گل و لای می ترسید از خیابان بگذرد، تانزان گفت: بیا دختر، و او را بغل کرد و از خیابان گذراند. دو راهب تا شب سخن نگفتند، سرانجام در دیر اکیدو نتوانست بی تفاوت بماند و گفت: راهبان نمی بایست به دختران نزدیک شوند، خاصه به دختران زیبایی چون او، چرا چنین کردی؟

تانزان گفت: دوست عزیز، من آن دختر را همانجا در شهر رها کردم، این تویی که او را با خود تا اینجا آورده ای!

از یار جرم آید واز تو غرامت

من شاید بیشتر از 4-5 نسخه مختلف مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری را که الان در بازار موجود هستند نگاه کردم ولی در هیچکدام مقالات خواجه را نیافتم. بیشتر این نسخه ها به مناجاتنامه و حداکثر الهی نامه و رباعیات خواجه بسنده کرده اند. من یک جلد مناجاتنامه خواجه عبدالله انصاری دارم که چاپ انتشارات مجرد و متعلق به سال 1372 است.تصحیح نسخه توسط آقای رحیم فضلی انجام شده و مقدمه آن را آقای محمدباقر صدرا نوشته اند. جلدکتاب صحافی شده است و بسیار خوش رنگ کار شده است. در نهایت این قسمت را از مقالات خواجه انتخاب کردم. بعدا هم قسمتهایی از مقالات را اینجا خواهم گذاشت.

شانزده چیز دوستی و بندگی را شاید:

اول جودی باید بی حاجت، دوم صحبتی باید بی آفت، سیم موافقتی باید بی مخالفت، چهارم نشستی باید بی ملامت، پنجم گفتی باید با سلامت، ششم یاری باید بی عداوت، هفتم عشقی باید بی تهمت، هشتم دیده ای باید با امانت، نهم شناختی باید بی جهالت، دهم خاموشی باید با عبادت، یازدهم حکم راستی باید با اشارت، دوازدهم نفسی باید بی خیانت، سیزدهم لقمه ای باید با حلالت، چهاردهم از یار جرم آید واز تو غرامت، پانزدهم شب نماز باید و روز زیارت، شانزدهم همت صافی باید دل را و پیر هدایت تا کار به آخرت گردد کفایت.

مقالات خواجه عبدالله انصاری

به روز حادثه تاوان عشق باید داد

عزیزا! چرخه روزگار و گردش دوران هرگز بر یک منوال نیست. تغییر و تبدیل از خصوصیات عالم ماده است. آدمی یک روز کودک است، روزی جوان و دیگر روز پیر. در کشاکش دهر، یک روز شادی ، یک روز غمگین. یک روز در محنتی و دیگر روز در بلا. امروز غرضم رقم سطوری است در این معنی.

دوستا! شناخت هر چیز بسته به ضد آن است. چون روز و شب که گر روز را بخواهی تصور کنی، معنایی مخالف را از نظر می گذرانی. شادیها و مسرتها نیز پس از چشیدن درد و بلاست که مفهوم می یابند و لذت آب در کشیدن تشنگی است والا که قدر آن معلوم نمی شود. "تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی"[i] را برای همین گفته اند.

شاد بودن هنر است. شاد کردن هنری بالاتر، بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد. شنیده ای داستان آن مردی که از دریا واهمه داشت. در گوشه کشتی نشسته زارزار می گریست و پیوسته ناله می کرد. آنچه تدبیر در سکوتش کردند، مؤثر نیامد. حکیمی در میانه بود، گفت تا وی را به آب افکندند. مرد چون دوباره به کشتی اش آوردند، قرارگرفته ؛ سکوت کرد و تا مقصد هیچ نگفت و از اینجا گفته اند:" قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.

عزیز! دردهای دنیا محکی است برای تمییز دوست از دشمن. بسا که در نعمت لاف یکرنگی زنند، لیکن به مجرد هجوم بلا دوستیها از یاد برده دشمن صدساله گردند. این است که حکما گفته اند همیشه دوستیها را بایست به بوته امتحان سپرد تا سره از ناسره معلوم آید و این است که همیشه عشقها را فراق ضرورت است. آنکه ادعای عاشقی کند، در دوری از محبوب و هجران از معشوق به سردی گراید، مهر از دست دهد. لیکن عشاق حقیقی را فراق عشق افزاید.

گفته بودم که معشوق حقیقی حضرت اوست و عالم فرقتکده عشاق. عشاق لحظه لحظه در انتظارند تا یار از در، درآید و این شب تیره هجر به سر. عده ای در همین اولینمرحلت در دوری از او به ظواهر دیگر عادت کرده، عشق را فراموش می کنند. عده ای از این آزمایش جان سالم به در برده، وابسته ظواهر نشوند و هنوز ادعای عاشقی کنند. پس معشوق را آزمایش دیگر باید که حقیقت از مجاز هویدا شود و عشاق  واقعی نمودار. آنگاه بلاها نازل می دارد تا تاب عشقش که آورد؟ و به روز حادثه تاوان عشق باید داد. آنان که خونبهای عاشقی پردازند و در محنت چون نعمت یاد او دارند، صاحب مقامی بالا خواهند بود.

پس تو بر بلا به چشم عذاب منگر که آزمایشی است سهمگین. این موهبت را نیز بر بسیاری عرضه نکنند. بسا که افراد را با ناز و نعمت بسیار فریفته سازند تا یادی از حضرتش نکنند و بسا که غبن آسایش پیش آرامش، عذاب باشد.

سیاوش طلوع

[i]  سل المصانع رکبا تهیم فی الفلواتی      تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی. سعدی

نبرد که به سر رسید، سلاح ها بارگرانی می شوند بر دوش

دهکده ای توسط هجوم شنهای روان تهدید می شود. خانه های اطراف ده مجبورند که به عنوان خط دفاعی ده عمل کنند و در برابر گسترش شن به داخل دهکده مقاومت کنند. این خانه ها در حالیکه از هر طرف به محاصره شن درآمده اند توسط ساکنانشان رها نمی شوند. ساکنان این خانه ها وظیفه دارند شن را از اطراف خانه های خود خالی کرده و به وسیله سطل و طناب به دیگر افراد درون ده برسانند. وظیفه افراد ده هم رساندن غذا و دیگر ملزومات زندگی به این خانواده ها است.

معلم جوانی به عنوان توریست وارد دهکده می شود و تصمیم می گیرد که از درون یکی از خانه ها دیدن کند. پایین رفتن از نردبان طنابی همان و گیر افتادن در تله مردم دهکده همان. صاحب خانه زن جوانی است که به تازگی شوهرش را از دست داده است و معلم جوان از طرف مردم ده به عنوان نیروی کار جایگزین برگزیده می شود.

معلم جوان چند بار سعی در فرار از خانه می کند اما توسط اهالی دستگیر شده و به گودال(زندان ناخواسته اش) بازگردانده می شود.او در نهایت رضایت می دهد که با کمک زن جوان به خالی کردن شنها بپردازد.

یک روز در هنگام کارکردن او می بیند که اهالی نردبان طنابی را در کناره گودال قرارداده اند اما معلم جوان حتی دیگر رغبت بالا رفتن و دیدن مناظر اطرافش را ندارد. او به زندگی اش رضایت داده است. اگر واقعا زندگی این قدر پوچ و بی معنی است چه فرقی می کند که سرکلاس درس زندگی ات را تلف کنی یا در حال خالی کردن شنها. هر چه انسان انجام دهد پوچ و بی معنی است.

رمان "زن در ریگ روان" یا "زن در شن روان" توسط نویسنده ژاپنی کوبو آبه در سال 1962 منتشر شد. از روی این رمان فیلمی به همین نام توسط هیروشی تشیگاهارا ساخته شده است و برنده جایزه هیئت داوارن فیلم کن را به دست آورده است و همان سال نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی بوده است. رده بندی فیلم در سایت آی.ام.دی.بی عدد نسبتا بالای 8.3 است.

ترجمه فارسی توسط آقای مهدی غبرایی انجام شده و در سال 1383 توسط انتشارات نیلوفر به بازار عرضه شده است. کتاب من چاپ دوم و متعلق به سال 85 است. داستان با معرفی نویسنده شروع می شود و به شرح حال مختصری از کوبو آبه می پردازد. آبه در سال 1951 به خاطر رمان جنایت آقای س.کاروما جایزه ادبی اوکتاگاوا و در سال 1960 به خاطر همین کتاب زن در ریگ روان جایزه یومیوری را دریافت کرده است.

کتاب زن در ریگ روان کتابی است با دیدی سیاه نسبت به پوچی  زندگی آدمی و  تلخی دید نویسنده در آن موج می زند. اگر کسی به نوشته های صادق هدایت علاقه داشته باشد حتما از خواندن کتابهای آبه لذت خواهد برد. البته هدایت در میان نویسنده های ژاپنی همتایان دیگری هم دارد و کلا فکر می کنم که اگر در ژاپن زندگی می کرد زیاد تنها نمی ماند. تا آنجا که من اطلاع دارم از کوبو آبه کتاب دیگری به نام "تجـاوز قانونی" به فارسی ترجمه شده است که به آن نیز خواهیم پرداخت.

از میان متن کتاب جملات زیر را انتخاب کرده ام:

می خواهی با عروسک گردانی بین خودت و عروسکها فرق بگذاری.

انگار هر زن عادی جدا معتقد است که نمی تواند مرد را به ارزش خود واقف کند مگر اینکه همیشه خود را به او عرضـه کند.

نبرد که به سر رسید، سلاح ها بارگرانی می شوند بر دوش.

آمیـزش جنـسی مثل بلیت مدت دار است، هر بار که از آن استفاده می کنید باید سوراخش کنید.