یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

قتل همون کشتنِ بدون مجوزه


The Mechanic (1972) Poster

آرتور بیشاپ (چارلز برانسون) یک قاتل حرفه ای است که بر اساس پرونده هایی که تحویل می گیرد دست به قتل می زند. بیشاپ پس از قتل یکی از دوستانش به مراسم خاکسپاری او می رود و با پسر دوستش استیو مک کنان (؟؟) آشنا می شود و تصمیم می گیرد که رموز حرفه ی خود را به او بیاموزد. این دو برای انجام یک قتل به ایتالیا می روند ولی قبل از حرکت بیشاپ به صورت اتفاقی می فهمد که استیو در حقیقت برای قتل خود او نقشه می کشد.....

 یک دیالوگ به یاد ماندنی از فیلم مکانیک(این فیلم در ایران با نام متخصص شناخته می شود)

آرتور بیشاپ: آدمهای خاصی هستند که این کارا رو انجام می دن.

استیو مک کنان: من می تونم.

آرتور بیشاپ: تو همه ش می گی "من می تونم" اما حقیقت اینه که تو اصلا نمی دانی درباره ی چی حرف می زنی.

استیو مک کنان: تو می دونی؟

آرتوربیشاپ: من می دونم؟

استیو مک کنان: جالبه! وقتی که می کنه سوال رو با سوال جواب میده.

 

 

یادداشتی درباره ی تهران1500



نمی دانم تا حالا روحوضی دیده اید یا نه؟ در اغلب این گونه تأترها یک حاجی پولدار وجود دارد به همراه زن حاجی و دختر حاجی. یک خدمتکار سیاهپوست هم هست که نوکر حاجی است و مبارک نام دارد. دختر حاجی یک خواستگار به ظاهر موجه دارد که باطنش خراب است. علاوه بر آن، دختر حاجی یک خواستگار بی پول هم دارد که حاجی همیشه با ازدواج او با دخترش مخالف است. خواستگار بی پول همیشه یک بچه یتیم است که در دار دنیا یک مادر پیر دارد و کلی مرام و معرفت البته. خواستگار بی پول ،که زبل روزگار است، با کمک مبارک دست خواستگار پولدار را رو می کند و در انتها به دختر حاجی می رسد.

حالا همین داستان یک خطی را به وسیله ی 3D Max اجرا کنید و به جای مبارک یک ربات بی مزه بگذارید. به معجون بی مزه تری می رسید که تهران-1500 نام دارد. واضح است که در چنین روحوضی مدرنی به دنبال شخصیت پردازی و خط دراماتیک و فیلمنامه رفتن چقدر لغو و بیهوده است. فیلمنامه ی تهران-1500 آنقدر بی در و پیکر است که حتی ناچار شده اند بر روی فیلم نریشن هم بگذارند تا بیننده را چیز فهم کنند.

برای اینکه منطق فیلمنامه را بهتر دریابید می توان به عنوان مثال از درگیری عاطفی ابتدای فلیم هدیه تهرانی با بهرام رادان در تاکسی و شماره رد و بدل کردن آنها ،که کوچکترین در این اظهار علاقه منطقی ندارد، ذکر کرد. بعد تر هم که هدیه تهرانی با حسام نواب صفوی (که نقش یک خواننده ی زیرزمینی را بازی می کند) در کافه نشسته اند معلوم نیست که اصلا کی با هم درگیر شدند و کی با هم قرار گذاشتند؟ فیلم همین جور بی مقدمه و ابتدا به ساکن نشان می دهد که این دو دلداده روبروی هم در کافه نشسته اند. مسخره تر اینکه معلوم نیست بهرام رادان از کجا و چگونه از قرار و مدار این دو آگاه شده که خود را به کافه رساند و حال نواب صفوی را می گیرد؟ دست کم در روحوضی های سنتی مبارک نقش یک جاسوس را بازی می کند و با خبرچینی های به موقع خود به پسر بی پول کمک می کند. مبارک مؤنث و ماشینی تهران-1500 البته بی بو و خاصیت تر از این حرفهاست و برخلاف مبارک روحوضی سنتی ،که شخصیتی کنشگر و فعال است، یک موجود منفعل و هیچکاره است که حداکثر برای مهمانها چایی می ریزد یا آخر شب یک برنامه رقص باباکرم اجرا می کند.

چند تا شخصیت هم به داستان اضافه کرده اند که بود و نبودشان فرقی در پیشبرد داستان ندارند (گوهر خیراندیش و حبیب رضایی مثلا) و اصلا معلوم نیست که در فیلم چه می کنند؟

شوخی های زبانی روحوضی های سنتی با اینکه بارها و بارها دستمالی شده اند اما دستکم اجرای هنرمندان سیاه بازی گاه لبخندی بر لب تماشاچی می نشاند اما شوخی های زبانی تهران-1500 آنقدر بی مزه هستند که بعید می دانم پس از خروج از سالن سینما بیننده ای بتواند حتی یکی از آنها را به خاطر بسپارد. مثلا نقطه ی اوج طنز فیلم آنجا است که اکبرآقا(مهران مدیری) به ربات خود به جای رباته می گوید ربابه و این اشتباه لپی چند بار در طول فیلم تکرار می شود تا همان لبخند ساده را هم از لبان بیننده بزداید.

از بازی ها هم که نمی توانم حرفی بزنم چون تخصصم نیست  فقط یک نکته و آن هم اینکه غیر از شریف نیا، مهران مدیری و گوهرخیر اندیش دوبلاژ بقیه عناصر فیلم (مخصوصا هدیه تهرانی و بهرام رادان که بار اصلی فیلم را برعهده دارند) سرد و بی روح است که در مورد هدیه تهران وضع بدتر است. صدای تهرانی نه اوج دارد و نه فرود و اصلا با حال و هوای داستان همخوانی ندارد. انگار که یک متن را روبرویش گذاشته اند و او هم از ابتدا تا آخر متن را یک نفس و با یک ریتم خوانده است. در لحظات مختلف فیلم (ناراحتی ابتدای فیلم که اکبرآقا مرده، یا رسیدن به دلدار) لحن تهرانی تغییر نمی کند و کوچکترین احساسی را نشان نمی دهد؛ نه قاه قاه خنده ای و نه هق هق گریه ای.

تنها نکته ی مثبت فیلم (البته برای تهیه کنندگان فیلم) تحریم فیلم از سوی صدا و سیمااست که طبق قاعده ی:"آدم از هرچی منع بشه می ره دنبالش". ممکن هست که خرج و دخل تهران-1500 را سرو سامان بدهد.

اصل شعور است بی شعور!

گشت ارشاد را با دو پایانبندی ساخته اند. در پایانبندی دوم عباس (حمید فرخ نژاد) و حسن (ساعد سهیلی) زندانی می شوند و برای سخنرانی به یک مدرسه پسرانه فرستاده شده اند. عباس برای عبرت گرفتن بچه ها شروع به سخنرانی می کند.

 

عباس: شما رو امروز آوردن اینجا که آخر عاقبت خلاف رو ببنید، که آدم بشید. یعنی عبرت بگیرید. آدم باید از آدمهای بدبخت عبرت بگیره؛ از آدم خوشبخت ها الگو بگیره. مثلا خود ما تو زندگی الگومون کی بود؟ اکبر آقا چاله سیرابی، غلام پشگل، قنبر کفتر باز (بلندگو را در جلوی صورت حسن می گیرد) آقا شما الگوت تو زندگی کی بوده؟

حسن: شما عباس آقا!

عباس: بفرما! یعنی خاک تو سر این بکنن که الگوش منم. یه زمانی که قد شما بودم یه روزی معلمه اومد تو کلاس گفت آقا می خوام یه تیاتر راه بندازیم. کی می خواد نقش گوسفند رو بازی بکنه؟ آقا به حرضت عباس کل کلاس اینجور دستاشون رو گرفتن(دستش رو بالا می بره) همه جز حاجی ت. بعد گفت کی می خواد نقش گرگ رو بازی بکنه. ما گفتیم آقا ببخشید نقش جک جونور دیگه ای ، غلاغی، فیلی، شیری پلنگی، چیزی نداری بدی به ما؟ گفت نه یا باهاس گوسفند باشی یا گرگ. بعد از اون بود که ما تو زندگی مون فهمیدیم آقا یا باس گرگ باشی یا...؟

بچه ها: گوسفند.

عباس:یا باس بزنی یا...؟

بچه ها: می زننت.

عباس: یا باس بخوری یا...؟

بچه ها: می خورنت.

عباس: یا باس بمالی یا...؟

بچه ها: می مالننت.

عباس: حالا ما اشتباه کردیم. ولی از یه گرگ بارون دیده به شما نصیحت یعنی اگه گرگم شدید به جهنم، بشین! ولی این تن بمیره، جون هر چی مرده، گوسفند نباشید تو زندگی تون.

دست زدن بچه ها.

او زنده است

                  

نظامیانی ،که در عمل حکومت شهر را در دست دارند، برای مقابله با افکار چپ و سرکوب گروه های چپگرا یک گروه شبه نظامی تشکیل داده اند. این گروه به صورت غیرمستقیم از رییس ژاندارمری دستور می گیرد و وظیفه دارد تا با ایجاد رعب و وحشت تجمعات قانونی مخالفان را به هم بزند و طرفداران آنها را در هم بکوبد.

رهبر مخالفان در جریان یک سخنرانی تبلیغاتی چند روز مانده به انتخابات مورد حمله این گروه شبه نظامی قرار می گیرد و پس از چند روز در بیمارستان فوت می کند. اما یکی از قاتلین در تعقیب و گریز با طرفداران حزب مخالف به دام پلیس می افتد. پلیس سعی می کند تا سرنخ ها را پاک کند و موضوع را بی اهمیت جلوه دهد اما بازپرسی که از پایتخت آمده است تصمیم دارد تا عوامل جنایت را شناسایی کند و به محاکمه بکشاند. بازپرس جوان علی رغم تمام تهدید ها و تطمیع ها بر مواضع خود پافشاری می کند و با کمک یک خبرنگار جوان موفق می شود شبه نظامیان راستگرایی که توسط نظامیان سازماندهی شده اند شناسایی کند و ارتباط آنها را با روسای نظامی حاکم بر شهر برملاکند. قاتلین و آمرین قتل به دادگاه کشیده می شوند اما یا تبرئه می شوند و یا به زندان هایی سبک محکوم می شوند. پس از مدتی در نهایت نظامیان کودتا می کنند و مخالفان، بازرس و خبرنگار را به دلایل مختلف به زندان می اندازند یا مجازات می کنند.

داستان فیلم زد در شهری بی نام جریان دارد. احزاب و دسته های مطرح شده در فیلم نامی ندارند و همین نکته فیلمی را بوجود آورده که تاریخ مصرف ندارد. داستان زد می تواند در هر گوشه ای از جهان که نظامیان قصد دارند با ایجاد جو ترور و وحشت امیالشان را بر مردم تحمیل کنند اتفاق افتاده باشد. یونان، آرژانتین، شیلی پس از کودتای پینوشه، بولیوی، لیبی و بسیاری از کشورهای دیگر جهان می توانند محل اتفاقاتی باشند که در زد به تصویر کشیده شدند. گروه مخالفان در زد به دنبال خواسته ای غیرقانونی نبودند. آنها به صورت مسالمت آمیز جمع می شدند و درباره دنیای عاری از تسلیحات هسته ای بحث می کردند. اما گروه هایی از مردم طبقات پایین توسط پلیس مسلح می شدند و به جان آنها می افتادند. پلیس بین طرفداران ش سلاح های سرد(باتوم) توزیع می کرد. هنگامی که می خواستند به مخالفان حمله کنند جلوی آنها را نمی گرفت و با وجودی که در خیابان حضور داشت ،به جای آرام کردن وضعیت، اجازه می داد تا این گروه های شبه نظامی هر خشونتی را مرتکب شوند. نظامیان پشت میهن پرستی طبقات فرودست جامعه پنهان شده بودند و با تبلیغات به آنها می باوراندند که هر اندیشه جدیدی موجب تباهی و فساد جامعه خواهد شد. در نهایت هم خود وارد میدان شدند و با کودتا تمام مخالفان را قلع و قمع کردند. زد با جملاتی که توسط گوینده خوانده می شود به پایان می رسد:

پس از آن دولت کودتا موارد زیر را غیرقانونی اعلام کرد: موی بلند برای مردان، دامن کوتاه، سوفوکول، تولستوی، اروپید، زدن لیوان به هم پس از نوشیدن مشروب،اعتصابات کارگری، آریستوفان، یونسکو، سارتر، آلبی، پینتر، آزادی مطبوعات، جامعه شناسی، بکت، داستایوسکی، موزیک مدرن، موزیک پاپ، ریاضیات جدید و حرف Z که به زبان یونان باستان معنی می دهد:"او زنده است."

چرا؟؟؟


در میان تمام شعارهای خسته کننده و دهان پرکن فیلم 7 دلاور درباره انسانیت و دفاع از حقوق ضعفا و .... یک دیالوگ خیلی باحال پیدا کردم. زمانی که کالورا (ای ولاش) 7 دلاور را اسیر کرد و قصد داشت با گرفتن ضمانت از اینکه آنها در کار او دخالت نکنند 7 دلاور را آزاد کند از رهبرشان هریس (یول براینر) پرسید:

چیزی که من نمی فهمم اینه که چرا آدمی مثه تو باید یه همچی شغلی رو قبول کنه؟ هوم؟ چرا؟

کریس: خودم م متعجبم.

کالورا:نه، یالله! جان من بگو.

جواب کالورا را وین (استیو مک کویین) می دهد:

این مثه جریان کسیه که من توی ال پاسو می شناختمش. یه روز طرف تمام لباساشو کند و با تن لخت پرید روی کاکتوسها. ازش همچی سوالی رو پرسیدم."چرا؟"

کالورا: و؟

وین: جواب داد به نظر می رسه که توی این لحظه این بهترین کاره.