یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

گلهای جنگ

The Flowers of War english poster.jpg
یو مو (نی نی): بعضی وقتها حقیقت آخرین چیزی هست که نیاز داریم بشنویم.
گلهای جنگ
به کارگردانی ژانگ یمو
 (داستان فیلم را تعریف نمی کنم ولی اکیدا توصیه می کنم که آن را ببینید.)

بادی گارد

نتیجه تصویری برای بادی گارد حاتمی کیا

جملاتی را که در پایین خواهید خواند ،به قول یکی از دوستان، نقد نیست بلکه نسیه است. یعنی فقط دلنوشته های بنده هستند و اصراری هم بر درست بودن آنها ندارم. پس اگر حوصله ندارید دکمه ی "ادامه مطلب" را فشار "ندهید".


بادیگارد حاتمی کیا را دیشب دیدم. البته نه از روی کنجکاوی نسبت به خود فیلم بلکه به خاطر کنجکاوی نسبت به شخصیت حاتمی کیا. دوست داشتم ببینم حضرت استاد چه تخم دوزرده ای کرده که زمین و زمان را به چالش می طلبد و از آدم و عالم طلبکار است. بادیگارد از لحاظات!!! فنی و فیلم برداری و بازی بازیگران و... فیلم قابل قبولی است اما شاهکار نیست. چرا؟ شاید چون به نظر من اصولا حرف جدیدی نمی زند. حیدر ذبیحی (پرویز پرستویی) بادیگارد در حقیقت همان کلون شده ی دیگر قهرمانهای حاتمی کیا است با این تفاوت که دیگر "بریده"... لابد مانند خود حاتمی کیا.

خلاصه داستان فیلم از این قرار است. حیدر ذبیحی(انتخاب اسم حیدر برای پرستویی از این روست که در انتهای فیلم شعر معروف حیدربابا را زیر لب بخواند و بگوید حیدربابا دنیا یالان دنیا و ذبیحی از این رو که معنای قربانی را به ذهن تماشاگر بنشاند و به او بفهماند که شخصیت فیلم قرار است در انتها قربانی اعتقاداتش شود) تا بازنشستگی فاصله ای ندارد. او بادیگارد یک شخصیت سیاسی است که مورد ترور قرار می گیرد و همه ی کاسه-کوزه ها بر سر او می شکند(که البته درست هم هست چرا که در ترور معاون رئیس جمهور حاج حیدر مقصر اول و آخر است). پس از ترور، حاج حیدر برای تغییر آب و هوا و رسیدن به آرامش ترجیح می دهد که محافظ یک شخصیت غیر سیاسی شود و رئیسش او را به عنوان محافظ یک نابغه!!! هسته ای به نام مهندس زرین(بابک حمیدیان) منصوب می کند. اما آقای مهندس علاقه ای به داشتن بادیگارد ندارد و وارد یک بازی موش و گربه با ذبیحی می شود که در نهایت ذبیحی با قربانی کردن خود جان مهندس نابغه را در برابر تروریستها نجات می دهد.

اما از این شاهکار حاج ابراهیم چه می توان آموخت:

·        نظام جمهوری اسلامی یک نظام مقدس است.

·        در یک نظام مقدس، همه ی مسئولین مقدس اند(حتا اگر هاله ی نور نداشته باشند).

·        مسئولین مقدس نظام جمهوری اسلامی در زمینه امنیت خود به هیچ وجه منطقی نیستند و به حرف تنها کسی که گوش نمی دهند محافظانشان است.

·        آینده نظام در دستان نخبگان و نوابغ کشور است. این افراد سرمایه های کشور هستند.

·        اگر کسی فرزند شهید باشد با مدرک مهندسی می تواند در بهترین دانشگاه های کشور تدریس کند(منظور آقای مهندس زرین هستند که در انتهای فیلم به صورت فیلم هندی وار معلوم می شود فرزند یکی از دوستان شهید حاج حیدر بوده اند).

·        معلوم نیست که چرا مهندس زرین ،با وجودی که می توانسته از سهمیه ی خود استفاده کند، تحصیلات خود را تمام نکرده و به مدرک مهندسی قناعت کرده است. وی به راحتی می توانست تا پست دکترا تحصیلاتش را ادامه بدهد.

·        "کسی که بخواهد از ایران برود ،به هر دلیلی، و درس خوانده هم باشد چیزی جز یک خود فروش نیست"(به فرموده جناب آقای مهندس خطاب به دانشجو-نامزدش در کافی شاپ).

·        وقتی قرار باشد که (بلانسبت) مثل گاو رانندگی کنیم بین آقای مهندس نابغه ی استاد دانشگاه و مردم عادی هیچ تفاوتی وجود ندارد. یعنی آقای مهندس طوری در اتوبان لایی می کشید که صدرِاحمد به بچه های..... اگر مهندس با سواد ممکلت این است که وای به حال ما بی سوادها و بی فرهنگها.

·        فرزندان محترم شهدا عبارتند از بچه هایی لوس، خودشیفته، خود آزار، دیگر آزار و بدون منطق که حاظرند فقط برای لجبازی با محافظ خود خودروها و موتورهای دیگران را بکوبانند به هم.

·        در نظام مقدس جمهوری اسلامی ،و پس از حدود 40 سال، هنوز هم زن و بچه ی مردم در خیابان امنیت ندارند. در پارکها به صورت علنی به دختر بچه های 15-16 ساله مواد فروخته می شود و در نتیجه معلمین و ناظم های آموزش و پرورش لابد باید نقش نیروی انتظامی را بر عهده بگیرند. یکی نیست به حاتمی کیا بگوید: "حاجی! با این تصویری که از ام القرای جهان اسلام ارائه کردی مردم با چه جرأتی بچه هایشان را بفرستند برای ادامه تحصیل بیایند تهران؟"

گاگولی از هونگ کونگ

A Countess from Hong Kong.jpg
دیشب فیلم کنتسی از هونگ کونگ را دیدم. هیچ گاه به خواب هم نمی دیدم که نابغه ای چون چاپلین بتواند چنین مزخرفی را بسازد. معلوم می شود نوابیغ هم که به یک سنی می رسند مغزشان یکباره هنگ می کند.

آزمایش استنفورد

The Experiment Poster
در سال 1971 یک استاد روانشناسی در دانشگاه استنفورد تصمیم گرفت تا درباره ی رفتار زندانیان و زندانبانان دست به یک آزمایش دست اول بزند. نتایج حاصل از این آزمایش فاجعه بار بود. فیلم زیر نتایج تعجب برانگیز این آزمایش را نشان می دهد. اگر حوصله داشتید آن را از دست ندهید.
در ضمن بر اساس این آزمایش چند فیلم سینمایی و سریال توسط کشورهای مختلف جهان ساخته شده است که لینک بعضی از آنها را می توانید در زیر ببینید.


و دست آخر می توانید خلاصه ای از این داستان واقعی را در ویکیپدیا بخوانید.

بندزن،خیاط،سرباز،جاسوس

Tinker Tailor Soldier Spy (film).png
مزخرف به عربی از کلمه ی زخرف (طلا) گرفته شده و معادل آن را در فارسی می توان آب طلا داده شده یا طلا اندود در نظر گرفت. اصولا چون چیز به درد نخور را آب طلا می دهند که به مردم غالب کنند، در فارسی امروزی به هر چیز به درد نخوری که ظاهری گول زنک داشته باشد(یا نداشته باشد) مزخرف می گوییم.
فیلمهای جاسوسی البته در رده بندی مزخرفها از مزخرف ترینها به حساب می آیند. به ویژه فیلمهای جاسوسی سری جیمز باند (یا فیلمهایی که از روی داستانهای جیمز باندی ساخته می شوند) که مزخرف اندر مزخرفند. اصولا سازندگان/نویسندگان چنین داستانهایی کوچکترین اطلاعاتی از سرویسهای اطلاعاتی ندارند. اگر هم کسی مانند ایان فلمینگ (خالق شخصیت جیمز باند) خودش از دل سرویسهای اطلاعاتی بیرون آمده باشد خود را تعمدا به خریت می زند. در نتیجه، تقریبا فیلمهای جاسوسی که ارزش دیدن دارند به تعداد انگشتهای دو دست هم نمی رسند. از جمله ای این مزخرفها می توان به فیلمهای معروف بدنام (آلفرد هیچکاک)، شمال از شمال غرب (آلفرد هیچکاک)، سه روز کندور(سیدنی پولاک) و دست آخر جاسوس بازی (تونی اسکات) اشاره کرد.
اما در این میان گاه بر حسب اتفاق از دست نویسنده در می رود و شاهد فیلم خوبی با موضوع جاسوسی می شویم. دیروز فیلم بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس به کارگردانی توماس آلفردسن را دیدم. در میان سیل فیلمهای مزخرف جیمزباندی اثر قابل اعتنایی است که به درگیری سرویس اطلاعاتی بریتانیا (ام آی 6) و کا گ ب پرداخته است. نکته ی جالبتر این فیلم داستان آن است که اگر چه صد در صد تخیلی است اما بر مبنای یک سری اتفاقات واقعی تاریخی نوشته شده است:
جنگ جهانی دوم که شروع شد شوروی کمونیست و بریتانیای لیبرالیست در یک سنگر قرار گرفتند. نفوذ افکار کمونیستی در این زمان در دانشگاه ها و در میان قشر روشنفکر بریتانیا آغاز شد. افسران اطلاعاتی روس از این فرصت استفاده کردند و چند تن از این دانشجویان پر استعداد را جذب خود کردند. 5 نفر از این افراد (که چون همگی از دانشگاه کمبریج آمده بودند به حلقه ی کمبریج معروف شدند) بعد از پایان جنگ دوم جهانی در درون سرویس های اطلاعاتی بریتانیا رشد کردند و به مقامات بالایی در وزارت امور خارجه و دستگاه های اطلاعاتی رسیدند. داستان این فیلم اگرچه اشاره ای به این واقعیت تاریخی نمی کند که روسها 5 نفر جاسوس رده بالا در دولت بریتانیا داشتند اما در اصل با الهام از این واقعه ساخته شده است. 
هر چند که این فیلم یک فیلم تاریخی نیست اما با توجه به اشاره های جالبی که به وقایع جنگ سرد دارد دیدن آن را  توصیه می کنم، مخصوصا که تعداد زیادی هم جایزه گرفته که از جمله ی آنها جایزه ی بفتا است.