یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

آدم خواندنم باش


https://s2.picofile.com/file/7137472361/9ye7pzlrovbgiizlvnfh.jpg

دلم برای تو نوشتن می خواهد.

اصلا انگار توها دورترین آدمهای دنیایند. آخرین کسی که توی صف دانستن از حال ما می‌ماند. آخرین کسی که می‌فهمد، آخرین کسی که می‌داند. گرچه بیشتر از همه هم می‌داند. توی تو، گاهی٬ بیشتر وقت ها٬ از تو دور می‌ماند. تو دور نگه می‌داری ا‌ش شاید، از روی مهر، رنجش یا توقع؛ یا خودش آن‌قدرها که تو درگیرش هستی، آغشته‌اش، آغشته‌ی تو نیست. شاید هم توی تو نیست اصلا. آدم با تواش چقدر راه می‌آید؟ چقدر دیرکردن‌هاش، نبودن‌هاش، ندیدن‌هاش را توجیه می‌کند؟ دل‌شکسته‌‌ی تواش می‌شود چقدر؟ چقدر غصه می‌خورد از نداشتنش و به روش نمی‌آورد؟ چقدر تنهایی بار همه چیز تواش را به دوش می‌گیرد؟

توی آدم، آدم را نمی‌خواند. هشتصد نفر آدم را می‌خوانند، اما توی آدم، آدم را نمی‌خواند. این جوری می‌شود که ته دل آدم همیشه خالی است. همیشه یک نقطه‌ی سیاه ،شاید هم سفید، خالی می‌ماند. این جوری می‌شود که آدم از کنار خیلی‌ها می‌گذرد، آدم‌هایی که آدم را می‌خوانند، اما آدم فقط تواش را می‌بیند. هیچ کس دیگر را نمی‌بیند.

این جوری می‌شود که آدم شاید، توی یکی دیگر یا چند تای دیگر، باشد. حتی این را بفهمد، و نخواهد. این‌جوری می‌شود که خیلی آدم‌ها، در حقیقت، بی تو  می‌مانند...

منبع:

www.raindream.persianblog.ir/1387/4