یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

یادت نکنم که نه فراموش منی

نامه های عین القضات دو جلد کتاب قطور هستند. راستش من فقط فرصت کردم نگاهی به اونها بیاندازم. این نامه نامه سی وششم هست و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. عین القضات را بیشتر از طریق دکتر شریعتی می شناسم. در کویر بارها بهش ارجاع شده. بعله دیگر عاشق را با معشوق چه حساب؟


سلام به  برکت می رسانم. و او وصیت می کند پیوسته که چون چیزی می نویسی سلام می رسان!...طمع داشتن عاشق به ناز کردن معشوق از تردامنی بود، به نزدیک مردان، تو کجایی؟

و هان هان! تا نپنداری که این مقام مُنتهیان بود در عشق. این هنوز در خامی بِدایت  عشق بود. اما بدایتِ نهایتِ عشق آن بود که عاشق معشوق را فراموش کند. عاشق را با معشوق چه حساب؟ عاشق را کار واعاشق است، وادرد و واحسرت.

چون از تو بجز عشق نجویم بجهان؟

هجران و وصال تو مرا شد یکسان

بی عشق تو بودنم ندارد سامان

خواهی تو وصال جوی و خواهی هجران

این بدایتِ منتهیان است در عشق که می رود. نهایتش که گوید، و که تواند شنید؟... اما اگر آنکه تو مستی مستحق آنی بنویسم کی طاقت داری؟...

در فراق ظاهر بوی، از آنچه به تو رسید چندین فریاد کنی که نتوان گفت. اگر در وصال ظاهر فراق درون را بینی کی طاقت داری؟ فراق درون دانی که چه بود؟ آنکه تو از معشوق روی بگردانی، او خود تو را با تو نماید چه جای این است هنوز. می باید که مرد چنان پرورده ی وصال و فراق دانی گردد که از وصال شادمانی نیفزاید و از فراق رنج. این را نهایت عشق مبتدیان خوانند.

و بدایت منتهیان هنوز از صلب پدر بدرنیامدی، و روی "فی قرارٍ مکینٍ الی قدرٍ معلوم" ندیدی. احوال بدایتِ ولادت ندیدی و شیر لطف نخوردی، ترا حدیث کی رسد؟ این نه قهر است و نه جواب تا دانی. این همه را تنبیه دان ترا که هنوز چندان عشق روی ننموده باشد که فراق به اختیار، اختیار کنی. تو این حدیث را که باشی و چه باشی؟ آخر نه در طلبِ دنیا فراق ما اختیارکردی؟....

والله العظیم که ظاهر این کلمات اگرچه قهر است حقیقتش همه لطف است.... باش تا ترا بدایتِ عشق روی بنماید. پس نه عزل ترا یاد بود نه سلطان. پس در بدایت عشق از احوالِ مبتدیان قوت خوری.... ای عزیز! می نویسی که "نسیتُ بمرّّة." حاشا و کلا! یادت نکنم که نه فراموش منی. به جلال و قدرِ لم یزل و لا یزال که اگر نه یاد کردنِ من بودی ترا، اگر ترا هرگز از من یاد آمدی. خرده نگه دار. بوالعجبی تقدیر چه دانی که چه بود؟ دلیران را خطاب با او همه این است....

دانی که ابلیس کیست؟ داعی است در راه او، ولیکن دعوت می کند از او و مصطفی (ص) دعوت می کند با او.

ای عزیز! در وادی دیگر افتادم، و نمی یارم خوض کردن که مبادا که عنان قلم از دستِ اختیار ما بستانند، و آنچه نوشتنی نیست نانوشته به...

آمدم با حدیث تو! یقین دان که وقت را صلاح بود این مفارقت، هم ترا و هم قومی دیگر را. و ارجو که این بار به سعادت، ملاقات بیشتر افتد، کار به گونه ی دیگر بود...

آن ساعت هر حاجت که داری عرض کن، و عربده آنجا کن. و چون در نماز گویی" اهدنا الصراط المستقیم" دل حاضر دار تو که چه می گویی.

جهد کن که چون به سعادت اینجا رسد خود را از میان اشغال دنیوی چون بدر آورد، و از اکنون تدبیر آن کند.... و هرجا که زیارتی نشان دهند میرو، گذشتگان و ماندگان را و ما را نیز یاد می آور و دلخوش دار که امید می بود. که به زودی هر چه صلاح بود بدو رسد. والسلام.

پی نوشت: برکت اسم یکی از مشایخ بوده که ظاهرا برای عین القضات همدانی نقش پیر و مرشد را بازی می کرده است.