یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

بانکداری اسلامی پر... قرض الحسنه پر

https://s19.picofile.com/file/8438769918/Screenshot_2021_07_19_08_35_27.png

تصویری که در بالا ملاحظه می کنید اسکرین شات نرم افزار بانکی ملت هست برای واریز وجه توسط سامانه ساتنا. همان طور که ملاحظه می کنید برای واریز کردن وجه به حساب کسی یکی از موارد بالا را باید انخاب کنید و البته قرض الحسنه در میانشان نیست. یعنی از نظر مسئولین نامحترم بانک ملت ممکن هست که شما برای خیره به کسی پول بدهید ولی غیرممکن است که به کسی قرض الحسنه بدهید چون اگر ممکن بود این آقایون عقلا عقلشان می رسید و یک گزینه هم برای آن قرار می دادند.  خداوند آخر و عاقبت همه را به خیر کند.

بی شعور

از بیشعوری ملت ایران همین بس که وقتی سوار ماشین هستن و میخوان به عابر سلام بدن بوق میزنن

مرد دیدی بکش روت!

https://s17.picofile.com/file/8426241268/7990.jpg

یکی دیگه از کارهای شیدا اینبار با مداد رنگی

روز مهندس، روز دکتر، روز پرستار، روز زن، روز مرد، روز کوفت، روز درد .... این همه سالگرد و مناسبت (که همه بر اساس سالروز تولد بزرگان دین و دانش هم نامگذاری شده اند) مرهمی است بر عقده ی حقارت متوسطین سطحی جامعه. (منظورم از متوسط آدمها طبقه ی متوسط نیس بلکه خود آدمهای متوسطه). که بچسبونن خودشون رو به همون بزرگان و احساس بزرگی کنن. احساس زنده بودن کنن. احساس مفید بودن کنن.

یعنی کیا دقیقا سطحی و متوسطن؟ از دید من کسانی که توی زندگی شون از خودشون هیچی ندارن. به طرف میگی تو زندگی ت چی داری؟ میگه یه دختر دارم که نقاشی میکشه این هوا! خوب الاغ! دخترت نقاشی میکشه برای دل خودش به توچه؟ به اون یکی میگی تو چی داری؟ میگه یه ماشین تویوتای نمیدونم چی چی دارم. این رو هم که کارگر چینی بدبخت مونتاژ کرده، خودت چی داری؟ خونه دارم؟ اون رو هم که مهندس محسنی یا اوس محسن معمار ساخته. خلاصه به همه چیز و همه کس ارجاع میده جز خودش...

این آدمها کسانی هستن که خودشون رو از همه سر می دونن ولی اگه عمق زندگی شون رو شخم بزنی چیزی جز یه لوزر خاک بر سر نیستن. نه فتح قله ای به نامشون ثبت شده، نه اختراعی، نه ابداعی، نه نوآوری، نه راهکار جدیدی، نه رکوردی، نه هیچی. از وقتی که وارد بازار کار میشن تا وقتی که ریغ رحمت رو سرمیکشن تمام روزهاشون کپی پیست روز اوله، نه بالاتر نه پایین تر، نه بهتر نه بدتر. طرف افتخارش اینه که 20 ساله تعمیرکار خودروئه... میگی خوب! تو این 20 سال شده به فکر بیفتی که یه بارم شده خودت یه ماشین دست ساز بسازی؟ اون یکی 30 ساله توی فلان اداره س(مثلا شهرداری) میگی خوب! شده تا حالا فکر کنی که یه پروسه ای رو برای ارباب رجوع کوتاه ترش کنی؟ اگه قراره فلان مجوز رو بگیره به جای اینکه یه هفته وقتش تلف بشه کاری بکنه که دو روزه کارش راه بیفته؟ اون یکی 30 ساله دکتره. هنوز همون قرص و قطره ای رو به حلق مریض ش میریزه که 30 سال قبل توی دانشکده بهش یاد دادن. نامرد حتا اطلاعات دارویی ش رو هم به روز نمی کنه... خلاصه که این آدمها میشن آدم متوسط و سطحی.

https://s16.picofile.com/file/8426245684/20180827_WA0011.jpg

ماشین دست ساز توسط یه نخبه

این پرت و پلاها که میگم البته درباره ی اونهایی هست که حالا هر جور شده دستشون به دهنشون میرسه. وگرنه صحبت کردن از خلاقیت سر کلاس برای ابداع روشهای جدید آموزش از معلم حق التدریسی که سه ماه سه ماه حقوقش عقب افتاده و مستاجره و دخترش بیماره که اصلا خریته. من درباره ی این افراد (که ب برکت سیاستهای داهیانه ی آقایون احمدی نژاد و روحانی تعدادشون روز به روز م داره بیشتر میشه) نه صحبت می کنم و نه قضاوت.

اما طبقه الیت جامعه... الیت کیه؟ به نظر من آدم نخبه کسیه که اگر بهش مسیج بدی که مهندس روزت مبارک در جواب ت فحش خارمادر بده... اگرم حضوری روز مرد رو بهش تبریک بگی در بهترین حالت بهت بگه: مرد دیدی بکش روت! و در بدترین حالت هم با لنگه کفش بکوبه تو ملاج ت. این آدم رو اگه جایی دیدی سفت بچسب که ارزش داره جون ت رو به خاطرش بدی.

پی نوشت: حالا ممکنه بپرسی : خود که این همه گوز گوز می کنی و زر مفت میزنی از خودت چی داری؟ راستش ..... من؟ خوب! من بلدم جوک تعریف کنم. اون همکارام که پای بساط جوک تعریف کردن م بودن دقیقا می دونن که چی میگم.... حالا خیلی با بضاعت نیستم ولی باز وضعیتم از فقر مطلق و جمود ذهنی متوسطین سطحی بهتره.


Genre : Being Too Nice Is Not That Nice

این مطلب رو خیلی وقت قبل یه جایی خوندم... بازنشر ش رو مناسب دیدم.... امید که ...


من مرکز کهکشانم و تو روبروم نشستی ومی‌خوام از سرگردونی درت بیارم. می‌گم که از فکرای بیمارگونه نترس. از رؤیاهای مهارگسیخته نترس. وقتی خودت هستی وخودت، ذهنتو ول کن بذار جولان بده. توی کلۀ آدم مرزی وجود نداره. قلمرویی بی‌انتها دربست در اختیار تو. شجاع باش و بتازون. حتی برو جایی که عرب نی انداخت. نترس از فکرای کج و مُعوَج، مالیخولیایی، مریض، ناجور، ضداخلاقی، یا هرچی. اگه چیزی به ذهنت اومده معنیش اینه که وجود داره. پس بذار بیاد جلو حرفشو بزنه. نترس. چیزی نمیشه که. کسی هم نمی‌بینه و نمی‌فهه.

اصلاً گاهی این فکرای ناهنجار لازمن. این حق توئه که تو رؤیاهات هر کاری خواستی بکنی.عشق و نکبت رو به پای هرکی که می‌خوای بریزی. به هرکی دلت خواست نزدیک بشی و چوب توی ماتحت هرکسی بکنی که دلت بخواد.فحش بدی، لگدمال کنی، تیربارون کنی، انتقام بگیری یا تحقیر کنی. همه‌مون یه لیست نـفـرت داریم از آدمایی که می‌خوایم سر به تنشون نباشه. اگه بگی نداری به خودت دروغ گفتی، نه من. اگه دوست داری با تراکتور از روشون رد شو. اگرنه، اره‌برقی رو امتحان کن. تو آزادی. و این آزادی چیزی نیست که بشه ازت گرفت. گناهی در کار نیست. اگه تو ذهن سالمی داری، یه مقدار فکرای بیمار هم باید اون تو باشه، بـایــد. فقط دیوونه‌ها هستن که صد در صد سالمن.

اصلاً تقصیر اون کسیه که اولین بار گفت ذهن آدم مثل یه لوح سفیده و باید همونجوری تمیز حفظش کرد. دیگه بی‌ربط‌‌ تر از این نمیشه. مگه نمی‌بینی بچه‌های سه-چهار ساله چقدر شرورن. چون آزادتر از ما هستن. با خودشون راحتن و افکار پلیدشونو هفت تا سوراخ قایم نمی‌کنن. نمی‌گم آدم بدی باش و کارای دیوانه‌وار بکن. نه. ولی طبیعت انسانی خودتو باور کن و بذار بیکرانگی(بی سر و ته گی) فکرت، آزمایش کنه همه‌چی رو. به رؤیا و رؤیاپردازی احترام بذار از اینکه بالاخونه رو با ایلوژن‌ها و ایماژ ها پر کنی نترس. اون بالا، توی کلۀ مخروطیت، هیچی زشت نیست و توی رؤیاهات اگه لازم بشه می‌تونی با پیژامه تا میدون ونک هم بری....

می‌بینم که حرفام حسابی روت اثر گذاشته و با بازوکــای خیالی داری سوراخ سوراخم می‌کنی. پدرسگ، تو لیستت بودم؟

آدم خواندنم باش


https://s2.picofile.com/file/7137472361/9ye7pzlrovbgiizlvnfh.jpg

دلم برای تو نوشتن می خواهد.

اصلا انگار توها دورترین آدمهای دنیایند. آخرین کسی که توی صف دانستن از حال ما می‌ماند. آخرین کسی که می‌فهمد، آخرین کسی که می‌داند. گرچه بیشتر از همه هم می‌داند. توی تو، گاهی٬ بیشتر وقت ها٬ از تو دور می‌ماند. تو دور نگه می‌داری ا‌ش شاید، از روی مهر، رنجش یا توقع؛ یا خودش آن‌قدرها که تو درگیرش هستی، آغشته‌اش، آغشته‌ی تو نیست. شاید هم توی تو نیست اصلا. آدم با تواش چقدر راه می‌آید؟ چقدر دیرکردن‌هاش، نبودن‌هاش، ندیدن‌هاش را توجیه می‌کند؟ دل‌شکسته‌‌ی تواش می‌شود چقدر؟ چقدر غصه می‌خورد از نداشتنش و به روش نمی‌آورد؟ چقدر تنهایی بار همه چیز تواش را به دوش می‌گیرد؟

توی آدم، آدم را نمی‌خواند. هشتصد نفر آدم را می‌خوانند، اما توی آدم، آدم را نمی‌خواند. این جوری می‌شود که ته دل آدم همیشه خالی است. همیشه یک نقطه‌ی سیاه ،شاید هم سفید، خالی می‌ماند. این جوری می‌شود که آدم از کنار خیلی‌ها می‌گذرد، آدم‌هایی که آدم را می‌خوانند، اما آدم فقط تواش را می‌بیند. هیچ کس دیگر را نمی‌بیند.

این جوری می‌شود که آدم شاید، توی یکی دیگر یا چند تای دیگر، باشد. حتی این را بفهمد، و نخواهد. این‌جوری می‌شود که خیلی آدم‌ها، در حقیقت، بی تو  می‌مانند...

منبع:

www.raindream.persianblog.ir/1387/4