یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

بی احساس

توی فرودگاه بودیم. روانشناس اداره داشت نصیحتم می کرد:
تو باید یاد بگیری که احساساتت رو بیان کنی. احساساتت رو نسبت به دیگران توی دلت نگه ندار. یادبگیر که درباره احساساتت صحبت کنی.
تقریبا بدون مکث گفتم:
خیلی آدم گهی هستی.
خندید.

سیزده

علی شریعتی در جایی نقل می کند که روزی سقراط در خیابان قدم می زد. پشت ویترین یک طلافروشی متوقف می شود و با حیرت به جواهرات و زیورآلات خیره شد. سرش را کمی تکان داد و گفت: «چه چیزها در دنیاست که حتی سقراط هم از آنها سردر نمی آورد.»

شده است حکایت ما و سیزده به در -یعنی امروز- و مردم طبیعت دوست. هر چه فکر می کنم این جماعت را با طبیعت چه کار است سر درنمی آورم. چرا باید در یک روز خاص همه مردم سوار ماشین هایشان شده بروند چمنی گیر آورند و سفره ای بگسترانند و اطرافشان را به کثافت بکشانند؟!

به هرحال برای من یکی که سیزده به در تنها روز عزاست.

بدون شرح

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.