یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

روزی روزگاری مأمونیه

 

 

 

                                

تلفن را که گذاشتم در فکر برنامه ریزی فردا بودم. تصمیم داشتم هر جور که بود ،اینبار، ماجرا را به یک جایی برسانم. مینا بارها برایم از نامه های ترمه پشت تلفن صحبت کرده بود و قول داده بود که آنها را به دستم برساند اما خبری از نامه ها نبود. تشنه خواندنشان شده بودم. آدرسهایی جسته گریخته داشتم که فکر می کردم پرسان پرسان و کوچه به کوچه به مقصدم هدایت کند. گفته بود که ترمه نام مستعاری است که برای خودش برگزیده و برای ناشناخته ماندن این نام را انتخاب کرده بود. نامه های ترمه دو مقدمه داشت که یکی از آنها خلاصه ای از زندگی ترمه بود. آنها را برایم می خواند و سپس با قسمتهایی از زندگی خودش ،و البته رویاهایش، در هم می آمیخت و هویتی جدید برای خود می آفرید.

صبح فردا در کتابخانه ملی در حال زیر و رو کردن آرشیو مجله های قدیمی ایران جوان بودم. دست آخر نامه های ترمه را یافتم، به همراه تعداد زیادی مقالات دیگر که برایم پشت تلفن خوانده بود. چند ساعت بعد ،و پس از پرکردن چند فرم اداری و پرداخت ثمنی بخس، صفحات اسکن شده مجله در قالب یکی سی در کیفم بود. به خانه برگشتم و ساعتها مشغول خواندن شدم.

شوق خواندن به کنجکاوی انجامیده بود و کنجکاوی به تشنگی و تشنگی به مچ گیری. اطلاعاتی که مینا از خودش داده بود با مطالبی که ترمه بیان کرده بود جور در نمی آمد. تاریخ اولین نامه ترمه به 1377 برمی گشت و اگر فرض می کردیم که در 19 سالگی دیپلم گرفته باشد پس ترمه متولد 58 یا 59 بود ولی مینا ادعا می کرد که 24 ساله است که می شد متولد 62 یا 63. تناقضهای دیگری هم در داستان مینا بود. ادعا می کرد که مادرش در 15 سالگی خانه را ترک کرده و نزد پدربزرگش به نروژ رفته ولی ترمه نوشته بود که از سوئد به ایران زنگ می زند و با مادرش صحبت می کند. مینا تک فرزند بود در حالیکه ترمه از خواهرش نوشته بود. مینا ادعا می کرد که از خانه فرار کرده و ترمه نوشته بود که به خانه زنگ می زده. مینا می گفت هنگام فرار از خانه شناسنامه و مدارک تحصیلی اش را برداشته و بعدا دیپلم گرفته در حالیکه ترمه زمانی که به خارج رفته بود دیپلم داشت...

شب که زنگ زد پرسیدم: مینا! تو سوئد بودی؟ 10 ثانیه ای مکث کرد. جواب داد: پس بالاخره نامه های مقدس رو پیداکردید؟ گفتم من اونها رو پیدا نکردم اونها منو پیدا کردن. گفتم: اینهایی که برام پشت تلفن می خوندی به اسم یه بابایی با نام حسین سروقامت چاپ شده. گفت: اون زمان با اسم مستعار می نوشتم...

از تک و تا نمی افتاد. دروغ می گفت. واضح بود. اگر مینا  24 ساله  بود و مقاله ها 8 سال قبل در مجله چاپ شده بودند پس باید در زمان نوشتن مقاله ها 16 سال داشته باشد. ممکن نبود دختری 15-16 ساله به این پختگی بنویسد....

همه این ها را نوشتم تا بدانی نامه های ترمه از کجا به دستم رسیدند. عاقبت داستان من و مینا باشد برای یک وقت بهتر که هم تو وقت کافی داشته باشی و هم من حوصله...

...و اما ترمه! ترمه دختر جوانی بود که پس از اینکه نتوانست در رشته مورد علاقه اش ،پزشکی، در کنکور قبول شود برای ادامه تحصیل راهی غرب می شود. مسئولین مجله ایران جوان ادعا می کردند که دست نوشته های ترمه واقعی هستند و خود چیزی به داستان اضافه نکردند. این که این نامه ها را واقعا دختر تنهایی در سوئد نوشته بود یا شخص ابراهیم افشار ،یا دیگر نویسندگان مجله، هنوز برای من معماست و ظاهرا در همان زمان هم برای بسیاری از علاقمندان هفته نامه ایران جوان معما باقی ماند. 12 نامه ترمه در شماره های 118 تا 122 هفته نامه به چاپ می رسد که سیلی از نامه ها و اظهار نظرها را روانه دفتر مجله می کند. بعضی کل داستان را تخیلی می دانستند و زیر سوال برده بودند و برخی دیگر صددرصد واقعی. عده ای آن را با بهت می نگریستند، عده ای ترمه را کافر خطاب کرده بودند و بعضی دیگر عارفی وارسته. به همراه نامه آخر ترمه مؤخره ای به قلم ابراهیم افشار و همچنین تعدادی از نامه هایی که در واکنش به چاپ نامه های ترمه به دفتر مجله رسیده بودند چاپ شدند. حال که سه سالی از ماجرای من و مینا می گذرد بد ندیدم که نامه های ترمه را اینجا بگذارم، بی داوری و تعصب. قضاوتش باشد برای تو، خوب و بدش نیز...