یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

سیاست در ورزش

در تمام کشورهای پیش رفته سعی می کنند حتی الامکان از درگیری نظامی جلوگیری کنند به جایش به سراغ گزینه های کم هزینه تر و کم خطر تر بروند. آمریکا چندین سال است که روسیه را به خاطر مشکلات به وجود آمده در اوکراین تحریم کرده است. اگر مقامات ایران قدرت نظامی آمریکا را داشتند و به جای مقامات سیاسی آمریکا بودند بلافاصله پس از بحران کریمه به دریای سیاه لشکرکشی می کردند، چرا که بر خلاف دیگر کشورها، مقامات ما راه حل نظامی را اولین و بهترین گزینه می دانند و در جایی به سراغ دیگر گزینه های می روند که توان نظامی کافی برای رسیدن به اهداف سیاسی خود نداشته باشند.
میدانهای ورزشی از جمله فرصتهایی هستند که دولتهای رقیب یا متخاصم می توانند به خوبی از خجالت یکدیگر به در آیند. زمانی که برای اولین بار به استالین گفته شد که اجازه ورود ورزشکاران شوروی سابق را به مسابقات المپیک را می دهد یا نه از این ایده استقبال کرد چرا که اعتقاد داشت که یک نظام کمونیستی باید در همه ی ابعاد زندگی پوزه نظام سرمایه داری را به خاک بمالد. دانشمندان شوروی سعی زیادی کردند تا با ایجاد روشهای جدید تغذیه، تمرینهای ورزشی و ... و حتی ابداع انواع دوپینگ، ورزشکاران شوروی سابق و دیگر کشورهای بلوک شرق را در مکانهای بالای مسابقات ورزشی جای دهند.
در مسابقات المپیک مونیخ سال 1972 تیم های ملی شوروی سابق و آمریکا در مسابقه ی فینال بسکتبال روبروی همدیگر قرار گرفتند. آمریکایی ها تا 3 ثانیه قبل از پایان مسابقه عقب بودند. در این زمان دو پنالتی به نفع آمریکایی ها گرفته شد و آمریکایی ها با اختلاف یک امتیاز بازی را بردند. با پایان رسیدن وقت بازی تیم شوروی سابق به داور اعتراض کرد و آنقدر بر ادعای خود پافشاری کرد که داور 3 ثانیه ی دیگر به وقت بازی اضافه کرد. همین 3 ثانیه سبب شد تا شوروی سابق با یک پرتاب دو امتیازی دیگر مسابقه را از رقیب خود ببرند. مسابقه ی بسکتبال فرصتی شد برای در هم کوبیدن رقیبی که اگر قرار بود با بمب هسته ای به سراغش بروند دیگر نه از تاک نشانی می ماند و نه از تاک نشان.
این گونه اتفاقات ورزشی در تاریخ ورزش کم نبوده اند. گل معروف، و البته خطای، مارادونا که سبب حذف تیم ملی انگلیس از مسابقات جام جهانی مکزیک در سال 1986 شد از طرف مردم عامی آرژانتین به چشم انتقام شکست این کشور در جنگ مالویناس از  انگلیسها در سال 1982 دیده می شد. مسابقات حساس و پر از تنش بابی فیشر و بوریس اسپاسکی جایی بود که طرفین جنگ سرد حسابهای خود را نه در صحنه ی جنگ بلکه بر روی صفحه ی شطرنج تسویه می کردند. در مسابقات المپیک 1936 برلین یک دونده ی سیاه پوست به نام جسی اونز، از آمریکا، تمامی تئوری برتری نژادی هیتلر رادرباره  برتری نژاد آریایی به سخره گرفت و هیتلر را تا حد جنون عصبانی کرد.
حال شما مقایسه کنید رفتار دیگران را با رفتار دستگاه سیاسی ما که جز گرفتاری و بایکوت برای رشته های ورزشی و ورزشکاران ما پیامدی نداشته اند. البته عقیده ی من این نیست که اگر اعتراضی داشتیم نباید آن را اعلام کنیم. در سال 1956 کشورهای لبنان، عراق، مصر و چند کشور عربی دیگر مسابقات المپیک ملبورن را به دلیل اعتراض به حمله مشترک اسرائیل، فرانسه و انگلیس به مصر بایکوت کردند. در سال 1982 کارتر در اعتراض به حمله شوروی سابق به افغانستان مسابقات المپیک مسکو را بایکوت کرد. ایران هم به همان دلیل ورزشکارانش را به مسابقات المپیک مسکو اعزام نکرد. این گونه اعتراضات تا به حال مرسوم بوده است اما مسئولیت آن را دستگاه های سیاسی کشورها بر گردن می گرفتند نه اینکه به ورزشکار بگویند اگر در جدول به یک ورزشکار اسرائیلی خوردی باید خود را به دل درد و سردرد بزنی تا مسابقه ندهی و مثل ترسو ها از مبارزه با حریف اسرائیلی خود کناره گیری کنی، و بعد هم کنار بکشند تا فدراسیونها و کمیته ی جهانی المپیک آن ورزشکار یا آن ورزش را کلا محروم کنند.
حق این است که دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی قبل از هر اعزامی که قرار است ورزشکاران اسرائیل، یا هر کشور دیگری که مورد اعتراض ایران است، در نامه ای رسمی به کمیته جهانی المپیک یا فدراسیون جهانی مربوطه اعلام کند که ایران در اعتراض به فلان موضوع از اعزام ورزشکارانش به آن رویداد ورزشی معذور است. خلاصه اینکه در حال حاضر مثل هر کشور جهان  سومی دیگری در خاورمیانه همه چیزمان به همه چیزمان می آید.

فیلم زیر را هم  ببینید که بسی جالب است




سرزمین من خسته خسته از جفا؛ قسمت اول

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/8/8c/The_Man_Who_Would_Be_King.jpg

با افغانستانی های مقیم ایران اگر که صحبت کنید، اکثریت شان دخالتهای خارجی را عامل نابسامانی وطنشان می دانند. حال فرقی نمی کند که قدرتهای منطقه ای را مقصر بدانند یا قدرتهای اروپایی و فرامنطقه ای را، همگی در ضلال مبین به سر می برند. افغانستان اگر که همه قدرتهای خارجی آنجا را ترک کنند و تمام همسایگانش هم قول بدهند که در آنجا دخالت نکنند روی آسایش را نخواهد دید. علتش انقدر ساده و روشن است که از فرط روشنی به چشم نمی آید. ساختار فرقه ای، قبیله ای و عشیره ای افغانستان به گونه ای است که این کشور هیچگاه توسط سرنیزه یک حکومت مرکزی متحد نخواهد شد. هر قومیت و فرقه دینی در این کشور خود را بر حق و دیگران را بر باطل می داند و حاضر نیست که زیر یوغ دیگری بروند. در نهایت هر قومی یا فرقه ای هم که در افغانستان حاکم بشوند بعد از مدتی با شورشهایی در این گوشه و آن گوشه مواجه خواهند شد.

مطالعه تاریخ از این رو سودمند است که شما را به دنبال کردن شباهتها راهنمایی خواهد کرد.نگاهی به منطقه بکنید.

کدام کشورها سعی کردند تا یک چهل تکه قومی قبیله ای را زیر یوغ یک حکومت موقتی در بیاورند و چقدر موفق بودند؟ ایران رضا شاه؟ عراق صدام حسین؟ سوریه اسد؟ لیبی قزافی؟ همه این حکومتها دیر یا زود دچار فروپاشی شدند. امروزه لبنان، سوریه، عراق، یمن، سودان، لیبی و بحرین همگی کشورهایی هستند با درصدی از ناپایداری و گریز از مرکز، بعضی بیش و بعضی کم. در بسیاری از شهرهای این کشورها حکومت مرکزی اصلا محلی از اعراب ندارد. ممکن است که یک یا چند عامل خارجی یا داخلی به صورت موقت یک همگرایی نسبی در این کشورها بوجود بیاورند، اما پس از چندی آسایش و آرامش این کشورها بازهم به سوی تجزیه می روند. الان سوریه، لیبی و یمن تقریبا ساکت شده اند. چرا؟ به این علت ساده که تقریبا هر سه کشور به صورت عملی تجزیه شده اند و حکومت واحدی را نمی توان دیگر در آنها سراغ گرفت. عراق که هنوز درگیر کشاکشهای قومی در شمال است هنوز به صورت عملی تجزیه نشده است. کردستان عراق که راه جدایی در پیش بگیرد عراق هم آرام خواهد گرفت.

الان اگر در منطقه نگاه کنید تنها کشورهایی پایدار و استیبل هستند که کمترین میزان اقلیتهای قومی یا دینی را دارند. قطر و کویت از نظر قومی تقریبا یک دست هستند و کمترین دردسر را دارند. سعودی از نظر دینی تقریبا یکپارچه است و اقلیت شیعی آن به قدری جمعیت ندارد که وضعیت را ناپایدار کند. اردن هاشمی از زمانی که فلسطینی ها را بیرون کرد تقریبا یک دست شده و کمترین میزان بحرانهای قومی را دارد. عمان پس از شورشهای قومی (که رنگ و بوی کمونیستی داشتند) به آرامش رسیده است.

بر همین اساس، و با همین فرمان، اگر بخواهیم برویم جلو و نسخه بپیچیم، تنها چاره برای افغانستان تجزیه شدن آن است. تجزیه افغانستان به چند واحد سیاسی جدا از هم و کوچکتر ، عمل جراحی دردناکی است که هم درد دارد، هم خونریزی و هم هزینه. اما برای نجات جان بیمار چاره ای جز آن نیست.

اشکالی که هست در این واقعیت است که الان در خاورمیانه (در تمامی کشورهای خاورمیانه) هر کلمه ای را می توانند تحمل کنند جز "تجزیه". انگار که واژه تجزیه از لغتنامه شیطان برگرفته شده باشد. هر حرفی و هر اشاره ای به تجزیه به عنوان کفر مطلق در نظر گرفته می شود در صورتی که برای بسیاری از موارد تنها چاره و بهترین چاره تجزیه است. به یوگوسلاوی سابق نگاه کنید که بعد از 20-30 سال توی سر همدیگر زدن امروزه با صلح و صفا زندگی می کنند. به ایتالیا نگاه کنید که پس از جدا شدن از اسپانیا چگونه پیشرفت کرد. به هلند نگاه کنید که چگونه از زیر سلطه هابزبورگ درآمد و راه ترقی را گشود.

برای اینکه ببینید افغانستان از نظر فرهنگی در چه حال و هوایی است فیلم مردی که می خواست شاه بشود را ببینید. اوضاع از آن موقع تا امروز چندان هم فرق نکرده است.