یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

ذوالقرنین و سنگ عجیب

ذوالقرنین در جستجوی چشمه آب زندگانی به همراه بزرگان و دانشمندان قدم به وادی ظلمت گذارد. خضر(ع) به همراه هزار سوار به عنوان پیشقراول کاروان به اندازه یک منزل جلوتر از بقیه السیف کاروان حرکت می کرد. در جایی که ظلمت از همه جا بیشتر بود خضر چشمه آب حیات را یافت و از آن نوشید ولی ذوالقرنین که از عقب خضر می آمد راه را گم کرد و به محل چشمه نرسید. وی به مدت چهل شبانه روز به سیر ادامه داد تا از وادی ظلمات خارج شد و به جایی رسید که نه تاریکی وادی قبل را داشت و نه روشنایی آن چون روشنایی روز بود. پس از آن ذوالقرنین به محلی رسید که رنگهای آن رنگ سرخ رنگ  چون مروارید درخشان بود و قصری عظیم مشاهده کرد. ذوالقرنین و همراهانش به در آهنی زیبای قصر رسیدند و در محاذات در قصر پرنده ی سیاهی معلق میان آسمان و زمین به نظر آمد. ناگاه پرنده فریادی کشید و پرسید کیستی؟ ذوالقرنین نام خود را بیان کرد و پرنده جواب داد ای ذوالقرنین آیا آنچه خداوند از قدرت و ثروت و سلطنت به تو عطا فرموده برای تو کافی نبود که سر به بیابان گذاشتی و در صدد سعادت مجهول افتادی؟ ذوالقرین به گریه افتاد و بدنش به لرزه درآمد. ذوالقرنین وارد قصر شد و از پله هایی که به بالای کنگره قصر می رفت بالا رفت. در آنجا مردی جوان و نیکو صورت با لباس سفید دید. جوان از ذوالقرنین پرسید تو کیستی؟ گفت نام من ذوالقرنین است. جوان گفت: ای ذوالقرنین به آنچه خداوند به تو عنایت فرموده قناعت نکردی و به اینجا آمده ای؟ ذوالقرین پرسید شما کیستید و اینجا چه می کنید؟ جوان گفت من صاحب صور هستم و به انتظار امر پروردگار و نزدیکی قیامت برای نفخه ی صور و برانگیختن خلایق. آنگاه سنگی به سوی ذوالقرنین افکند و گفت اگر این سنگ سیر شود تو هم سیر می شوی.

ذوالقرنین سنگ را برداشت و به سوی لشگریانش بازگشت و داستان را بازگو کرد. دانشمندان حاضر شدند و سنگ را در یک کفه ی ترازو گذاشتند و سنگی دیگر بهمان اندازه در کفه ی دیگر گذاردند، تعادل برقرا نشد. سنگ روی سنگ نهاده تا هزار سنگ باز هم تساوی حاصل نشد و در تحیر باقی ماندند. خضر پیش آمد و عرض کرد حل این معما را از من بخواهید. پس خضر سنگ اول را در یک کفه نهاد و در کفه ی دیگر سنگی هم حجم آن قرار داده و مشتی خاک بر روی آن بریخت. فورا دو کفه برابر و میزان شدند. تمام حضار تعجب کردند و به علم خضر اعتراف کردند. ذوالقرنین از خضر خواست که حکمت کارش را بیان کند.

خضر گفت ای ذوالقرنین صاحب صور این سنگ را به عنوان مثال در اختیار شما گذارده تا بفهمی مثل بنی نوع بشر و فرزندان آدم مثل آن سنگ است که اگر هزار سنگ هم روی آن بگذاری باز مساوی نشود ولی اگر قدری خاک بر روی آن بریزید سیر شود. آنچه خداوند به شما عطا فرموده شما را راضی نساخته و به دنبال بیشتر از آن به اقصار گیتی سیر و سفر کردید و به دنبال چیزی می روید که کسی آن را نیافته و به مکانی داخل شدی که کسی قبل از تو قدم در آن نگذاشته و حس برتری جویی و فزونی طلبی تو از بین نمی رود تا خاک گور بر روی پیکرت بریند و در خانه قبر مقام کنی و خاک گور تو را سیر نمیاد. ذوالقرنین از بیان خضر سخت منقلب و متأثر شد گریه بسیار کرده گفت راست می گویی و عزم بازگشت نمود.

تخلیص از خودم

تفسیر جامعه جلد چهارم حاجی سید ابراهیم بروجردی خلاصه صفحات 219 تا 227

نظرات 1 + ارسال نظر
رها جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ق.ظ

چه خوب مطلب گذاشتید
و چه جالب.
سوال:
چشمه آب زندگانی ؟

چشمه هست که اگر کسی از آبش بنوشد نخواهد مرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد