یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

عشق یعنی...

... دیگر فهمیده بودم آدم توی دنیا چطور یکهو خلافکار می شود و دار و ندارش را از دست می دهد. یک جورهایی و ظاهرا بی هیچ دلیلی، تصمیم های آدم وارونه از آب در می آیند و فرمان ماجرا از دستت در می رود. آن وقت یک روز بیدار می شوی و می بینی توی وضعیتی هستی که زمانی محال می دیدی اش و دیگر نمی دانی چی برایت مهم است، چی نیست و اینجاست که دیگر هیچی نمی ماند و من نمی خواستم این اتفاق برای من بیفتد، راستش، فکر هم نمی کردم هیچ وقت بیفتد. من می دانستم عشق یعنی چی؛ عشق یعنی دردسر نداشتن و دنبالش هم نگشتن؛ یعنی تنها نگذاشتن یک زن به هوای زنی دیگر؛ یعنی پا نگذاشتن در جایی که گفته بودی هرگز در آن پا نمی گذاری و اصلا هیچ ربطی به تنها بودن و تنها نبودن ندارد، اصلا و ابدا!

با من دعوا کن

ریچارد فورد

ترجمه امیرمهدی حقیقت همشهری داستان تیر1389

نظرات 2 + ارسال نظر
کرم کتاب چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ب.ظ http://mybookk.blogfa.com/

بابا بخند دختر. گریه چرا؟

مریم شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:36 ق.ظ

قشنگ بود.

لطف دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد