یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

گنج من قسمت اول

 

بچه تر که بودیم جعبه سوهان قم ( یا احجامی شبیه به آن) محل اختفای گنج هایمان می شد. البته در دنیای کودکانه گنج هم تعریف مخصوص به خود را داراست. اشیا ریز و پرزرق وبرق( و اغلب کم ارزش) مانند تیله شیشه ای یا تکه ای زنجیر برنجی یا تیغ بلند جوجه تیغی می توانست زینت بخش گنجهای کودکانه مان شود.

ظاهرا بزرگتر شده ایم و گنج هایمان شکل آبرومندانه تری به خود گرفته اند اما اگر کمی دقت کنیم می فهمیم که از حیث ارزش خیلی با گذشته فرقی نکرده اند. یعنی هنوز هم به گونه ای داریم خرت و پرتهای بنجلی را جمع آوری می کنیم و در یک جعبه سوهان بزرگتر (به ابعاد آپارتمان یا احجامی شبیه به آن) می چینیم و از نگاه کردن به دارایی پر زرق و برقمان لذت می بریم و قند در دل آب می کنیم. اما یک آزمون کوچک می تواند نشان دهد که این گنج بزرگتر چندان هم با ارزش تر از آن گنج های دوران بچگی نیست.

آزمون:

بر روی مبل، صندلی، فرش، موکت یا زمین خالی بنشینید (وضعیت پاها دل به خواه). چشم ها را ببندید. لازم نیست تمرکز شدید کنید. از دستکاری کردن امواج آلفا و بتا و گامای مغزتان هم خود داری کنید(به قول قدیمترها اشکال از فرستنده است به گیرنده هایتان دست نزنید). از خودتان بپرسید اگر این خانه ای که اکنون در آن حضور فیزیکی دارم آتش بگیرد و تنها 10 ثانیه فرصت داشته باشم که چیزی را از آتش سوزی نجات دهم (فقط یک چیز) به سراغ کدام تکه از گنج با ارزشم خواهم رفت؟ تلویزیون 32 اینچ؟ طلا و جواهرات؟ اسناد ملکی؟ دختر بزرگتر؟ دختر کوچکتر؟ همسر؟ سرویس چینی 200 تکه؟ دیوان حافظ دست نویس با جلد طلاکوب و تذهیب؟ همه؟ هیچ کدام؟....

سوال ساده ای است ولی جوابی بغرنج دارد. و البته همین پیچیدگی جواب است که مرا نتیجه مورد نظرم را می رساند.

درنهایت، اندیشه مرگ همه این گنج ها را بی ارزش خواهد کرد و همین که روبروی آن سوال کهن (بودن یا نبودن) قراربگیریم سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض را به طاق فراموشی خواهیم سپرد. اما چه کنیم که این وسوسه مورچه گونه جمع آوری اشیا و دست یافتن به گنج کونت مونت کریستو دست از سرمان برنمی دارد.

بیت:

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

نظرات 2 + ارسال نظر
zmb شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ب.ظ http://www.divanegihayam.blogfa.com/

یک تیغ تشی داشتم، همین دیشب دیدم شکسته، یک تیغ سه ساله بود، من دوازده سال بود نگهش داشته بودم، انداختمش رفت!

آخ آخ بمیرم تسلیت

رها چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:16 ب.ظ http://http:/www.raha70sh.blogfa.com

کاش می شد بعضی از خاطرات گذشته رو به آب سپرد
ولی...

آره خوب خیلی خوب می شد ولی کلا حافظه آدم ساختارش جوریه که خود به خود این کار رو انجام می ده برات. یه کم به خودت فرصت بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد