یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

پـدوفــیـــل



پرده اول

مغازه ای را اجاره کرده است و بوم ها و دیگر وسایل نقاشی را در آن قرار داده است. مغازه اش در مسیر روزانه ام قرار دارد و هر بار که رد می شوم از پشت شیشه داخل آن را نگاهی می اندازم. جنب و جوش عجیبی در داخل مغازه وجود دارد. تعداد زیادی هنرجو در حال تمرین طراحی و رنگ روغن و ... هستند. بعد از مدتی توجهم به نکته ای جلب شد. همه هنرجویان دختر بودند. محض رضای خدا یک پسر هم در میانشان نبود. قضیه را به حساب بی هنری و بی همتی پسرها گذاشتم.

پرده دوم

در جلوی تاکسی را بازکردم و کنارش نشستم. آن زمان هنوز این رسم جوانمردانه برقرار بود که راننده ها اجازه می دادند دو نفری در صندلی جلوی تاکسی و به صورت کاملا مسالمت آمیز بنشینیم. با اولین نگاه شناختم ش. با اینکه من را تا آن روز ندیده بود از احوالش پرسیدم. چند خیابان پایین تر پیاده شد. با اصرار کرایه اش را حساب کردم و پیاده شد. رو به راننده گفتم «طرف استاد نقاشیه. کارش حرف نداره. کلی نقاشی های توپ کشیده...». اعتراضی از صندلی عقب بلند شد و توضیحاتم را نیمه تمام گذاشت.«هیچم این طور نیس. اصلا هم نقاشی بلد نیست.» برگشتم. دختر خانمی در حدود 15-16 ساله ، خوش تیپ و خوشگل و عصبانی بود.«خودم کارهاش رو دیدم. خیلی هم استاده.» صدایش را بالاتر برد« این آقا از هنر هیچی نمی فهمه. چقدر به کارم علاقه داشتم؟ همین آقا بود که علاقه من به نقاشی رو از بین برد. بسکه دستش کج بود؟ به شاگرداش دست درازی می کرد. ... حالم از نقاشی به هم می خوره. همه ش هم تقصیر این یابوئه.»

حرفی برای زدن نداشتم. برگشتم و به جلو خیره شدم. ذهنم درگیر حل یک مسئله ریاضی شده بود که به پاسخی فلسفی-انسان شناسانه منجر می شد. اینکه با محاسبات من دختره به جای نوه طرف بود یا نتیجه اش.

نظرات 1 + ارسال نظر
رها یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ http://www.raha70sh.blogfa.com

درک بازی دنیا گاهی سخت تر از بازی کردن در آن است
کافیست بازیگر خوبی باشی!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد