یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

سرخم می سلامت شکند اگر صبوحی

 

 سیدمهدی علوی استاد خط مریم بود. خط خیلی خوبی داشت ولی به جایی رسیده بود که دو بعد نمی توانستند او را ارضا کنند و ناچار به بعد سوم روی آورد. دوست داشت که به خط فارسی حجم ببخشد و با علاقه سرامیک و سفالسازی را پی گرفت. بعدتر فهمیدم که برادر بزرگتر یکی از همکلاسی هایم در دبیرستان بوده است. سیدافشین علوی که آن زمان سه تار می زد و اکنون استادشده در این فن. 

الغرض. سیدمهدی خطی برای مریم نوشته بود به غایت زیبایی شامل این بیت که: 

 

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبوئی

 

 تا مدتها به دنبال شعر کامل و البته شاعرش می گشتم که دست آخر تکنولوژی فریادرس شد و سرچ انجین گوگل به یاریم شتافت. نمونه ای از سفالهای سیدمهدی علوی را هم دربالا آورده ام که ادای دینی کرده باشم. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.

همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی

چه زیان ترا که من هم برسم به آرزوئی

به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم

همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگوئی

به ره تو بسکه نالم، زغم تو بسکه مویم

شده ام زناله نائی، شده ام ز مویه موئی

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار موئی

چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟

چه شود که کام جوید، زلب تو کام جوئی؟

شود اینکه از ترحم، دمی ای سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلوئی؟

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبوئی

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جوئی

ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند

رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کوئی

فصیح الزمان رضوانی

نظرات 2 + ارسال نظر
رها دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ق.ظ http://www.raha70sh.blogfa.com

منتظر کامنتت بودم رضا. و حالا هیچی ندارم که بگم

علی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 08:55 ق.ظ http://aliryas5.blogfa.com/

سلام
جستجوی مصرع دوم شعر ذیل بنده را به این صحفه رهنمون نمود
انشای قشنگتان درصدر شعر نشانی از سوختگی دل و پختگی جان را برایم تداعی نمود. بیا جانا که تو همدرد مایی.
بشکست اگر دل من ، به نیاز وآرزویی
سر خم می سلامت شکند اگر صبویی
من اگر جفا و جوری ز تو دلربا بدیدم
گنهم نه آن چنان است که رود به گفتگویی
دل من تو را نشانه ، نگهم تو را شبانه
تو بخوان چه عاشقانه ، اگرم کنی نکویی
بگذار بشکند دل ، بگذار بگسلد تن
تو بمان عزیز دلبر ، که تو جاودان صبویی
غم جان ودل ندارم ، به سرم چو پا گذاری
بگذار تا ببندم ، به دل تو تار مویی
عجبم مدار ای دوست ، که نگار ما چه نیکوست
غم روی خوب دلبر ، ببرد چه آبرویی
سحری به باد گفتم ، که مرا سخن چنین است
بخروش و طعنه گفتا ، بنگر کدام سویی
تو به سوی یار آیی، یا که یار سویت آید
تو به هر قدم در آییی ، به همان قدم بپویی.
....

شما لطف دارید قربان.... سرسبز باشید و خرم انشالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد