یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

زندگی

جایی گفته ام که:"هرکس آنچنان می میرد که زندگی می کند".

و باید بر آن بیافزایم که:" هر کس آنچنان که در بیداریست خواب می بیند"!

و من، سال پیش که شبها و روزهای یکنواخت را در دنیائی یک متر در دو متر تنها می گذراندم، شبی –شاید هم روزی (چه می دانم؟) خواب بودم، در حالیکه تنها مسائلی که در آن ایام برایم مطرح بود، صدها مشکل زندگی و مسئله فلسفی و قضیه علمی و فکری واقتصادی و سیاسی و ... نبود. فقط و فقط سقوط کردن بود و یا خود را نگاه داشتن، ماندن بود و یا مردن و همین! و بنابر این، آنچه بیشتر بدان میاندیشیدم "وجود" بود و "زندگی"، که موضوع اصلی همه آن مسائل همین است، خواب بودم، دیدم که تالار بزرگیست و انبوه چهره های همیشگی از روشنفکران و موافقان و دانشجویان و مذهبی ها و ماتریالیستها و مومنین و بی ایمانها و موافقان و مخالفان و مثل همیشه بحث است و سوال و انتقاد و از هر در سخنی.

و از میانه یکی برخاست و سوال کرد: و چه سوال بجایی و چه خوب هم مطرح کرد، که : تو که از توحید می گویی و از مذهب و از اسلام و از انسان و از تکامل و از ارزشهای اخلاقی و از ایثار و از شهادت و از مسئولیت اجتماعی و از هدایت و ... همه این حرفها وقتی معنی دارد که بتوانی بگویی که اساسا "زندگی" چیست؟

براستی اگر در بیداری می پرسیدند در جواب می ماندم و یا لااقل مکث می کردم و یا لااقل ناقص می گفتم و یا حتی چیز دیگری می گفتم، اما در خواب، پاسخی دادم بی لحظه ای تردید و تأمل که از آن هنگام تا کنون هر چه بیشتر بدان می اندیشم، بیشتر بدان معتقد می شوم و بیشتر به شگفتی می آیم، بخصوص که حتی هر کلمه ای بدقت انتخاب شده و حتی ترتیبش نیز حساب دارد. گفتم : بنویسید!

نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن!

و در بیداری که باین پاسخ رویایی ام فکر می کردم، با خود می گفتم که " برابری" و "تکامل" را که من آنهمه بدان عشق می ورزم د راینجا یادنکرده ام و آیا فرمون من این دو را کم ندارد؟ دیدم که نه، چون اگر آن پنج تا را داشتیم این دو را نیز خود به خود خواهیم داشت، همه چیز را خواهیم داشت و کمبودی وجود ندارد.

و اکنون که به شما می اندیشم که چه کم دارید، هیچ! و چه بسیار کسان که هیچ ندارند و آیا ناسپاسی نخواهد بود، اگر در برابر زندگی خویش به خاطر مسائلی که ارزشی کمتر و پست تر از این پنج گنج انسانی دارند، قدر ناشناسی کنید و ناخشنودی؟

1345 

علی شریعتی  

کتاب با مخاطبهای آشنا صفحه 149-150

نظرات 1 + ارسال نظر
... یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ب.ظ

نگویید عرب سوسمار خور، من در میان اعراب زندگی کرده ام، باور کنید اینقدر هم شایسته تحقیر نیستند. کتاب می خوانند، در فلسفه و روان شناسی از بسیاری از ایرانیان قوی تر هستند، حتی زبان انگلیسی شان هم بهتر است، جوانان 18 ساله ای دیده ام که افکار پوپر نقد می کردند، باکونین و تروپتکین می خواندند، مارکسیسم نقد می کردند، برنامه نویس و شبکه کار بودند، هیچ کدام هم سوسمار نمی خوردند بخدا، هم اعراب ایرانی و هم غیر ایرانی. ایران را دوست داشتند و با ایرانی ستیزی برخی اعراب مخالف بودند، تعدادشان هم کم نبود، می گویند چرا ایرانی ها سخن از اتحاد می زنند و تمدن اما اینقدر نژاد پرست هستند، می گویند جهان هیتلر جدید نمی خواهد، اما چرا ایرانی ها اینقدر به هیتلر و برخی به افکار وی تمایل دارند...
انسان ها برابرند، اما اعراب کمتر برابرند؟

به خدا من امروزه روز درباره اعراب چنین نظری رو ندارم. اون نوشته مال خیلی وقت پیشه. زمانی که هم تجربه هم کمتر بود و هم سوادم. در ضمن دوستان عرب زبان و عرب نژاد خوبی هم دارم. اصلا قصد توهین نداشتم و عذر خواهی می کنم. هم از شما دوست عزیز و هم از برادران و خواهر عرب م.
پی نوشت: بدون توجه به اینکه اعراب اصولا چه جور آدمهایی هستند من عاشق زبان عربی بوده و هستم وخواهم بود. این قضیه زبان هیچ ربطی البه به دیگر فاکتورهای انسانی و تاریخی و اجتماعی ندارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد