یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

خبر تزویج زینب بنت جحش با پیغمبر علیه السلام

تاریخ بلعمی ترجمه ای است که به دست ابو علی محمد بن محمد بن عبدالله البلعمی وزیر سرشناس عبدالملک بن نوح و منصور بن نوح سامانی در سده 4 هجری از کتاب معروف تاریخ طبری انجام شد. ابو علی محمد به فرمان منصور بن نوح به ترجمهٔ این کتاب دست زد. از نکات جذاب این کتاب(برای من البته) این است که بلعمی با متن اصلی به صورت فعال برخورد کرده و هرکجا که لازم دیده نظرات خود را (البته باذکر اینکه کدام قسمت نظرات اوست) بیان کرده است. اینگونه است که می توان این کتاب را یک ترجمه انتقادی نسبت به کتاب اصلی به حساب آورد. روانی متن و بی تکلف بودن آن مثال زدنی است. متن زیر را از این کتاب انتخاب کرده ام.


چون پیغمبر علیه السلام از بدر الموعد بازآمد، و سال پنجم اندر آمد، دختر جحش را زینب به زنی کرد. و قصه او چنان بود که پیغمبر زیدبن حارثه را به پسری گرفته بود و او را مردمان زید بن محمد خواندندی . و چون بزرگ شد، پیغمبر زینب را بدو داد به زنی. و زینب نیکوترین زنان آن زمانه بود. پس یک روز پیغمبر علیه السلام به خانه زید آمد به طلب او، و دست بر در نهاد، در بازشد. و زینب به میان سرای نشسته بود سربرهنه. پیغمبر او را بدید، روی بگردانید و گفت: زیدکجا است؟ گفت: بیرون رفته است. و پیغمبر علیه السلام زینب را بسیار دیده بود سرپوشیده، و لیکن سربرهنه ندیده بود. پیغمبر او را به چشم خوش آمد. خواست که دیگر باره بنگرد، چشم را بخوابانید و گفت: سبحان الله العظیم، سبحان الله مقلب القلوب و الابصر. و برفت.

چون زید به خانه بازآمد، زینب گفت: پیغمبر آمده بود. گفت: چرا نگفتی که اندر آی. گفت: اندر نیامد، و من سربرهنه بودم، مرا بدید و چنین گفت. زید گفت مگر تراش خوش آمد، مرا نیز با تو نشاید بودن. و سوی پیغمبر آمد و گفت: زینب را طلاق خواهم داد. پیغمبر گفت: چرا و چه عیب دیدی از اوی. گفت: هیچ ندیدم ولیکن نتوانم بودن با وی. پیغمبر گفت: برو و زن خویش را نگاه دار و نیکو دار، و از خدای عزوجل بترس چنانچه خدای عزوجل همی گوید. امسک علیک زوجک و اتق الله و تخفی فی نفسک مالله مبدیه و تخشی الناس و الله احق ان تخشیه. و پیغمبر را علیه السلام طلاق زینب به دل خوش آمد، و لیکن پیدانکرد و نخواست که زید را بیازارد و مردمان بدانند. پس زید برفت و زینب را طلاق داد. و چون عدت زینب بگذشت، زینب سوی پیغمبر کس فرستاد و گفت: زید مرا از بهر تو طلاق داد تا تو مرا به زنی کنی. پیغمبر را می بایست ولیکن شرم همی داشت و خاموش بود. و خدای دانست که پیغمبر را دل مشغول است. پس خدای عزوجل میان فریشتاگان ادر زینب را به پیغمبر داد و آیت فرستاد و گفت من زینب را به تو دادم. پیغمبر علیه السلام گفت: کیست که زینب را بشارت دهد بدین. و عایشه را اندوه آمد. پیغمبر گفت: یا عایشه، قول خدای را همی باز زنی؟ پس زنی برفت و زینب را مژده داد. و زینب هر چه بر وی پیرایه بود بگشاد و بدو داد. و پیغمبر علیه السلام به خانه زینب آمد هم بر آن نکاح که خدای عزوجل کرده بود با فریشتگان بی آنکه نکاحی دیگر کرد. چنانچه خدای عزوجل گفت: قال الله تعالی، فلما قضی زید منها وطرا زوجنا کها لکی لا یکون علی المومنین حرج فی ازواج ادعیائهم اذا قضوا منهن وطرا و کان امرالله مفعولا. زینب بدین سخن فخر کردی بر همه زنان پیغمبر، و گفتی شما را پیغمبر به زنی کرد و مرا خدای عزوجل بدو داد. و این نکاح زینب به ماه محرم بود سال پنجم از هجرت. چون ربیع الاول اندر آمد پیغمبر به غزو قریظه شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد