یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

اگر جزو آن دسته مردم بدشانسی بودید که سریال شکرانه را دیده اید شاید موسیقی زیبای تیتراژ ابتدای سریال را هنوز به یادداشته باشید. من از وقتی که خودم را شناختم از شنیدن لهجه تاجیک-افغان دلم غش و ضعف می رفت. تصنیف مذکور توسط خواننده محبوب و اسطوره ای تاجیک دولتمندخالوف اجرا شده بود و اگر دوست داشته باشید می توانید آن را از اینجا دانلودکنید. شعر هم متعلق به دیوان شمس بود و البته من هنوز باور نمی کنم که بیت سوم آن را صداوسیمای ما پخش  کرده است. یکبار با دقت بخوانید شما هم باور نمی کنید...



ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یکبار از این خانه بدین بام برآیید

آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید

از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

دیوان شمس تبریزی

رازم را نگهدار


اما کریگن دختری ساده است که در زندگی موفقیت مهمی به دست نیاورده است. پدر و مادرش او را همیشه با دختردایی موفقش کری مقایسه می کنند و در نتیجه او همیشه به فکر ارتقای مقام و پیشرفت شغلی است. امّا یک روز برای او اتفاق نامنتظره ای می افتد. اما در راه بازگشت از یک سفر کاری در کنار مردی غریبه می نشیند و زمانی که هواپیما دچار اشکال می شود از روی ترس تمام زندگی اش و رازهای آن را برای غریبه تعریف می کند. این رازها به خودی خود شاید مهم به نظر نرسند اما از نظر اما مهم هستند. مثلا او به مادرش نگفته که زمانی که مادر در سفر بوده هنگام نگهداری از ماهی مورد علاقه اش ماهی مرده و او ناچار یک ماهی دیگر خریده است. یا یکی از همکاران نزدیکش همیشه برایش کارهای قلاب بافی انجام می دهد و او برای ناراحت نکردن او مجبور است که این هدایای زشت را بگیرد و از آنها تعریف کند.

اما مرد غریبه را فراموش می کند اما پس از بازگشت به کار او را در محل کارش ملاقات می کند و متوجه می شود که غریبه در حقیقت جک هارپر مالک میلیونر شرکتی پنتر است که اما در آنجا کار می کند. اما دستپاچه می شود ولی جک او را می شناسد و از صداقت او خوشش می آید. صداقت ذاتی اما جک را آنقدر جذب می کند که او در مورد پروژه های جدید شرکت از او نظرخواهی می کند و کم کم این دو دلباخته هم می شوند. اما جک ناخواسته اطلاعاتی که از اما درهواپیما گرفته بود در یک مصاحبه تلویزیونی لو می دهد و تمام افراد شرکت متوجه رابطه پنهانی او با اما می شوند.

اما با جک قهر می کند و از او می خواهد که برای اثبات علاقه اش او هم رازهایش رابرای اما فاش کند. در نهایت پس از چند دور قهرو آشتی آن دو با هم ازدواج می کنند...

رازم را نگه دار داستانی است به قلم سوفی کینزلا -که البته نام اصلی شون مادلین ویکهام است- و توسط  سرکار خانم نفیسه معتکف ترجمه شده است. رازم را نگهدار موقعیتهایی کمیک خلق می کند که شاید اسباب خنده شوند اما نباید از یاد برد که داستان این کتاب داستان زندگی همه ما است. همه ما که رازهای کوچکی داریم و از برملا شدن آنها درهراسیم ولی شاید هیچ وقت فکر نکنیم که برملا شدن این رازها ممکن است که به سود خودمان و دیگران باشد. برملا شدن رازهای اما سبب شد تا او رابطه عاطفی بهتری با پدر و مادرش برقرار کند چرا که آنها هیچ وقت نفهمیده بودند واقعا چه در دل او می گذرد. دوست اما فهمید که قلاب بافی هایش را نه تنها اما بلکه هیچ کس دوست ندارد و.... اما در انتهای کتاب می گوید: من یادگرفته ام که اگر کسی نتواند با دوستان و همکاران و عزیزانش رو راست باشد، پس فایده زندگی چیست؟

ترجمه کتاب روان است و شاید تنها اشکال آن این باشد که کانر ،دوست پسر اما، را به عنوان نامزد وی معرفی کرده اند. انتشار کتاب  انتشارات لیوسا را منتشر کرده و طرح جلدش به نظر من فاجعه است.


بدون شرح

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.