یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

ما مسئولیت را فدای اطاعت کرده ایم.

درباره کتاب وضعیت آخر زیادمی توان نوشت. آنچه الان به آن پرداخته ام نه اصول روانشناسی مطرح شده در متن کتاب است بلکه قسمتی از حاشیه کتاب است درباره رفتار انسانی هنگامی که مسئولیت اعمالش را برعهده دیگران می گذارد. قضاوت درباره آن را به خودتان واگذار می کنم:


یکی از مخوفترین مقالاتی که اخیرا خوانده ام، نقد کتابی است به قلم دکتر روانشناس رالف گراشاو درباره کتاب سرزمین فاسد: اخلاق اجتماعی آمریکای امروز اثرفرد جی. کوک. به گفته گراشاو:

آنچه اصولا کوک در سرزمنی فاسد می گوید، این است که مردم آمریکا امروز اخلاق شخصی را به خاطر یک اخلاق سازمانی و گروهی رها کرده اند. آنها عقاید متفکرانه را به خاطر تطبیق و سازش و محبوبیت کنار گذارده اند. به عبارت دیگر، ما مسئولیت را فدای اطاعت کرده ایم. این داوری وحشتناکی است! ما همیشه می توانیم پشت این حقیقت(این بهانه)مخفی شویم که هیچ نوع مدرک از آمار و ارقام برای فلان کار ندارم، بنابر این اهمیت زیادی ندارد. یا دارد؟

من  در زیر، به تفصیل از مقاله کراشاو نقل قولی را می آورم که در آن گزارش پروژه پژوهشی به خصوصی را ذکر می کند که دکتر استانلی میلگرام در دانشکاه ییل انجام داده است و می تواند روشنگر سوال فوق باشد.

تحقیق استانلی میلگرام در دانشگاه ییل، سرآغازی زیربنایی برای نتیجه گیریهای کوک است. میلگرام یک سلسله آزمایشای روانشناسی درموضع اطاعت انجام داد. او یک گروه مختلط از بزرگسالان (سنین بین بیست تا پنجاه) از مردم شهر بریج پورت در ایالت کنتیکات را انتخاب کرد. این عده از بین مردم متوسط اداره رو تا کارگر و غیره دستچین شده بودند، و به آنها برای صرف وقتشان در مدت آزمایش ساعتی چندین دلار پرداخت میشد. آزمایش برای این بود که ببینند یک فرد تا چه حد حاضر است در ازاء دستمزد به شخص دیگری صدمه وراد کند-اگرچه، در صورت ظاهر، این آزمایشها به طرز گول زنننده ای تحت عنوان "گروه تحقیقاتی بریج پورت درموضوع روشهای روانشناسی فراگیری" معرفی شده بود.

در این آزمایشها، شاگرد را به یک صندلی برقی می بستند-البته بعد از آنکه معلم در آن قرار می گرفت و برای نمونه یک شوک ضعیف و بی خطر چهل و پنج ولت وارد سیستم ماشین شوک می کردند تا او را متقاعد کنند دستگاه واقعا با برق کارمی کند. سپس معلم را به اتاق مجاور می بردند، درحالیکه شاگرد در حال امتحان دادن در این اتاق به صندلی بسته بود. برای هر جواب غلطی که شاگرد می داد شوکی با شدت بیشتر از دفعه قبل فرستاده میشد. اما در واقع به شاگرد اصلا شوکی داده نمی شد، یعنی پاسخهای او یک سری نوار از پیش ضبط شده از جوابها، نجواها، نفسبندآمدنها، التماسها و جیغهایی بود که معلم در این اتاق می شنید و نحوه این پاسخها از پیش به وسیله آزمایشگران آماده شده بودند. به طوری که تنها عامل بازدادنده برای جلوگیری از شوک قویتر یا بالاخره حداکثر ولتاژ ماشین شوک ، عاطفه معلم برای درد یک انسان دیگر بود. در حقیقت امر، معلم بود که مورد امتحان قرار می گرفت. از معلم خواسته شده بود تا آنجا که می تواند لیست سوالات را تا انتها از شاگرد بپرسد. درگیری درونی معلم اطاعت از مقامات سیستم آموزشی در مقابل عاطفه خودش بود برای آنکه به انسان دیگری صدمه نزند.

فکر می کنید چند درصد از به اصطلاح معلمین دستورات را مو به مو و تا آخر آنجام داند؟ اما قبل از اینکه حدس بزنید، به چند نمونه از مکالمات معلم نمونه که پای دستگاه ایستاده است گوش کنید:

(150ولت فرستاده می شود.)معلم: می خواهید ادامه بدهم؟ (دستور آزمایشگر مبنی بر اینکه معلم می تواند ادامه دهد.)

(165ولت فرستاده می شود.) معلم: او دارد آنجا فریاد می زند. فشار زیاد است. ممکن است قلب ضعیفی داشته باشد. می خواهید ادامه بدهم؟(دستور آزمایگر مثبت است.)

(180 ولت وارد می شود.) معلم: نمی تواند طاقت بیاورد. من نمی خواهم آن مرد را بکشم. صدای جیغ و ضجه اش را می شنوید؟ نمی تواند طاقت بیاورد. اگر یک اتفاقی افتاد چی؟ مقصودم حرفم را که می فهمید؟ من مسئولیتش را قبول نمی کنم. (آزمایگر مسئولیت را به عهده می گیرد.) بسیار خوب...

(195ولت. 210 ولت. 225 ولت.)

بدون ردخور معلم دستورهای آزمایشگر را اجرامی کرد.

فکر می کنید چند درصد از تقریبا هزار معلمی که در این آزمایشها شرکت کردند تا انتهای دستورات پیش رفتند؟ قبل از آنکه چشمتان به جمله های بعدی بیفتد،حدس بزنید. یک گروه چهل نفری از روانشناسان که کل این آزمایش را مطالعه کرده اند در اینجا حدس زدند که این تعداد از حدود یکدهم درصد نمی تواند بیشتر باشد. اما در آزمایشهای واقعی، تعداد کسانی که تا انتهای دستورات پیش رفتند، شصت و دو درصد بود! حدس شما چقدربود؟

میلگرام چنین نتیجه گیری می کند:

تحت قاعده ای سحرکننده، مردم خوب و عادی،بر طبق دستور مقامات، اعمالی سخت و سنگدلانه انجام می دهند. مردمی که در زندگی روزمره انسانهایی شریف و با مسئولیت هستند فریفته مطامع و شخصیت انسانی مقامات می شوند که از راه کنترل قوه دراکه آنها و از راه انتظار اطاعت بی چون و چرا آنها را آگاهانه یا ناآگاهانه مجبور می کنند که اعمال تندی انجام دهند. نتایج به دست آمده و احساس شده آزمایشگاهی فوق بسیار ناراحت کننده است. این نتایج این گمان را برای ما بوجود می آورد که به طبیعت انسان باید به صورت مشخص تر، به موجوداتی که امروز در جامعه دموکراتیک آمریکا تولید می شوند نمی توان اعتماد کرد که درجهت برآورد امیال مقامات بتوانند همنوعان خود را از خشونت و ظلمهای غیر انسانی مصون نگه دارند.


توماس هریس وضعیت آخر ترجمه اسماعیل فصیح نشر فاخته۱۳۷۵  صفحه 307

نظرات 1 + ارسال نظر
رها شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ق.ظ http://www.raha70sh.blogfa.com

من فکر می کنم که این درصد در جاهای مختلف دنیا متفاوت باشه. مثلا ایران خودمون به یک هزارم درصدم نمیرسه چون نه که کلا مردم ما همه چیشون برعکسه در این موردم عکسه همه ی دنیا یه نفرم مسئولیت پذیر نیست و از مقامات اطاعت نمیکنه. شایدم اغراق کردم ولی گاهیم بی رحمی لازمه. البته فقط گاهی!
درکی که ما آدما از انسانیت داریم محدود می شه به اینکه خودمون به چه شکلی زندگی می کنیم نه اینکه دنیا چطور پیش می ره و مردمش چطور زندگی می کنن. اینم از عجایب ما آدماس که هرچی پیش میریم در طول تاریخ خودخواه تر می شیم.

اتفاقا برعکس. اگه توی شلوغی های دو سال پیش تهرون بودی می دیدی که همین مردم به اتکای حمایت مسئولین با چماق چه جوری توی سر همشهری های خودشون می زدن و هیچ احساس گناهی هم نداشتند و خیلی هم راضی بودن.
بی رحمی لازمه ولی به شرط اینکه مسئولیتش رو خودمون به گردن بگیریم نه اینکه بندازیم گردن دیگران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد