یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

ایکاش ما را رخصت زیر و بمی بود

دیرگاهی است اینجانشسته ام. مدّتها از شیشه این پنجره نیمه باز آسمان خدا را تماشا کرده ام. ساعتها است که قلم به دست آماده ام تا برای تو ای دوست سطری بنگارم اما دریغ که چون می اندیشم و یادت را متصوّر می شوم یکباره هست و نیست در ذهنم زبانه می کشد.

ایکاش مارا رخصت زیر وبمی بود

                                          چون نی به شرح عشق بازیمان دمی بود

لیکن مرا استاد نایی دف تراشید

                                            نی را نوازش کرد و من را دل خراشید

می دانی؟! نی را لب بر لبش می گذارند و نوازش می کنند و نی حال این عشق بازی را در صوتی حزین برای هر شنونده گزارش می کند. مستمع سری می جنباند و از دل دردمندی می گوید. با او همدرد شده می گرید. اما دف غریب و محزون سیلی ازدستی می خورد تا نوایی برانگیزد و بدان نوا همگان به وجد درآیند و به سماع برخیزند.

مهربان! گوش جان بسپار و اگر دلی در سینه داری خون گریه کن که امروز همه دف معشوقیم. امروز لب بر لب نمی نهند تا صدای عشق برخیزد، آنک سیلی می زنند. عصر ما دوره جلال یار است. سینه را سپر باید کرد. آنک دوره عشقهای جمالی، دوره چشم و خال و خط سپری گشته و هرچه هست نشان زلف اوست؛ زلف او جلودار آمده. آنک دراین برهه گردن عشاق می زنند تا عشقشان بیازمایند.

همسفر!اگر عاشقی اندیشه سر نباید داشت که خواسته معشوق است و هرچه آن خسرو کند شیرین بود و اگر فکر سر داری ازاین بادیه مگذر.

شرط عاشق نیست با یک دل دودلبر داشتن

                                         یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن

.... پنجره نیمه باز با صدایی گوش خراش بسته شد. گویا باد امانش را برید. از آسمان اشک می بارد. ابرها امشب با چه غصه ای می گریند.

 

                                                                  س.طلوع

نظرات 2 + ارسال نظر
رها شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ق.ظ http://www.raha70sh.blogfa.com

در زمان حال نی باشی یا دف فرقی نمی کنه. چون عشق و عاشقی واقعی وجود نداره!

اتفاقا من دو تا رو می شناسم که همدیگه رو عاشقانه دوست دارن. اینو نوشتم تا دلت بسوزه

رها یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ق.ظ http://www.raha70sh.blogfa.com

باید صبر کرد دید اون دو نفر آخر کار به کجا می رسن!

می گن: جوجه رو آخر پاییز می شمرن

می گن شاهنامه رو آخر پاییز می خونن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد