یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

بعد از این میزانِ خود شو

از این شعر مولوی خیلی لذت می برم:

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرونِ خویش

خونِ انگوری نخورده، باده شان هم خونِ خویش 

هر کسی اندر جهان مجنونِ لیلا ای  شدند

عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنونِ خویش

ساعتی میزانِ آنی ،ساعتی موزونِ این !

بعد از این میزانِ خود شو،تا شوی موزونِ خویش

یونسی دیدم نشسته بر لبِ دریای عشق

گفتمش چونی؟ جوابم داد بر قانونِ خویش !
گفت بودم اندر این دریا غذای ماهی ای

پس چو حرفِ نون خمیدم تا شدم ذاالنّونِ خویش

باده غمگینان خورند و ما زِ مِی خوشدلتریم

رو به محبوسانِ غم ده ساقیا افیونِ خویش

خونِ ما بر غم حرام و خونِ غم بر ما حلال

هر غمی کو گِردِ ما گردید شد در خونِ خویش

باده گلگونه‌ست بر رخسار بیمارانِ غم

ما خوش از رنگِ خودیم و چهره گلگون خویش

من نِیَم موقوفِ نفخِ صور همچون مُردگان

هر زمانم عشق جانی می‌دهد زَ افسون خویش

دی مُنجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد

گفتمش آری ، ولیک از ماهِ روزافزونِ خویش

آره دیگه... لیک از ماه روز افزون خویش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد