یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

نامه های ترمه؛ مقدمه اول

                              

زین بحر جهانی خطر اندیش گذشت

آسوده همی کشتی درویش گذشت

محو است کنار عافیت یا تسلیم

باید نفسی پل شد و از خویش گذشت

بیدل

نود صفحه دست نویس آورده که من بخوانمشان.  اول من، بعد دکتر، بعد من. بعد دوباره دکتر، یک بار دیگر خودش -ابراهیم- و دو سه بار دیگر با ز دکتر –من- دکتر و ابراهیم. نود صفحه دستنویس، دست به دست می شود بین من و دکتر وابراهیم. و هر سه مانده ایم که چطور می شود این نود صفحه را چاپ کرد. باید چاپ کرد؟ نباید چاپ کرد؟ اسرار مگو نیست که، قرارنیست شیوه ساختن بمب ام را هم چاپ کنیم یا مثلا تعداد صفرهای شماره حسابهای متعدد فلان الدوله یا گندکاری رییس اداره جوپاک کنی دورغوذآباد را که مثلا بیم و هراس شکایتهای بعدی اش را داشته باشیم.

اصلا چنین چیزهایی نبوده و نیست، نود صفحه دستنویس است از نمی دانم چند نامه دست نوشته «ترمه».

ترمه،ترمه، ترمه. ترمه های حیرت، ترمه های غروب و غرب. ترمه های سرگردانی. ترمه که می گفتم. یاد ترمه های دست بافته زنان ایرانی می افتادم که نقشهای زیبایشان مرا به شور و شوق می برد. اکنون ترمه که می گویم، اندوه مرا غرقه می کند. یاد دختری می افتم در آن سوی آبها و سوداها، یکه و تنها. حالا اینها را که می خوانید نامشان «نامه های ترمه» است. بسیاری از متن نامه را ابراهیم و سپس من و بعدش دکتر و دبار ابراهیم، من و چندباره دکتر خلاصه کرده ایم، حذف کرده ایم، حتی تیرباران کرده ایم. اما نمی داند هنوز چه چیزی در این نامه ها هست یا شاید هم می دانم که به دکتر و ابراهیم گفتم:چاپ این نامه ها اجتناب ناپذیر است. نمی داند چرا باید این نامه های کاملا شخصی چاپ شوند وتو آنها را بخوانی. شاید هم افزون بر نوعی مازوخیسم که من و ابراهیم گرفتارش شده ایم، گونه ایی هیستری هم در کار باشد. دیگر آزاری!نه؟ وگرنه چرا باید نامه های کاملا شخصی یک شخص ناشناخته برای بسیاری از اشخاص ناشناخته تر فاش شود. آن هم در یک با نام ایران جوان؟ و فکر می کنم که من هیروشیما بودم یا ناکازاکی که این دختر آمد و با نامه هایش ویرانم کرد. کاملا منهدم. چه کسی دوست دارد بگوید: زنده باد پستچی، پاینده باد تمبر و کاغذ و پاکت و قلم؟ وقتی که این نامه های تو فانی را می خواند.

خسته و خراب، خراب و خسته در آخرین ساعات آخرین روز هفته کاری، میباید دست به قلم ببری، چیزکی قلمی کنی در وصف این نامه ها به عنوان مقدمه. خدای من. ترمه چه رنجی برده است؟ چه رنجهایی؟ و گمانم هزاران بار در کوره های گداخته، تفدیده شده، سوخته، ذوب شده و دوباره انگار یک ققنوس از میان آتش و دود، سربرآورده است. و حالا من سند قبولی برای نام ههایش، برای افکار و اندیشه هایش بنویسم؟ آخر من کجا و ترمه کجا؟

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

به هر رو، ترمه هنوز هست، و سخت هم هست و استوار هست. و همین سختی و استواری اوست که هستی او را معنا داده است. او انگار چشمانی دارد، سوای چشمان تنگ بین واندک بین من و امثال من، چشمانی باز و عقاب وار، که لحظه ها و نکته ها را می بینند و می بلعند. او جانی دارد، گداخته و آتشگون. و نمی خواهم قیاس کنم. نمی دانم چرا پس از نامه های ترمه یاد ابوذر می کنم. همان که حبیب حضرت دوست درباره اش فرمود: آسمان بر سر کسی راستگوتر از ابوذر سایه نیانداخته است. و نیز همو فرمود: ابوذر تنها می زید، تنها می میرد و تنها برانگیخته خواهدشد.

و باز قبطه می خورم به ترمه، او در کف دستش پاره یی آهن گداخته دارد، که استوار همچنان آنها را بر کف خویش نگه داشته است. ایمان و اعتقاد خویش را. و افزون بر آن. اکنون ترمه چون پیر جهاندیده یی،بینا و بصیر است و جهان و جامعه آدمیان را به گونه یی می بیند که همچو من خاصی می باید، سالها و سالها، در مکتبش زانو بزنیم و دریافته های او را بیاموزیم.

حالا این ترک آشوبگر سرگردان حیرت زده بی قرار، برای نخست بار، احتیاط می کند.- برخلاف آمد عادب بطلب کام که من...- و من به او می گویم: هرچه باداباد. ابراهیم. ترمه حالا چشمی است و چراغی و آیینه یی است و حکایتگری که از درون و بیرون به ما نشانه می نماید و رازها می گشاید. این طور است؟

شما خود داوری کنید!  

فرامرز قره باغی 

هفته نامه ایران جوان شماره 118

نظرات 1 + ارسال نظر
mehdi چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:28 ق.ظ http://bluesky8.blogfa.com/

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد