یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

آئینه چون بی زنگ باشد هر نقشی در او بنماید

سلطان محققان، ابراهیم خواص رحمة الله علیه پیوسته با مریدان خود گفتی: کاشکی من خاک قدم آن سر پوشیده بودمی.

گفتند: ای شیخ پیوسته ذکر و مدح او می کنی و ما را از حال او خبر ندهی؟

گفت: روزی وقتم خوش شد، قدم در بیابان نهادم و در وجد می رفتم تا به دیار کفر رسیدم. قصری دیدم سیصد دانه سر از کنگره های آن در آویخته. متعجب بماندم.

پرسیدم که: این چیست و این قصر آن کیستٍ؟

گفتند: آن ملکیست و او را دختری است دیوانه شده و این سر آن حکیمانست که از تجربۀ او عاجز آمده اند.

در سویدای من گذر کرد که قصد آن دختر کنم. چون قدم در قصر نهادم مرا در قصر بردند نزدیک ملک. چون بنشستم ملک بسیار انعام و اکرام در حق من بکرد. پس گفت: ای جوانمرد! ترا اینجا چه حاجت؟

گفتم: شنیدم که دختری داری دیوانه، آمدم او را معالجت کنم.

مرا گفت: بر کنگره های قصر نگاه کن.

گفتم: نگاه کردم و پس درآمدم.

گفت: این سرهای کسانی است که دعوی طبیبی کرده اند و از معالجت عاجز شده اند. تو نیز بدانکه اگر معالجت نتوانی کرد، سر تو هم اینجا بود.

پس بفرمود تا مرا نزدیک دختر بردند. چون قدم در آن سرای نهادم دختر کنیزک را گفت: مقنعه را بیار خود را بپوشم.

گفت: ای ملکه! چندت مرد طبیب آمدن و از هیچکس خود را نپوشانیدی، چونست که از وی می پوشی؟

گفت: آنها مرد نبودند. مرد این است که اکنون درآمد.

گفتم: السلام علیکم.

گفت: علیک السلام. ای پسر خواص!

گفتم: چون دانستی که من پسر خواصم؟!

گفت: آنکه تو را به ما راه نمود مرا الهام داد تا ترا بشناختم. ندانستی که المؤمن مرآة المؤمن؟ آئینه چون بی زنگ باشد هر نقشی در او بنماید. ای پسر خواص! دلی دارم پر درد، هیچ شربتی داری که دل بدان تسلی یابد؟

این آیت بر زبانم گذشت: الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله.

چون این آیت بشنید آهی کرد و بی هوش شد. چون بهوش بازآمد گفتم: ای دختر! برخیز تا ترا به دیار اسلام برم.

گفت یا شیخ! در دیار اسلام چیست که اینجا نیست؟

گفتم: آنجا کعبه مکرم و معظم است.

گفت: ای ساده دل! اگر کعبه را ببینی بشناسی؟

گفتم: بلی.

گفت: بالای سر من نگاه کن.

نگاه کردم، کعبه را دیدم که گرد سر دختر طواف می کرد.

مرا گفت: یا سلیم القلب! این قدر ندانی که هر که به پای کعبه رود، او کعبه را طواف کند و هر که به دل به کعبه رود، کعبه او را طواف کند؟ فأینما تولوا فثم وجه الله.

سعدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد