اینها هیچ چیز رانمی فهمند، هیچ چیز را احساس نمی کنند، شامشان فقط بوی پلو را تشخیص می دهد و بوی پول را، چشمشان وزن و قد آدم را می بیند و حقوق و رتبه اش را، علم برایشان تصدیقی است برای استخدام، دین برایشان راهی است به سوی حور و غلمان و جوی شیر، نامه برایشان ابزاری است برای احوالپرسی و صدور سلام، کتاب در نظرشان سنگ قبری است برای حک شدن نامشان و کتابخانه زمینه ای است برای عکسشان، عشق برایشان دوچرخه یا گاری است برای سفر به کوکاکولا، سرپل، دم مدرسه های دخترانه یا پسرانه، یا گشتن کوچه- ها از یک کنار ودر زدن خانه ها از یک کنار که:"اطاق خالی!دارید؟" ودلباختگی شوری است که درنیمه راه "خرید" از زیر بغلشان می افتد وگم می شود." جنون" بیماری است که در سر میزگرد"بله برون" به سر عقل می آید و شفا می یابد، پیوند دلها نخ پنبه ای پوسیده ایست که از سنگینی قباله پاره پوره می شود، شعر قطعه ای است که از تپش دلی برخاسته تا دلی را به تپش درآورد و اگر نیاورد به آدرس دیگری فرستاده می شود و اگر باز هم نشد به آدرس دیگری و همچنان تا بالاخره دلی را به تپش درآورد و اگر در دلی کارگر نیافتاد سراغ کیسه ای را می گیرد و از جور معشوق به جلب ممدوح پناهنده می شود .معلم موجود است که یکسال تمام دیکته می گوید و رنج میکشد و یک نسخه چاپی را پس از یکسال رنج به پنجاه نسخه خطی تبدیل میکند و در آخر هم نمره می- اندازد. شاگرد درنظرشان موجوداتی هستند که در زیرشان فنری نصب شده است ومعلم که با پایش بروی دربند در کلاس فشار وارد می آورد فنر زیرشان از جا در میرود و تا زیرمعلم با روی صندلی آشنا شد فنرهای باز ناگهان دسته جمعی تا می خورند و گیرشان می افتد.مرد برایشان یک سرپناه است درست مثل یک شیروانی! و زن در نظرشان یک تختخواب است درست مثل یک تختخواب! اختلاف تنها بر سر این است که شیروانی حلبی است یا سیمکویی، تختخواب چوبی است یا فلزی و در تقسیمات ظریفتر و دقیقتر وعمیقتر و شاعرانه تر: چگونه سمکویی هست؟ چگونه چوبی یا چگونه فلزی هست؟
گفتگوهای تنهایی علی شریعتی
هر چه کـُنی بُکـُن مکـُن تـَرک من ای نگار من
هرچه بَری ببَر مبر سنـگدلی بکـار من
هرچه هِلی بهـِل مهل پرده به روی چون قمـر
هرچه دَری بدَر مدر پرده ی اعتبار من
هرچه کِـشی بکـِش مکش باده به بزم مدعی
هرچه خوری بخورمخورخون من ای نگارمن
هرچه دِهی بده مده زلف به باد ای صنم
هرچه نهی بـنه منـه پای به رهگـذار من
هرچه کـُشی بـِکـُش مکـُش صیدحرم که نیست خوش
هرچه شَوی بشو مَشو تشنه ی خون زار من
هرچه بُری ببُر مبر رشته ی الفت مـرا
هرچه کـَنی بکـَن مکـن خانه ی اختیـار من
هرچه رَوی برومرو راه خلاف دوستی
هرچه زنـی بزن مزن طعنه به روزگـار من
شوریده شیرازی
هیتی دختری ۶ ساله است که پدر ومادر و برادرش را در حادثه آتش سوزی از دست داد و تا ۹ سالگی در یتیم خانه زندگی می کرد. مسئولان یتیم خانه برای اینکه بچه ها سرپناهی داشته باشند آنها را سوار قطار می کنند تا کشاورزانه منطقه میدوست آنها را به فرزندی قبول کنند. در نبراسکا کشاورزی به نام هنری هیتی را انتخاب می کند و به خانه اش می برد. زن هنری -الیزابت- دختر و پسرش را در اثر بیماری از دست داده و افسرده شده است. در ابتدا هتیی گمان می کند که او را برای کار در مزرعه و کلفتی انتخاب کرده اند اما اندک اندک به محبت هنری و الیزابت پی می برد و همانجا در مزرعه هنری جاگیر می شود. البته تمام دوستان هیتی به خوش شانسی او نیستند...
کتاب "متشکر از ته دل" نوشته جین بیوکنن برنده جایزه کتاب کودک جورجیا و کاندید جایزه مارک تواین بوده است. ترجمه یک دست و خوب کتاب توسط خانم پروین علی پور انجام شده و کتاب را انتشارات افق منتشر کرده اند.
در کل کتاب نگاهی دارد به دیدگاه یک کودک یتیم به دنیای اطراف و نگاه اطرافیان به کودکان یتیم.کتاب متشکرم از ته دل برای سنین راهنمایی کتاب مناسبی است. اگر فرزندی در این سن و سال دارید بد نیست که این کتاب را برایش بخرید. جملاتی از این کتاب را در زیر آورده ام:
تجربه دوران پرورشگاه به من یادداده بود که جدید بودن، یکی از بزرگترین جرمهایی است که ممکن است کسی مرتکب شود!
هنری:کی گفته که زندگی منصفانه است؟!
در مورد مرگ کاری از کلمه ها برنمی آید و حتی گاهی، اوضاع را خراب تر می کنند!
مری مارگارت بعد نگاهی جدی به من انداخت و پرسید" چرا پاپا گفت تو باید نجات پیداکنی، مگر گناهکاری؟
گفتم: گناهکار نیستم، یتیمم. هرچند که بعضی ها خیال می کنند این دوتا یکی هستند.
حکایتی دیگر از کتاب ۱۰۰ حکایت ذن:
تانزان و اکیدو دو راهب ذن در خیابان گل آلودی در شهر قدم می زدند که به دختری با جامه ابریشمین برخوردند، او به خاطر گل و لای می ترسید از خیابان بگذرد، تانزان گفت: بیا دختر، و او را بغل کرد و از خیابان گذراند. دو راهب تا شب سخن نگفتند، سرانجام در دیر اکیدو نتوانست بی تفاوت بماند و گفت: راهبان نمی بایست به دختران نزدیک شوند، خاصه به دختران زیبایی چون او، چرا چنین کردی؟
تانزان گفت: دوست عزیز، من آن دختر را همانجا در شهر رها کردم، این تویی که او را با خود تا اینجا آورده ای!
من شاید بیشتر از 4-5 نسخه مختلف مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری را که الان در بازار موجود هستند نگاه کردم ولی در هیچکدام مقالات خواجه را نیافتم. بیشتر این نسخه ها به مناجاتنامه و حداکثر الهی نامه و رباعیات خواجه بسنده کرده اند. من یک جلد مناجاتنامه خواجه عبدالله انصاری دارم که چاپ انتشارات مجرد و متعلق به سال 1372 است.تصحیح نسخه توسط آقای رحیم فضلی انجام شده و مقدمه آن را آقای محمدباقر صدرا نوشته اند. جلدکتاب صحافی شده است و بسیار خوش رنگ کار شده است. در نهایت این قسمت را از مقالات خواجه انتخاب کردم. بعدا هم قسمتهایی از مقالات را اینجا خواهم گذاشت.
شانزده چیز دوستی و بندگی را شاید:
اول جودی باید بی حاجت، دوم صحبتی باید بی آفت، سیم موافقتی باید بی مخالفت، چهارم نشستی باید بی ملامت، پنجم گفتی باید با سلامت، ششم یاری باید بی عداوت، هفتم عشقی باید بی تهمت، هشتم دیده ای باید با امانت، نهم شناختی باید بی جهالت، دهم خاموشی باید با عبادت، یازدهم حکم راستی باید با اشارت، دوازدهم نفسی باید بی خیانت، سیزدهم لقمه ای باید با حلالت، چهاردهم از یار جرم آید واز تو غرامت، پانزدهم شب نماز باید و روز زیارت، شانزدهم همت صافی باید دل را و پیر هدایت تا کار به آخرت گردد کفایت.
مقالات خواجه عبدالله انصاری