یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

پوپولیسم ایرانی و قطع اینترنت


فارغ از جوک ها و لطفه هایی که ملت ساخته اند در باب قطع چند روزه ی اینترنت صادقانه اعتراف می کنم که این توفیق اجباری سبب شد تا سرانه ی مطالعه ی من جهشی معنادار داشته باشد. از جمله کتابهایی که در این فرصت توانستم آن را به پایان ببرم یکی هم کتاب پوپولیسم ایرانی نوشته ی دکتر علی سرزعیم بود که بارها و بارها از ایشان در این مکان نام برده ایم و یادکرده ایم.
دکتر سرزعیم را چون چندین بار معرفی کرده ام دیگر معرفی نمی کنم و صاف می روم سراغ معرفی خود کتاب البته به صورت خیلی خلاصه و ضربتی. نگرانی و دغدغه ای که دکتر سرزعیم نسبت به زمامداری پوپولیستها دارند سبب شده تا با صرف وقت زیادی یک نمونه ی دم دستی (برای ما ملت ایران) را در باب اینکه چگونه یک پوپولیست می تواند از پله های قدرت بالا برود تجزیه و تحلیل کند تا خواننده بتواند خود را برای موارد بعدی آماده کند و از انتخابهای بد بپرهیزد. دکتر سرزعیم محمود احمدی نژاد را به عنوان یک نمونه ی معاصر و کاملا قابل بررسی انتخاب و معرفی کرده است و پس از آن در ضمیمه ی کتاب چند مورد از پوپولیسم در کشورهای دیگر را هم معرفی کرده است.
لازم به ذکر است که برکشیدن پوپولیستها در کشورهای مختلف از درون صندوق رأی آغاز می شود و اصولا این افراد از نقاط ضعف سیستمهای مبتنی بر رأی گیری استفاده می کنند تا بتوانند سر بزنگاه همان صندوق را زیر پای بگذارند. تعریف دکتر سرزعیم از پوپولیست را می توان به صورت زیر خلاصه کرد: سیاستمداری که وعده ای می دهد و این وعده هزینه بر است بدون اینکه بیان کند هزینه یا هزینه های احتمالی این وعده اش را چگونه می خواهد پوشش بدهد.(جمله بندی از من است) با این تعریف، دکتر سرزعیم نمونه های مختلفی از رفتارهای احمدی نژاد را چه در زمانی که هنوز رئیس جمهور نشده بود و چه پس از اینکه به مقام ریاست جمهوری رسید توصیف و تحلیل می کند.
نکته ی مثبت این کتاب علاوه بر پرداختن به مسئله ی پوپولیسم این است که دکتر سرزعیم با دقتی شگفت انگیز ادوار انتخاباتی که احمدی نژاد در آن شرکت کرده است تجزیه و تحلیل کرده و به ذکر علتهای پیروزی انتخاباتی احمدی نژاد در دو دوره ی انتخابات ریاست جمهوری پرداخته است. شاید هنوز بعد از 6-7 سال عده ی زیادی اعتقاد داشته باشند که احمدی نژاد برکشیده ی نظام بوده است و هنوز سر حرفشان ایستاده باشند که «رأی منو پس بده» اما دکتر سرزعیم (همچون من) معتقد است که پیروزی های احمدی نژاد بیشتر بر پایه ی کنش رأی دهندگان بوده است نه تقلب در سر صندوقهای انتخاباتی. و اتفاقا همین دلیل اصلی نوشتن کتاب پوپولیسم ایرانی بوده است: اینکه ملت اگر مواظب و مراقب نباشند ممکن است که بازهم افسار قوه ی مجریه را به یک پوپولیست دیگر بدهند. پوپولیستی که این بار ممکن است از جناح راست، ملی-مذهبی ها و حتی اپوزیسیون برآمده باشد.
ظرفیت بسیار بالای ایران و ایرانی در ارج نهادن به افراد پوپولیست و نادیده گرفتن خدمتکاران واقعی خود سبب می شود که این حقیر به مسئولین آموزش و پرورش توصیه کنم این کتاب را به صورت خلاصه درآورده و در دوره ی دوم متوسطه به تمام فرزندان ایران زمین تدریس کنند. حتی اگر این قدر هم مقدور نبود می توانند یک فصل در کتابهای اجتماعی دوره ی متوسطه را به مسئله ی پوپولیسم و راه های شناسایی افراد پوپولیست اختصاص بدهند. 
شما عزیزان هم بهتر است که چند جلد از این کتاب را بخرید و شب عید به عنوان عیدی به کسانی که دوستشان دارید کادو بدهید. من که امسال عید همین کار را خواهم کرد...
باشد که دیگر شاهد پدیده هایی نباشیم که صاف صاف توی چشم ملت زل بزنند و هاله ی نور را منکر شوند و یا صاف صاف توی چشم ملت زل بزنند و بگویند که خبر گران شدن بنزین را همانند بقیه ی مردم از برنامه ی صبح جمعه با شما شنیده اند.
فبشرعبادالذین یستمعون القول ویتبعون احسنه
رضا کیانی موحد

ابوقریب، تنگه ای در هیچ کجا

نتیجه تصویری برای ابوقریب

تنگه ابوقریب یک بار دیگر ثابت کرد که ما هنوز تا ساختن یک فیلم تاریخی بر اساس جنگ ایران-عراق صدها سال نوری فاصله داریم.

تنگه ابوقریب همان اخراجی های دهنمکی بود که دچار استحاله شده بود: از کمدی به تراژدی. تنگه ابوقریب جنگ هیچ کس ها بود با هیچ کس ها. نه در طرف ایران کسی دیده می شد و نه در طرف عراق. شخصیتهای اصلی جنگ نه تیپ بودند و نه کاراکتر. آدمهایی بودند که بی هدف این طرف و آن طرف می دویدند و همین. نه پیش زمینه ای از شخصیتهای اصلی نشان داده شد و نه فرصت داده شد که بیننده با هیچ یک از آنها ارتباطی برقرار کند. فقط یک دوربین بود که مثل مگس می چرخید و از روی این چهره به آن چهره می پرید. که چه بشود؟ والله اعلم. فوق فوقش چندتایی شعار هم به خورد بیننده داده می شد تا ملت مال باخته و دست خالی سینما را ترک نکنند. مثل این جمله ی بی سر و ته که : جنگ بازنده و برنده نداره، فقط اونهایی که اسلحه می فروشن توی جنگ برنده می شن! نه بابا؟ به همین سادگی؟ به همین خوشمزگی؟ به همین کشکی؟ اگر این جملات بی مزه و خنک را هم در دهان بازیگر/بازیگران نمی گذاشتند ممکن بود بیننده فکر کند که بازیگر/بازیگران فیلم همه لال هستند. البته... به همین سادگی، به همین خوشمزگی.

در تنگه ابوقریب رزمندگانی را دیدیم که بدون هدف سوار کمپرسی می شدند به سوی مقصدی نامعلوم و سرانجام در یک ترافیک بی سر و ته گیر کردند که معلوم نیست برای چه به وجود آمده بود؟ اصلا چرا فرماندهانشان آنها را از جاده ای برده بودند که به ترافیک برخورد می کرد؟ چرا با وجود آن همه ماشین آلات راه سازی جابجا کردن ماشین هایی که در جاده از کار افتاده بودند این همه طول کشید؟ البته شاید ما ندانیم اما این ترافیک تصنعی و بی سر و ته چندان هم بی هدف نبود. نویسنده/کارگردان می خواستند از فرصت گیرکردن در ترافیک استفاده کنند تا چند تا تاول نشانمان بدهند تا ثابت شود که دشمن از بمب شیمیایی هم استفاده می کرده است. و اگر نه اگر تمامی آن بخش طولانی و حوصله سر بر را از فیلم درمی آوردند هیچ خللی به هیچ جای داستان فیلم واردنمی شد. بعدهم که چند تا تاول به نمایش درآمد به یکباره نشان داده شد که ترافیک از بین رفته است. همین طوری خود به خودی.... به همین سادگی، به همین خوشمزگی.

در تنگه ی ابوقریب رزمنده هایی را دیدیم که در حالیکه به سوی خط مقدم می رفتند قمقمه های آبشان را می بخشیدند به کسانی که از خط بر می گشتند. جل الخالق... فردایش هم همین رزمندگان همگی از تشنگی در حال تلف شدن بودند. به همین سادگی، به همین خوشمزگی.

در تنگه ابوقریب امدادگرهایی را دیدیم که برانکارد نداشتند و با کشیدن پا و دست زخمی ها آنها را جابجا می کردند. امدادگرهای این فیلم حتی ساده ترین لوازم زخم بندی هم نداشتند. همین طوری چفیه ای پیدا می کردند و می بستند دور یک دست یا پای قطع شده و تمام. بیننده ی تنگه ابوقریب هیچ گاه نخواهد فهمید که یک امدادگر واقعا در میان صحنه ی جنگ چه نقشی دارد اگر که فقط در تمام عمرش همین یک فیلم جنگی را دیده باشد.

تنگه ابوقریب نشان داد که هر بچه ای که بخواهد برود خط مقدم بدون معطلی می تواند برود. نه هماهنگی لازم است و نه توانایی و نه چیزی. فقط یه مقدار زیادی رو لازم است و البته زبانی دراز. همین طوری راست سینه ات را می گیری می روی جلو تا برسی به خط مقدم تا یکباره کپ کنی. بعدش هم طبق فرمول معجزه آسای فیلمساز ایرانی ناگهان می شوی رستم دستان. این استحاله از بچه ننه ی زبون دراز به رستم دستان را کدامین رابطه علت و معلولی در فیلم تعلیل کرده بود؟ والله اعلم.

در تنگه ابوقریب فرماندهانی را دیدیم که از فرماندهی فقط داد زدن و هوار کشیدن را بلدند. فوق فوقش در نماز جماعت هم آخر صف می ایستند که افتادگی شان را ثابت کنند و درویش مسلکی شان را. هنر هدایت نیروها در تنگه ابوقریب خلاصه می شه به این جمله درخشان: تو نیروهات رو ببر ته همین کانال... تو هم با بچه هات بچسبید به پهلوی عراقی ها... من هم از وسط می رم جلو....  به همین بی مزگی. یکی هم نیست بگوید که آخر مومن در تنگه ای با عرض کم آدم چطور می تواند به پهلوی عراقی ها بچسبد؟ اصلا پهلوی عراقی ها کجای آنها است؟ اصلا بچسبد به پهلوی عراقی ها که چه بشود؟ دست آخر هم فرماندهان آنقدر جلوی عراقی ها صاف صاف راه رفتند که همگی تیر خوردند... به همین سادگی، به همین خوشمزگی.

در تنگه ابوقریب فهمیدیم که پشتیبانی یعنی کشک، برنامه ریزی یعنی دوغ، تسلیحات یعنی بوق... کلا همه چی هرتی پرتی جلو می رود. بدون هیچ برنامه ریزی ضدحمله می کنیم، بدون بیل و کلنگ کانال می کنیم، بدون دارو شفا می دهیم و بدون اسلحه پیروز می شویم. آنچه مهم است تنها شجاعت فردی است و لایی کشیدن از میان تانکهای دشمن... کاش کارگردان ابوقریب داستان عقب نشینی ایران از فاو را هم به تصویر بکشد تا بینندگاننش بفهمند که برای پیروزی بر دشمن به غیر از شجاعت چیزهای دیگری هم لازم است. به همین سادگی و خوشمزگی.

عراقی هم که اصلا در ابوقریب نبود. یک سری تانک بودند و چند تایی بی.ام.پی که همین طور بی هدف برای خودشان این طرف و آن طرف می رفتند. نه معلوم بود که این واحد کدام لشکر عراق است. نه معلوم بود که فرماندهان این واحد که هستند. نه معلوم بود که مأموریت زرهی عراق چه بود. بی انصافها نکرده بودند چند تا پرچم عراق روی تانکها نقاشی کنند که دست کم بیننده بداند این تانکها متعلق به کدام طرف است. اگر کسی این فیلم را بدون صدا ببیند هیچ وقت نمی فهمد که چه کسی دارد با چه کسی می جنگد؟ هر دو طرف بی هویت هستند. به همین سادگی و البته به همین خوشمزگی.

از نظر اطلاعات جغرفیایی هم تنگه ابوقریب فاجعه است. خلاصه اینکه اگر یک بیننده ی خارجی این فیلم را ببیند هیچ اطلاعاتی درباره ی محل وقوع این رویدادها از فیلم پیدا نمی کند و دست کم ناچار است تا چند ساعتی را اینترنت گردی کند. تنها نقطه ی معلوم فیلم دوکوهه است. این نقطه هم البته فقط برای بچه های جنگ رفته آشنا است. و اگر نه برای نسلی که جنگ را ندیده اند بازهم تفاوتی نمی کند که دوکوهه کجاست. خود ابوقریب هم معلوم نیست که کجای عالم است. سه راهی ترافیک هم معلوم نیست کجاست؟ کلا همان طور که ابوقریب داستان هیچ کس هاست داستان هیچ کجاها هم هست.

واقعا اگر در واقعیت جنگ ایران و عراق این تصاویری بود که در تنگه ابوقریب دیدیم تعجب می کنم که چرا این جنگ 8 سال طول کشید؟ فوق فوقش باید یک هفته یا دو هفته بعد از 31 شهریور 59 به انتهای جنگ می رسیدیم.

سؤال آخر اینکه اگر بلد نیستیم فیلم تاریخی بسازیم مگر مجبوریم؟ لوله ی تفنگ که پشت سرمان نگرفته اند.

پی نوشت: آخر فیلم یک نوشته آمد که پنج روز بعد از این رویداد قطعنامه 598 توسط دو کشور تصویب شد تا به صلح برسند. کدام صلح؟ ایران و عراق هنوز بعد از 30 سال قرارداد صلحی امضا نکرده اند. اصولا دو کشوری که هیچ وقت با هم رسما نجنگیدند و تا سال 66 سفارتخانه هایشان در پایتخت طرف مقابل فعال بوده چطور می توانند صلح کنند.

آزادی

حکومت به عنوان محور قدرت سیاسی بایدقدرت سازماندهی و اداره ی اقتصاد را به اداره ی آزاد شهروندان واگذار کند و هیچ چیز را به اندازه ی حفظ و حمایت از فعالیت آزادانه ی شهروندان در عرصه ی اقتصادی نباید مقدس تلقی کند زیرا آزادی صرفنظر از فایده ای که بر آن مترتب است، فی نفسه مقدس است.هگل ( به نقل از کتاب اندیشه ی آزادی، محمد طبیبیان، موسی غنی نژاد، حسین عباسی علی کمر، تهران،دنیای اقتصاد، 1391، انتهای صفحه107 و ابتدای صفحه108)

خطرات بازشدن گوش سوم

در طول تاریخ مدرن (یعنی پس از پایان قرون وسطی تا به امروز) سه دسته از مردم بوده اند که از حرکت این مرز و بوم به سوی علوم مدرن جلوگیری کرده اند:

1-    سیاستمداران خودکامه ای که پیشرفت علم و تکنولوژی را به ضرر جایگاه سیاسی خود می دیدند و از ابزارهای سیاسی خود برای عقب نگه داشتن مردم استفاده می کردند.

2-    بعضی از علمای متعصب دین که رشد علوم را سبب از دست دادن مرجعیت اجتماعی خود می پنداشتند.

3-    گروهی از صنف محترم شیادان که با به هم بستن آسمان و ریسمان، خرافات و یا شبه خرافات خود را به نام علم به مردم غالب کرده اند.

از این میان این 3 گروه، به گروه آخر می پردازم که آن دو گروه دیگر هم نیاز به تتبع بیشتر دارد و هم جرأت فزون تر و البته سری که بیشتر درد بکند....

شاید شما هم امروزه واژه ی "شبه علم" زیاد به گوشِتان خورده باشد. شبه علم را می توانیم به صورت ساده به عنوان خرافاتی معرفی کنیم که جامه ی علم بر تن خود کرده است. علم امروزی، با درنوردیدن مرزهای کهن، جایگاه مهمی در زندگی بشر پیدا کرده است. رویاهای دیروز را علم مدرن تبدیل کرده است به واقعیتهای زندگی روزمره.... همین جایگاه سبب شده که شیادان سکه های تقلبی خود را به شکل سکه ی علم قالب بزنند تا بلکه بتوانند از مرجعیت علم در جامعه ی امروزی استفاده کرده و دستگاه فکری خود را با مقاومت کمتری در میان مردم جابیندازند.

با جستجوی کوتاهی در فضای مجازی با انواع گوناگونی از این نوع شبه علمها مواجه می شوید. گروهی عقیده دارند تا با اتصال به شعور کیهانی می توانید تمام دردهای خود را، از جمله بیماری های ناعلاج و سخت علاجی چون سرطان، را درمان کنید. گروه دیگر با استعمال روانگردانها در پی رسیدن به بهشت هستند. عده ای دیگر طب النبی را برای از راه به درکردن طب مدرن علم کرده اند. کسانی دیگر نظریه ی آفرینش را در برابر  داروینیسم درآورده اند.... و خلاصه که شلوغ بازاری است....

اما برای اینکه محکی در دست داشته باشیم اول سؤال کنیم که چه فرقی است میان علم و شبه علم؟ این سؤال مدتها است که ذهن بسیاری از فلاسفه ی علم را مشغول خود کرده است و پرداختن به آن موضوع بحث امشب را پیچیده می کند. شاید برای آدمهای عامی مثل من و شما، ساده ترین و سرراست ترین جواب این باشد:

1-    یک گزاره/حکم علمی در تمام دنیا و در شرایط یکسان به یک نتیجه ی ثابت و معلوم منجر می شود.

2-    یک گزاره/حکم علمی عموما می تواند به یک آزمایش با نتیجه ی معلوم و قابل پیش بینی منجر بشود.

در توضیح نکته ی اول می توان گفت که مثلا قانون جاذبه در تمام نقاط جهان ساری و حاکم است. اگر سنگی را از ارتفاعی به سمت زمین پرتاب کنید همیشه با یک وضعیت خاص به زمین می رسد که سرعت، شتاب و زمان سقوط آن برای کسی که به فرمولهای علم مکانیک مجهز است به راحتی قابل محاسبه است و در تمام نقاط مختلف جهان اگر این آزمایش را انجام بدهید به نتایجی مشابه با هم دست می یابید.

در توضیح نکته ی دوم می توان فرضیه ی گرانش عمومی را مثال زد که پیش بینی کرده بود نور ستارگان دوردست پس از عبور از کنار جرم سنگینی، چون خورشید منظومه ی شمسی، منحرف می شود که آزمایشها هم درستی این پیش بینی را اثبات کردند. این چنین پیش گویی های دقیق، و اثبات آنها به صورت آزمایشگاهی را می توان مرز علم و شبه علم دانست.

اما در عوض شبه علم در هر دو مورد خلاف علم عمل می کند. یعنی نسخه ای که برای کسی در ایران می نویسد شاید برای کسی دیگر به همان نتیجه منجر نشود. از سوی دیگر پیش بینی قابل تحققی هم ندارد. همین امر سبب شده تا بعضی از فلاسفه ی علم حتی روانکاوی فرویدی را هم از جرگه ی علوم خارج کنند.

امروز برای اینکه درک بهتری از شبه علم به دست بیاورید شما را با یک فیلم آموزشی آشنا می کنم.

بحثی که کارشناس/مجری محترم این ویدئو می کند درباره ی توانایی انسان در دیدن بدون چشم با توسل به یک غده در درون مغز انسان است که آن را در پزشکی غده ی صنوبری یا غده ی پینه آل می نامند. تا 1:22 دقیقه از ویدئو گوینده سعی می کند تا با توسل به یک سری اطلاعات پزشکی، که در اینترنت هم قابل دسترسی هستند و چندان نکته ی خارق العاده ای هم در خود ندارند، اعتماد بیننده را به خود جلب کند. پس از اینکه بیننده اعتماد کرد که با یک موضوع علمی طرف است آن وقت است که ارائه ی ادعاهای عجیب و غریب آغاز می شود. از جمله این ادعاها ،که نه در طول برنامه و نه در هیچ کجای دیگر اثباتی بر آنها ارائه نمی شود، می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1-    پوشانده شدن سطح این غده در اثر تغذیه ی نامناسب که به کارکرد این غده به عنوان چشم سوم آسیب جدی وارد می کند و اشخاص را از رسیدن به این توانایی محروم می سازد.(1:22 تا 1:25)

2-    بعضی از کارشناسان می گویند که دولتها برای اینکه افراد نتوانند از توانایی چشم سوم خود استفاده کنند موادی را به رژیم غذایی مردم اضافه می کنند.(1:30 تا 1:50)

3-    مصرف فلورید(فلوراید؟) سبب غیرفعال شدن چشم سوم می شود.(2:00 تا 2:05)

بقیه ی داستان هم آنقدر پرت و پلا است که دیگر ارزش بررسی ندارد. یعنی دقیقا سعی شده تا با رنگ و لعاب علمی بخشیدن به یک بحث خرافاتی ببیننده را قانع کنند که :

1-    در بدن هر شخص غده ای وجود دارد که مسئول چشم سوم است.

2-    رژیم درمانی بد سبب از کار افتادن این توانایی در افراد شده است(پس اگر چشم سوم شما کار نمی کند لابد اشکال از خود شما است).

3-    با اصلاح سبک زندگی و یک سری تمرین های ذهنی خاص می توان این غده را فعال کرد.

4-    فعال شدن این غده ممکن است که برای اشخاص خطرناک باشد. در نتیجه برای اینکه خطری شما را تهدید نکند حتما باید به شخص واردی رجوع کنید که در این مورد خاص شخص کارشناس/مجری محترم برنامه است.

اما برسیم به 3 ادعای بالا:

1-    اولا بر اساس کدام مدرک علمی و یا ژورنال پزشکی مصرف بعضی از غذاها می تواند  کارکرد غده ی صنوبری را به عنوان چشم سوم از کار بیندازد؟ (فرض بر این است که واقعا چشم سوم وجود دارد). کدام دانشمندی این رژیمهای غذایی را بررسی کرده و گزارش کرده است؟ در کتاب کتاب پزشکی به این نوع رژیم غذایی و بایدها و نبایدهای آن اشاره شده است؟ تمامی اینها سؤالات علمی هستند که توسط کارشناس/مجری محترم برنامه بی پاسخ مانده اند.

2-     کدام کارشناس و بر اساس کدام گزارش گفته است که فلان دولت سعی کرده است تا چشم سوم مردمش را از کار بیاندازد؟ اصولا وقتی آدمهای دانایی مثل کارشناس/مجری محترم وجود دارند که حتی در یک کشور جهان سومی مثل ایران دست به بیدارسازی مردم می زنند دولتها چگونه می توانند جلوی گردش این اطلاعات فوق مهم را بگیرند؟ دقیقا چه نوع اطلاعاتی است که داشتن ای غده سبب می شود تا دولتها سعی کنند آن را از کار بیندازند؟ سابقه ی تاریخی این مسئله به چه تاریخی بازمی گردد؟ آیا فقط دولتهای مدرن سعی کرده اند تا غده ی صنوبری را از کارکرد خود به عنوان چشم سوم محروم کنند تا این روند از دولتهای آشور و بابل و آزتک تا به امروز ادامه داشته است؟ اگر دولتهای باستانی این اطلاعات را درباره ی کارکرد غده ی صنوبری داشته اند پس این اطلاعات پزشکی پیشرفته را از کجا آورده بودند؟ اگر دولتهای باستانی این اطلاعات را نداشته اند پس نمی توانسته اند جلوی چشم سوم مردم را بگیرند در صورتی که هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد که صحت این ادعا را اثبات کند. یعنی هیچ سندی نداریم که نشان دهد مثلا در 3000 سال پیش قریب به اکثر مردم چشم سوم شان فعال بوده است.

3-    اینکه مصرف فلوراید سبب از کارافتادن چشم سوم می شود را در کجا نوشته اند؟ کدام آزمایش پزشکی این ادعا را ثابت کرده است؟ اگر خود کارشناس/مجری محترم این آزمایش را انجام داده اند نتایج آن را در کجا و چگونه منتشر کرده اند؟ اگر این آزمایش توسط دانشمندان دیگر انجام شده است آدرس دقیق این ادعا کجاست؟ کدام مجله؟ کدام کتاب مرجع پزشکی؟

تمام اینها که گفتم فقط مشتی نمونه ی خروار بودند. همین اشکالات و ایرادات را می توان بر بقیه ی مکاتب خرافاتی و شبه علمی هم وارد کرد. البته جواب این اشکالات می تواند این باشد که اصولا دکترین ما خارج از چارچوب علم مدرن است. خوب در این صورت ما را با این عزیزان کاری نیست. لکُم دینکُم ولیَ دین.... ما با کسی که در خارج از چارچوب علم مدرن تحقیق و تفحص و فعالیت می کند کاری نداریم.... تنها یک آرزوی موفقیت و یک پیام: ... موفق باشی عزیز! ولی جان هر کس که دوست داری اگر خارج از چارچوب علم مدرن حرکت می کنی از علم برای پیشبرد اهداف خود مایه نگذار....

رضا کیانی موحد

سوم تیر 97

 

قوم برگزیده


به یک دلیل خیلی ساده چیزی به نام قوم برگزیده وجود ندارد. زیرا تنها قومی واقعا برگزیده است که تک تک افرادش ایمان داشته باشند چیزی به عنوان قوم برگزیده وجودندارد. خب طبیعی است چنین افرادی با چنین یقین روشن بینانه ای آن قدر احمق نیستند فردیت خود را فدای ایجاد گروه و قومیت کنند. حتی اگر چنین مردمانی روزگاری وجود داشته اند خیلی زود به دست اقوامی که گمان می کردند برگزیده اند از پهنه ی گیی حذف شده اند.

محمد حسن شهسواری همشهری داستان شماره 86 اسفند96 و فروردین 9 صفحه 69