رسول جعفریان
شاید یکی از پربسامدترین مفاهیم در مباحث و نوشته های تمدنی و اجتماعی ما، بویژه در مقایسه میان غرب و شرق، مفهوم «عقب ماندگی»، یافتن علل آن و تلاش برای جبران آن یعنی رسیدن به پیشرفت و توسعه باشد. در این وضعیت، یکی «ما» هستیم و دیگر «غرب». نسبت این دو به همدیگر، و فاصله عریض و طویل میان آنها، تأمل بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران ما را در پی داشته است. در چند دهه اخیر، با پیشرفتی که در شرق آسیا پیش آمده، یک ابهام دیگر هم بر آنچه بود افزوده شده است. معمولا گفته می شد، غرب و شرق، اما حالا بخشی از شرق، خود را از وضعیت عقب ماندگی قبلی رهانیده و با سرعت در حال رقابت با «غرب» است. با این حال، خاورمیانه و کشورهای پیرامونی آن و نیز افریقا و بخش هایی از امریکای لاتین، همچنان از عقب ماندگی رنج می برند، و طبعا در فکر رهایی از این وضعیت هستند.
متفکران ما چه اندیشه ای در این باره داشته اند و چه راه حلی ارائه داده اند؟
در این باره، و در طول یک قرن و نیم، صدها هزار صفحه از کتاب و مجله و مقاله نوشته و چاپ شده و بارها و بارها در این باره سخن گفته شده است. راه حلهای اقتصادی، سیاسی، نظامی، اجتماعی، فرهنگی و تربیتی همواره ارائه شده، و بوده اند کسانی هم که راه حلهای ترکیبی ارائه کرده اند. این راه حلها همواره مورد حمایت اصحاب اندیشه و عمل بوده و دولت ها برای اعمال برخی از این راه حلها تلاش کرده اند. کمتر دولتی بوده و هست که هوس رسیدن به «تمدن» را نداشته باشد. از عباس میرزا تا ناصرالدین شاه که سه بار به اروپا رفت که تمدن بیاورد، تا برسد به انقلابیون مشروطه، که می خواستند ایران را نجات دهند، تا صد و ده سال پس از مشروطه، همه در آرزوی این بوده اند که کشوری پیشرفته داشته باشند.
این که چه اندازه در این باره آگاهانه عمل شده، و این چرا ما نتوانسته ایم به نقطه مطلوب برسیم، همچنان یک سوال اساسی اما بدون پاسخ است. روشن است که ایجاد نوعی تعادل در مجموعه شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، می تواند پیش شرط رسیدن به نقطه ای باشد که ما در مسیر پیشرفت و توسعه قرار گیریم. بماند که بسیاری از مردم ما، از اساس مخالف پیشرفت بوده و همه این پیشرفت ها را مظهری از مظاهر تمدن غربی دانسته و تا آنجا که توانستند و بتوانند برابر آن مقاومت کرده و می کنند. با این حال، در ظاهر، این جریان به این صراحت عمل نمی کند، و دست کم، بسیاری از متفکران و سیاستمداران ما در شعار با آن جریان همراهی ندارند، و طرفدار توسعه و پیشرفت هستند. من همچنان به این که بخشی از جامعه ما عمیقا نگران این گونه پیشرفت است و دلش می خواهد در همان وضع قبلی بماند، فکر می کنم.
شاید یکی از جدی ترین راه حلها در این زمینه، سرمایه گذاری روی حوزه تعلیم و تربیت، تأسیس مدارس و سپس دانشگاهها بوده است. تأسیس دارالفنون در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه و با پیگیری امیر کبیر، نخستین گام برای پیشرفت بود. بماند که اندکی بعد شاه مملکت به خاطر این که دارالفنون چشم و گوش مردم را باز می کند و سلطنت ایشان به خطر می افتد آن را محدود کرد و اجازه رفتن دانشجو به خارج را هم نداد.
بعدها در سطح مدارس و سپس تأسیس دانشگاه تهران این کار ادامه یافت تا امروز که ما شمار زیادی دانشگاه در سطح کشور داریم که قرار است ایران را به لحاظ علمی پشتیبانی کرده و راه توسعه را هموار کنند. مسلم است که نمی توان در باره اهمیت نقش «علم در پیشرفت» تردید کرد، اگر ادعا نشود که این امر، بنیادی ترین نکته در ایجاد تمدنی است که در پنج قرن اخیر، متکی بر علم و کشفیات جدید، به این نقطه رسیده است.
اکنون سوال این است که کشور ما از تأسیس دارالفنون تا الان، آیا توانسته است کشور ما را از نقطه نظر علمی به مرحله ای برساند که برای ایجاد یک کشور قوی و متمدن آمادگی داشته باشد؟ به نظر می رسد، ما به این نقطه نرسیده ایم. در واقع، به رغم تلاش هایی که صورت گرفته ما از نظر علمی، نتوانسته ایم به نقطه مطلوب برسیم. ممکن است در قدیم، سهمی در بخش علمی تمدن قدیم داشته باشیم، اما امروز، ما چه سهمی در پیشرفت علمی بشر داریم؟ آیا برای یک بار هم شده، موفق به گرفتن جایزه نوبل در فیزیک یا شیمی شده ایم؟ روشن است که برخی ممکن است نسبت به این مسأله با تمسخر برخورد کنند، و با توجه به چیزهایی که صبح تا شام از رادیو و برخی از سخنرانان می شوند حق دارند، اما حقیقت آن است که سهم ما در تولید علم در جهان امروز بسیار اندک است. ممکن است ما توانسته باشیم علم جدید غربی را تا حدودی درک کنیم، یا در پزشکی، در دل جریان علم پزشکی امروز غرب برای خود جایی باز کنیم، اما از نظر تأسیس دانش نه پزشکی و نه دیگر علوم جدی، کاری انجام نداده ایم.
البته که در بخش کاربردی علم در تکنولوژی، خلاقیت هایی داشته و داریم، اما مقصود از علم، دانش اصیلی است که زیربنای تمدن فعلی است، ریاضی، فیزیک، شیمی و رشته های دیگری که در سطح این دانشها هستند. مع الاسف باید گفت، ما حتی در مرحله یادگیری دانش روز دنیا نیز در سطح مناسبی قرار نداریم چه برسد به آن که بتوانیم در تولید دانش به صورت اساسی، نقشی داشته باشیم. گو این که به هر حال، در این مسیر، استادان و دانشجویان فعالی داریم که تلاش می کنند و به صورت جزئی و موردی، یافته های خوبی دارند، اما مع الاسف، به حدی پیشرفت علمی در دنیا گسترش یافته است که ما از نظر علمی، و به تناسب آنچه در باره سطح دانشگاه های ایران در کنار دانشگاه های بزرگ دنیا گفته می شود، رتبه بسیار نازلی در حوالی چهارصد تا پانصد داریم.
اکنون سوال این است که چرا در علم گرفتار توقف شده ایم؟ در کجای کار مشکل وجود دارد که امکان تأسیس در علم را نداریم؟ آموزش ابتدایی ما مشکل دارد؟ خواندن درس ریاضی ما مشکل دارد؟ محدودیت زبان فارسی از نظر ارتباط با دانشگاه ها و دانشها مشکل دارد؟ مشکل روانی و اخلاقی و دینی داریم؟ چرا نمی توانیم علم را بیاموزیم و به نسل های بعدی منتقل کنیم و در این میانه، قدم های جدی برداریم؟
یک وقتی کسروی می گفت، مشکل ما در این دیوان شعرایی است که همه اش شعر عاشقانه و غزل گفته اند. اگر آنها را بسوزانیم، ملت ما از دست آن مطالب خلاص می شود! این هم یک مدل بود! من با سخن او موافق نیستم، اما با هر کسی که در این باره تأمل کند، و در یافتن علل این توقف تلاش ذهنی داشته باشد، همراهم.
شاید کسانی بگویند ما وقت مردم را صرف همه چیز می کنیم جز کسب دانش واقعی. معمولا تأکید می شود که روی کمیت تکیه می کنیم و بر عدد دانشجویان می افزاییم اما از نظر کیفی کاری انجام نمی دهیم. تقریبا همه ما می دانیم، زمانی فاصله ما با غرب اندک بود، حالا این فاصله به قدری توسعه یافته که دیگر تصور این که ما بتوانیم حرکت جدی داشته باشیم، ناممکن شده است. سیاستمداران ما همیشه امید داده اند، چون مصلحتشان در این بوده که بگویند ما به سمت دروازه های تمدن بزرگ می رویم، اما در عمل، کار جدی انجام نشد. این که خیابانها قشنگ تر می شود، پل ها زده می شود، پارک ساخته می شود، همه ما می دانیم، اینها هیچ نشانی از پیشرفت علم نیست، این ها نوعی تکنولوژی غربی است که ما به عنوان کارگر یاد گرفته و از روی دست آنها تکرار می کنیم. حتی در همین مرحله هم، صد سال پس از تأسیس متروی نیویورک ما مترو درست کردیم.
امروز به تعداد شبکه های رادیویی که در ایران فعال است نگاه می کردم. شبکه های خوبی است، بماند که دیگر مردم چندان به آنها توجه نمی کنند، اما در میان این شبکه ها، هیچ نشانی از شبکه علم و دانش نیست. ممکن است رادیو فرهنگ برنامه مختصری داشته باشد، اما روشن است که در کنار رادیوی سلامت، در کنار آوا، در کنار اقتصاد، نیاز به یک برنام ریزی مستمر برای علم و دانش داریم. قدیم تر ها یک مجله دانشمند بود، اما اکنون در این زمینه، به نسبت زمان، همان اندازه هم بر اطلاعات علمی عمومی مردم افزوده نمی شود.
این ایام، هزاران هزار برنامه دینی و اخلاقی حتی با هدف تقویت حس ملی ـ دینی مردم از سوی مدیران فرهنگی و سیاسی جامعه، تهیه و تدارک دیده می شود، اما کسی نمی گوید اگر ضعف علمی ما به این شکل ادامه یابد، مهم ترین نقطه آسیب در کشور ما خواهد بود. آن وقت، اگر همه ایران هم نفت شود، باید همه را بدهیم و اندکی دارو وارد کنیم. کسی توجه ندارد که دانش کشاورزی امروزه، اگر درست باشد، سرمایه جذب کن و اگر به همین شکل ادامه یابد، تنها با همین مورد تراریخته، تمام سرمایه مملکت را نابود می کند. چطور ممکن است سیاستمداران ما به فکر تقویت نیروی نظامی باشند، به فکر تقویت حس دینی و مذهبی باشند، اما ندانند که «دانش» نقش محوری و اساسی در حفظ و حراست از مملکت و مردم دارد. این که همه ناخواسته در این باره نظراتشان را سانسور می کنند، این که سخنرانان ما همه چیز می گویند و فریاد می کنند ... جز حمایت از علم و دانش، این که می توانیم میلیونها نفر را در مسیر اخلاق و دین حرکت دهیم اما نمی توانیم ننگ ده میلیون بیسواد مطلق را از این مملکت پاک کنیم، اینها و مانند اینهاست که زمینه تعمیق جهل و نادانی و دوری از علم و دانش در کشور ما را فراهم می کند. بماند که سالهاست به اسم تولید علوم طبیعی اسلامی، طب اسلامی، علوم اجتماعی و سیاسی اسلامی و مانند اینها، به جای این که بچه ها با علم واقعی آشنا شوند، دوباره و برای صدمین بار، باید مطالب دیگری بشنوند. ای کاش، برای یکسال، همه اهل منبر، روی منابر، از علم می گفتند، و از مردم می خواستند، فرزندانشان را برای آموختن علم واقعی تشویق کنند. ای کاش به مردم می گفتند اگر ما در گذشته خطایی در این باره مرتکب شدیم، حالا می خواهیم جبران کنیم. شما برای آینده کشور و فرزندانتان به علوم ریاضی و طبیعی و پزشکی و تجربی بیشتر اهمیت بدهید.
ما باید بدانیم و هر روز به مردم توضیح دهیم که بدست آوردن علم، آن هم در دنیای امروز بسیار سخت و دشوار است. با همهمه و فریاد و حسین قلی کردن، راه به جایی نخواهیم برد. باید بنشینیم و فکری به حال این علم بکنیم، علمی که از دارالفنون تاکنون، بالاصاله، چیزی از خودمان بر آن نیفزدیم و نهایت با ترجمه و آوردن معلم خارجی و تدریس کتابهای دیگران، فقط توانستیم ظاهر کار را قدری بهبود ببخشیم که ای کاش در همین زمینه هم برنامه بهتری داشتیم. یک روز تیم استقلال کارش زمین ماند، رفت و مربی آلمانی آورد، اما در علم و دانش، یک صدم این غیرت را هم نداریم.
رسول جعفریان
آموزش و پرورش چه قدر کار خوبی کرده است. کتابهای درسی خود را به صورت پی دی اف روی وبسایت Talif.sch.ir گذاشته و شما می توانید آنها را دانلود کرده و مطالعه کنید. هوس کردم، جامعه شناسی 2 را که مربوط به پایه یازدهم، دوره متوسطه و چاپ سال 1396 است ملاحظه کنم. فصل های متنوعی داشت. فصل دوم آن فرهنگ معاصر غرب و نظام نوین جهانی بود. صفحات 36 ـ 43. اول فکر کردم این بخش را مرحوم فردید نوشته است. از قدیم با این مبانی آشنا بودم. همانها که از سی سال پیش هم در آموزش پرورش با حضور دو دهه ای بلکه بیشتر آن استاد عزیز در سازمان پژوهش و تدوین کتابهای درسی بود. بعد که اسامی مولفین را دیدم، آن مقدار که شناختم، متوجه شدم که دقیقا همان خط است. معلوم است این دولت جدید، حتی به اندازه سر سوزنی در این چهار سال، بر این امور نظارتی ندارد. آنچه به آن علاقه داشتم این بود که در تعریفی که از غرب شده، از دانش جدید چه گفته شده است. جملات کوتاه، کوبنده و از سر تا ته غرب را نجس وبحران زده، دنیاگرا و ضد ارزشهای انسانی معرفی کرده است. حتی علم جدید هم که تیتر یکی از بخشهاست، البته با عنوان «روشنگری و علم جدید» و دقیقا همان مبانی فردیدی، یک کلمه از «علم جدید» و ستایش آن، در آن نیست که به عکس است. البته انبیاء هم روشنگرند، این را گفته تا شما تصور نکنید با کلمه روشنگری دشمن هستید. اما بلافاصله با همان گفتمان پیش از آن در این که غرب همه اش بی دینی است، نفی وحی است، رویکرد دنیوی است، و... یک سره این عبارات تکرار شده است. پس علم جدید کجاست؟ ما چطور به بچه هایمان لااقل همان مبانی صد و پنجاه سال قبل سید جمال را بگوییم که علم چیز خوبی است؟ این هم نیست، به عکس، علم تجربی جدید، «علم تجربی سکولار» است. یعنی دانش فیزیک و شیمی هم سکولار می شود. جای مرحوم سید منیرالدین و اخیرا آقای میرباقری خالی که بحث تراکتور سازی اسلامی هم به میان آید. در باره علم تجربی می گوید: «این نوع علم، توان داوری در باره ارزشها و آرمانهای انسانی را ندارد» بنابر این باید علمی را یعنی نوعی فیزیک و شیمی درست کنیم، که بتواند ارزشهای انسانی و الهی را نشان دهد. وقتی این تعریف از علم در ذهن صدها هزار دانش آموز بیاید، چه رغبتی به علم جدید خواهد بود؟ آیا شما دانشی در حوزه علوم تجربی دارید که به قول خودتان سکولار نباشد، یا در دانشگاه همه اش باید علم و دانش جدید آمده از آن طرف آب را تدریس کنید. به نظرم این کتاب، و این بخش آن، نوعی نفرت پراکنی علیه دانش جدید است، و اگر کسی در هر مقامی در مملکت از علم و ا همیت آن می گوید، بداند که با این روشها، هیچ گاه علم ترقی نخواهد کرد. فرهنگستان علوم و ریاست محترم آن هم بداند که با این رویه، ول معطل است و بهتر است فرهنگستان را هم به محلی برای تبدیل علوم تجربی سکولار به علوم تجربی ارزشی تبدیل کند. البته من هم با این شعارها آشنا هستم. ما می خواهیم علومی داشته باشیم که الهی باشد .... مگر ما نمی خواهیم؟ اما اینها چه ربطی به دانش تجربی جاری در دنیا دارد که یک جوی آن از ما نیست و همه ما مجبوریم بخوانیم. لااقل آن را تحریف نکنیم و دست بچه هایمان بدهیم. رئیس جمهور که روز اول مهر آن سخنرانی می کند، بهتر است بنگرد که زیردستان آو چگونه با عقل و روح و تربیت علمی بچه های ما بازی می کنند. بنده کاری به دین و اخلاق در غرب ندارم، مقصودم علوم تجربی است که نباید این طور زیر دست و پای این عبارات نفرت پراکن نسبت به علم، له شود.
دو روز است که روزنامه ی قانون ،و بسیاری از سایتهای اینترنتی، دهانه ی توپخانه ی خود را به سمت مدیر عامل محترم چسب هل ،آقای خلیل نظری، گرفته اند. ماجرا از آنجا آغاز شد که عکسی از صحنه ی نماز جماعت در این کارخانه در فضای مجازی منتشر شد که در پلاکاردی در پس زمینه اقامه ی نماز جماعت را اجباری اعلام کرده بود و تخطی از آن را مشمول جریمه ی نقدی....
واکنش اولیه ،مطابق معمول، در شبکه های مجازی شروع شد. تجربه ی شخصی من نشان داده که حتی تحصیل کرده ترین افراد هم در شیر کردن و فوروارد کردن اخبار ،وقتی که به مزاجشان خوش نیاید/بیاید، کوچکترین تعللی نمی کنند. تکثیر وسیع این عکس ،و عکسهای بعدی از محیط این کارخانه، پای سایتهای خبری و روزنامه ها را هم به این معرکه بازکرد تا جایی که دل رسانه های معاند هم از این همه ظلم که به جامعه ی کارگری ایران می شود به درد آمد. از سوی دیگر قسمتی از یک نوشته در فضای مجازی دست به دست می شد که ادعا شده بود که آیین نامه ی انضباطی این کارخانه است.
من به شخصه تا دیروز آشنایی با این کارخانه ومحصولاتش نداشتم. امروز که قضایا را برای یکی از دوستان فنی مطرح کردم ایشان تأیید کردند که محصولات این کارخانه کیفیت بالایی دارند و عنقریب است که بازار ایران را قبضه کنند. دوستانی که از دور/نزدیک دستی در آتش دارند می دانند که رقابت در بازار آشفته ی ایران تا چه حد سخت و دشوار است. کسی که می توانست/می تواند به راحتی پولهایش را تبدیل به دلار کند و به دبی و ترکیه ببرد در این وانفسای اقتصادی شروع کرده تا کسب و کاری را راه بیندازد. طبق آمارهایی که از اینترنت و روزنامه ها گرفته ام در این کارخانه در حدود 380 نفر مشغول به کار هستند. یعنی آقای نظری در حال حاضر نان در حدود 700 خانواده را تأمین می کند. همّت ایشان ستودنی است و شایسته ی تقدیر. ازدیگر سو باید بدانیم که اداره کردن این تعداد افراد نیاز به سختگیری های خاص خود را دارد و بدون این سختگیری ها مطمئن باشید که نام چسب هل را در کنار برندهایی مانند ارج خواهید یافت.
حال غوغایی برپاشده که چه نشسته اید که ایشان حقوق کارگرانش را زیر پا گذاشته و با اجباری کردن نماز جماعت به حق آنان تعدی کرده است. به نظر من آقای نظری ،به عنوان یک فعال اقتصادی، این حق را داشته تا کارگرانش را بر اساس استانداردهای ذهنی خود گلچین کند. این حق در تمام دنیا برای تمام کارفرمایان محفوظ است. همان کشورهای غربی ،که دوستان وطنی چوبشان را دائم بر سر ما می کوبند، نیز به هر کسی اجازه ی هر کاری را نمی دهند. هفته ی پیش بی بی سی گزارشی منتشر کرد که در بعضی از شرکتهای غربی زنان موظف هستند ،به عنوان قسمتی از یونیفرم کاریشان، کفش پاشنه بلند بپوشند. این مسئله حتی در شرکتهایی که رنگ و بوی مذهبی دارند نیز صادق است. بسیاری از شرکتهای آمریکایی ،که متعلق به افراد مذهبی هستند، از دادن کار به آته ایستها خودداری می کنند. بسیاری از صاحبخانه ها از اجاره دادن خانه به غیرهمکیشانشان خودداری می کنند. حال ما به جای اینکه لحظه ای به ملاحظات مذهبی آقای نظری توجه کنیم شروع کرده ایم به خرده گیری که چنین است و چنان.... ایشان در مصاحبه ای اظهار کرده اند که اصلا این کارخانه را برای برپاداشتن نماز تأسیس کرده است. خوب واضح است که چنین کارفرمایی با چنین روحیه ای نمی تواند فرد بی نماز را تحمل کند. اگر از کارگران ایشان کسی اهل نماز نیست چه اجباری دارد که در این کارخانه بماند؟ از دید من آقای نظری ،تا جائیکه قانون را زیرپا نگذارند، می توانند در درون کارخانه ی خود هر آیین نامه ی انضباطی را اجرا کنند و هیچ کارگر ،یا مسئولی، تا زمانی که حقی از کسی ضایع نشده است حق دخالت در امور داخلی کارخانه ی ایشان ،و دیگر کارگاه های بخش خصوصی را ندارد. و البته واضح است که ملاک ضایع شدن/نشدن حق هم نه من هستم و نه شما بلکه قانون است و دادگاه و مراجع قانونی صالح.
از سوی دیگر تمام کسانی که به این قضیه پرداخته اند تنها از یک جهت به داستان نگاه کرده اند. فی المثل روزنامه ی قانون با یک روانشناس اجتماعی!!! به نام آقای عماری در این باره به بحث نشسته است ولی زحمت نداده تا صحت و سقم این قضیه را دست کم با یکی از کارکنان این کارخانه بررسی کند تا ببیند این کارخانه واقعا مانند کره ی شمالی اداره می شود یا خیر! نه در شبکه های اجتماعی، نه در سایتهای اینرنتی و نه در روزنامه ها خبری از کارکنان این کارخانه دیده نمی شود. علت هم بسیار ساده است. مصاحبه با کسی که در تهران نشسته است و از روی چند عکس و چند شایعه درباره ی دیگران قضاوت می کنند بسیار ساده تر است تا رنج سفر تا تبریز را به جان خریدن و مصاحبه با کارگران و کارمندان کارخانه ی چسب هل.
از همه خنده دار تر آیین نامه ی انضباطی کذایی است که به قدری خنده دار است که جا داشت توسط مرحوم کیومرث صابری در ستون دو کلمه حرف حساب روزنامه ی اطلاعات منتشر می شد. و البته جالبتر اینکه روانشناس اجتماعی و روزنامه نویسان عزیز قانون همین آیین نامه ی تقلبی را معیار و اساس تجزیه و تحلیل های روانکاوانه ی خود از آقای نظری کرده اند.
به هرحال.... خوشبختانه چند عکسی از این کارخانه و فضای داخلی آن منتشر شده است که من شما را به دیدن آنها و قضاوت ضخصیت آقای خلیل نظری از روی این عکسها دعوت می کنم. به نظر من برای قضاوت کرده روحیه ی آقای نظری همین عکسها کفایت می کند با این توضیح که فضای این کارخانه ،بر خلاف فضای تهوع آور و منفور بیشتر کارخانجات، شرکتها و ادارات دولتی، فضایی است زیبا، تمیز، منظم، آراسته و آرایش شده.... من مطمئن هستم این فضا بیشتر از فضای اتاقهایی که خبرهای مخالف خلیل نظری را هدایت می کنند موجب آرامش روحی افراد است. آیا روزنامه ها و سایتهایی که دو-سه روز است بی امان به خلیل نظری تاخته اند چنین فضایی برای کارکنانشان فراهم کرده اند؟ کسانی که بدون کوچکترین تحقیقی و بدون کوچکترین پرسشی دستشان را بر روی دکمه ی فوروارد فشرده اند و سربازان بی جیره و مواجب این جنگ روانی شده اند اتاقهای منزلشان را به این زیبایی تزئین کرده اند؟ کدام اداره ی دولتی چنین آرایشی و محیطی را برای ارباب رجوعش تهیه دیده است؟
من در این کشاکش نه طرفدار خلیل نظری هستم و نه طرفدار کارگرانش... اما به عنوان کسی که زمانی بیش از 20 کارگر در زیر دستم داشته ام می دانم که کار خلیل نظری و خلیل نظری ها سخت است و دشوار... اگر بوسه ای بر دستان چنین افرادی نمی زنیم دست کم چوب لای چرخشان نگذاریم.
زنبور درشت بی مروت راگوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن
رضا کیانی موحد
30 مرداد 96