این مطلب رو خیلی وقت قبل یه جایی خوندم... بازنشر ش رو مناسب دیدم.... امید که ...
من مرکز کهکشانم و تو روبروم نشستی ومیخوام از سرگردونی درت بیارم. میگم که از فکرای بیمارگونه نترس. از رؤیاهای مهارگسیخته نترس. وقتی خودت هستی وخودت، ذهنتو ول کن بذار جولان بده. توی کلۀ آدم مرزی وجود نداره. قلمرویی بیانتها دربست در اختیار تو. شجاع باش و بتازون. حتی برو جایی که عرب نی انداخت. نترس از فکرای کج و مُعوَج، مالیخولیایی، مریض، ناجور، ضداخلاقی، یا هرچی. اگه چیزی به ذهنت اومده معنیش اینه که وجود داره. پس بذار بیاد جلو حرفشو بزنه. نترس. چیزی نمیشه که. کسی هم نمیبینه و نمیفهه.
اصلاً گاهی این فکرای ناهنجار لازمن. این حق توئه که تو رؤیاهات هر کاری خواستی بکنی.عشق و نکبت رو به پای هرکی که میخوای بریزی. به هرکی دلت خواست نزدیک بشی و چوب توی ماتحت هرکسی بکنی که دلت بخواد.فحش بدی، لگدمال کنی، تیربارون کنی، انتقام بگیری یا تحقیر کنی. همهمون یه لیست نـفـرت داریم از آدمایی که میخوایم سر به تنشون نباشه. اگه بگی نداری به خودت دروغ گفتی، نه من. اگه دوست داری با تراکتور از روشون رد شو. اگرنه، ارهبرقی رو امتحان کن. تو آزادی. و این آزادی چیزی نیست که بشه ازت گرفت. گناهی در کار نیست. اگه تو ذهن سالمی داری، یه مقدار فکرای بیمار هم باید اون تو باشه، بـایــد. فقط دیوونهها هستن که صد در صد سالمن.
اصلاً تقصیر اون کسیه که اولین بار گفت ذهن آدم مثل یه لوح سفیده و باید همونجوری تمیز حفظش کرد. دیگه بیربط تر از این نمیشه. مگه نمیبینی بچههای سه-چهار ساله چقدر شرورن. چون آزادتر از ما هستن. با خودشون راحتن و افکار پلیدشونو هفت تا سوراخ قایم نمیکنن. نمیگم آدم بدی باش و کارای دیوانهوار بکن. نه. ولی طبیعت انسانی خودتو باور کن و بذار بیکرانگی(بی سر و ته گی) فکرت، آزمایش کنه همهچی رو. به رؤیا و رؤیاپردازی احترام بذار از اینکه بالاخونه رو با ایلوژنها و ایماژ ها پر کنی نترس. اون بالا، توی کلۀ مخروطیت، هیچی زشت نیست و توی رؤیاهات اگه لازم بشه میتونی با پیژامه تا میدون ونک هم بری....
میبینم که حرفام حسابی روت اثر گذاشته و با بازوکــای خیالی داری سوراخ سوراخم میکنی. پدرسگ، تو لیستت بودم؟