فرصتی دست داد تا در دو شب گذشته 2 ساعت 40 دقیقه در خدمت دکتر بیژن عبدالکریمی باشیم. قسمت اول فرمایشات ایشان را می توانید در اینجا و قسمت بعدی را می توانید در اینجا ببینید.
خلاصه ی فرمایشات ایشان را می توان به صورت زیر دسته بندی کرد:
در انتهای گفتگوی اول وقتی که از استاد عبدالکریمی سوال شد که چه راه حلی دارید فرمودند که فارغ از آن نان به نرخ روزخورهایی که خود را به انقلاب اسلامی چسبانده اند تا رانت خواری کنند تمام چشم امیدشان به سه دسته است:
دکتر عبدالکریمی اظهار امیدواری کرد تا با بوجود آمدن دیالوگ بین سه دسته ی بالا و بقیه ی مردم کشور از انسداد موجود رها شده و رو به پیشرفت برود. ایشان اعتقاد دارند که به محض شکل گرفتن دیالوگ بین سه دسته ی فوق و مابقی مردم خود به خود مشکلات حل خواهند شد.
سوالی که ذهن این حقیر را درگیر خود کرده این است که اصولا وقتی که در قاموس پاسدار، بسیجی و طلبه ی دینی چیزی به نام دیالوگ وجود ندارد چگونه می توان با آنها دیالوگ برقرار کرد؟
ارگانهای سپاه و بسیج هر دو ارگانهایی نظامی هستند. در این هر دو ارگان تفکر محلی از اعراب ندارد. در سازمانهای نظامی تنها چیزی که اهمیت دارد اطاعت است و آن هم اطاعت محض. اطاعت از فرمانده اگر نباشد در این گونه سازمانها سنگ بر روی سنگ بند نخواهد شد. من نمی دانم که دکتر عبدالکریمی به خدمت نظام رفته اند یا خیر ولی اگر سربازی اجباری رفته بودند بعید بود که درباره ی اعضای دو سازمان نظامی چنین سخن بگویند.
مسئله ی اطاعت و پیروی در حوزه هم ساری و جاری است. اصولا سازمان و ساختار آموزشی حوزه جایی برای دیالوگ باقی نمی گذارد. خود ایشان در چند جای این دو مناظره فرمودند که حوزه زبان سخن گفتن با دنیای امروز را ندارد. اگر به واقع چنین است آیا ادعای ایشان بر اینکه تمام امیدشان به سه دسته ی ذکر شده است و دیالوگ با کسانی که حتی اگر بخواهند هم دیالوگ برقرار کنند زبانشان برای قسمت عمده ای از مردم امروز ایران غیرقابل فهم است مسئله ی نسوزاندن هم زمان سیخ و کباب از طرف جناب دکتر است یا اینکه حق نشاید گفت جز زیر لحاف؟
همان طور که عکس بالا با زبان بی زبانی نشان می دهد، کسانی که چشم امید دکتر عبدالکریمی به آنها است تنها به یک زبان صحبت می کنند و می توانیم فرض کنیم که تنها همان زبان را هم می فهمند. اگر در صدق گفتار من شک دارید لازم نیست راه دور بروید. سفری کوتاه داشته باشید به سوسنگرد؛ همین امروز و همین الآن.
رضا کیانی موحد
ششم مرداد1400
از بیشعوری ملت ایران همین بس که وقتی سوار ماشین هستن و میخوان به عابر سلام بدن بوق میزنن
آذر ماه قبل بود که پیش بینی کردم حرکت های اخیر احمدی نژاد نه به قصد رسیدن به کاخ ریاست جمهوری بلکه برای سوار شدن بر امواج اعتراضات مردمی در آینده است. فردی که مخالفین خودش را خس و خاشاک نامیده بود ( والبته طبق معمول بعدتر حاشا کرد) و در زمان حکومت خود حتا یکبار به اقدامات (به قول خودش) غیر قانونی نهادهای مختلف امنیتی اعتراض نکرده بود اینبار در قامت رابین هود برخواسته است تا مردم را از شر نهادهای امنیتی (کدامشان معلوم نیست) نجات دهد.
حضرت دکتر حاج محمود احمدی نژاد به تنها چیزی که اعتقاد ندارد خدمت به مردم است. او مردم را برای سواری گرفتن می خواست و برای سواری گرفتن می خواهد. اکنون که اعتراضات به حق مردم خوزستان در زمینه ی مسائل رفاهی و کمبودهایی که حق مسلم هر ایرانی است بالاگرفته است محمودخان احمدی نژاد آمده و گفته است که 16 سال است که غرب کارون از سرمایه گذری و فعالیتهای اساسی اقتصادی و عمرانی باز مانده است. کسی هم نیست که بپرسد خوب این 16 سال 8 سالش در زمان ریاست جمهوری شخص شما بوده است. ایشان عنوان کرده که عدم بازسازی غرب کارون به دلیل مصوبه شورای امنیت ملی بوده است. شورای امنیت ملی ایران شورایی است که وظیفه دارد سیاستهای کلان امنیتی ایران را تصویب کند و ریاست آن بر عهده ی شخص رییس جمهور است. توجه فرمودید؟ این بزرگوار در زمان خودش هیچ حرکتی و اقدامی برای بهبود وضعیت هیچ یک از ایرانیان (به غیر از دوستان و فک و فامیل نزدیکش) انجام نداد حالا امروز شده است معترض و طبلکار.
خداوند آخر و عاقبت ملت ایران را به خیر کند با این ناجیانش.
رضا کیانی موحد
29 تیر 1400
رضا کیانی موحد
در حدود 50 سال قبل (حال، اندکی این طرف یا آن طرف) در یک خانواده ی نسبتا مذهبی ایرانی (حال، کمی بیشتر یا کمتر) پسر بچه ای به دنیا آمد که نام او را زئوس گذاشتند. زئوس پسری زیبا، شیرین زبان، باهوش، با استعداد و کانون توجه فامیل دور و نزدیک بود. دوران بچگی او تا ابتدای دوره ی ابتدایی به مانند دیگر پسر بچه ها به شیطنت و بازی گذشت. اما هنگامی که وی پای به مدرسه گذاشت رویداد معجزآسازی چون سیل زندگی زئوس را زیر و زبر کرد. انقلاب اسلامی ایران به رهبری داهیانه ی حضرت امام خمینی (ره) چون تندبادی بر زندگی زئوس و 36 میلیون نفر دیگر از هموطنان وی دمید.
زئوس، که پس زمینه ای مذهبی داشت، با سن کم و مغزی که عاجز از درک تحولات انقلابی دور و بر خود بود با همسالان خود و بچه های محل جذب مسجد محل شد. اندکی بعد جنگ ایران و عراق شروع شد و زئوس، که جهاد با دشمن کافر بعثی را واجب عینی می دید، در نقش کودک-سرباز به جبهه های نبرد حق بر علیه باطل پیوست. 8 سال از زندگی زئوس در خطوط مقدم جبهه سپری شد در حالیکه در طی این 8 سال تنها دو یا سه بار برای مرخصی و دیدار خانواده به شهر خود بازگشت.
جنگ که تمام شد زئوس بدون استفاده از سهمیه ی رزمندگان وارد دانشگاه شد. محیط دانشگاه برای ذهن پر تکاپوی او چیز خاصی نداشت. 4 سال بعد با مدرک کارشناسی خود به دنبال کار می گشت. زئوس همه نوع کاری را امتحان کرد: از ایستادن در کنار پاساژهای میدان انقلاب و دادزدن تا گرفتن پرچم قرمز در اتوبانهایی که در زمان دولت سازندگی می ساختند تا ماشینها با تجهیزات راهسازی تصادف نکنند. زئوس دانشگاه زندگی را برتر از دانشگاه های قراردادی می دانست و آنچه را که مستقیم از زندگی آموخت به آنچه که به صورت آکادمیک آموخته بود ترجیح می داد.
زئوس در حدود 30 سالگی با نوشته های استیون هاوکینگ و ریچارد داوکینز آشنا شد. زئوس مانند تشنه ای بود که در بیابان به دنبال چشمه ای آب می گشت. نوشته های این دو نفر چنان شوری در وی انگیختند که مدت زمان زیادی را صرف مطالعه ی فیزیک مدرن و نظریه ی تکامل کرد. او هر کتاب و مقاله ای را که درباره ی این دو موضوع بودند مطالعه می کرد. اندک، اندک نیلوفر شک به ساقه ی عقاید مذهبی زئوس پیچیده شد. هر چه که بیشتر فیزیک و زیست شناسی می خواند بیشتر با عقاید مذهبی خود فاصله می گرفت. در حدود 35 سالگی بود که زئوس دچار یک شوک آفتابه شد و عقاید مذهبی خود را به کلی کنار گذاشت. این که چه اتفاقی سبب این شوک عقیدتی شد مسئله ای است که توافق چندانی بین نویسندگان زندگی نامه ی زئوس درباره ی آن وجود ندارد. یکی از اولین بیوگرافی های زئوس می گوید که او در عنفوان جوانی، چنانکه افتد و دانی، خاطرخواه یک دختر از خانواده ای غیرمذهبی شده بود و مخالفت هر دو خانواده با این وصلت نافرخنده بعدها سبب گریز وی از دین گردید. عده ای دیگر رفتارهایی که با وی پس از پایان جنگ شد و اینکه او را در ادارات چندان که باید تحویل نمی گرفتند علت شوک آفتابه ی او می دانند.
علت این گردش 180 درجه ای هر چه که باشد مهم نیست، مهم این است که زئوس، برخلاف بسیاری که راه او را زودتر یا دیرتر رفته بودند، برای خود رسالتی اجتماعی قائل بود. او گمان می کرد که به حقایقی دست یافته که منشأ و ریشه ی همه ی مشکلات هم وطنانش هستند و از آنجا که انسانی انسان دوست بود وظیفه ی غایی خود می دانست که بصیرت خود را به دیگران منتقل کند. از 35 سالگی تا 40 سالگی، زئوس علاوه بر مطالعه ی عمیق فیزیک مدرن، فلسفه و زیست شناسی به این فکر بود که چه باید بکند. در نهایت تصمیم گرفت تا ویدئوهای کوتاهی درباره ی موضوعات گوناگون بسازد و در طی آنها عقاید سابقا مذهبی خود را زیر سؤال ببرد. زئوس تا الان به مدت 10 سال است که توانسته است با تکیه بر شبکه های اجتماعی مانند تلگرام و فیس بوک تعداد زیادی فیلم کوتاه و نیمه بلند درباره ی مسائل مختلف بسازد که محور همگی همه ی آنها تقریبا یک حرف است: خدایی وجود ندارد.
تا اینجای داستان را که خواندید همگی ناشی از تخیلات نویسنده است، البته غیر از خود زئوس و ویدئوهایش. از اینجای داستان گام به دنیای واقعیت بگذاریم. همان گونه که در بالا گفتم زئوس با زیرکی از ظرفیت انواع شبکه های اجتماعی استفاده کرد تا ویدئو هایش را منتشر کند. البته در طی ده سال گذشته او توانست تعداد زیادی طرفدار و حامی هم به دور خود جمع کند. زئوس یک کانال تلگرامی زد تا محلی برای بحث و فحص درباره ی موضوعات مورد علاقه اش با پیروانش، و همچنین مخالفانش، داشته باشد. حال پس از گذشت چند سال، خواسته یا ناخواسته، زئوس از یک مصلح اجتماعی تبدیل شده است به یک مصلح دینی. منظورم این است که شاید که زئوس از دید طرفداران و پیروانش یک پیامبر جدید نباشد اما رفتاری که پیروان و طرفدارانش دارند گواهی از آن دارد که او را به دید یک پیامبر می بینند و خود را چون پیروان و حواریون او.
در دو هفته ی گذشته فرصتی پیدا شد تا سری به کانال زئوس بزنم تا بتوانم بحثها و مناظراتی را که در آنجا صورت می گیرد به عنوان یک شاهد اول شخص ببینم. البته می دانید که من جامعه شناسی نیستم و چنین قبایی را برای خود بسیار بزرگ می دانم اما رفتار، و به عبارت دقیقتر گفتار، پیروان زئوس، که از این به بعد آنها را پیروان آیین زئوسیه می نامم، آنچنان را پیروان شیعه ی دوازده امامی شباهت داشت که من غرق بهت و حیرت شدم. این شباهتها را اندکی بعد فهرست خواهم کرد ولی جا دارد که همین جا اشاره کنم که بررسی رفتار و گفتار پیروان زئوسیه مجال وسیعتری را می طلبد و سزا است که دوستان جامعه شناس نگاه عمیقتری به این پدیده بیاندازند. قبل از اینکه به فهرست کذایی بپردازم به مناظره ای که با یکی از پیروان آیین زئوسیه داشتم نگاهی بیندازید. دوست عزیزمان، با نام مستعار MGM در گروه زئوسیه مطلبی گذاشته بود که در ابتدا آن را برایش فوروارد کردم. مسئله ی محوری بحث در ابتدا امکان اثبات تئوری های علمی بود و بعد بحث به داروینیسم کشیده شد. در طی صحبت با MGM بحث به جاهایی رسید که شباهتهای بین اعضای فرقه ی زئوسیه و شیعیان می توانید در آنها به وضوح ببینید. پس از قبل ادامه بحث شما را دعوت می کنم که این مناظره ی سه روزه با بخوانید.
روز اول
روز دوم
روز سوم
اما فهرست من از شباتهای بین دو گروه به شرح زیر است:
مثال اول
مثال دوم
مثال سوم
بحث را در اینجا خاتمه می دهم. اگر مایل بودید که با اعضای فرقه ی زئوسیه از نزدیک آشنا بشوید می توانید با جستجو در تلگرام کانال آنها را به نام گروه زئوس بیابید.
جنگ داخلی سوریه که شروع شد مقالاتی منتشر شد درباره ارتباط بین مناطق شورشی و وضعیت آب در آنها. نقشه ی بالا اما مربوط است به ایران. سالها است که بسیاری از آینده پژوهان فریاد می زنند دوره جنگ بر سر نفت تمام شده. جنگهای آینده همه بر سر اب خواهند بود.