هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
گاهی اوقات حسرت می خورم (و البته غصه) که چرا آن قدیم ندیم ها زندگی نکردم. آن زمانها همه مسائل در حد دو دو تا چهار تا بوده و خیلی راحت حل می شده. نه احتیاج به فکر داشته و نه تتبع و نه چیزی. کمی اوهام و خود عقل کل پنداری به تمامی سوالات و دغدغه های ذهنی جواب می داده. کره زمین روی شاخ گاو بوده و خود آقا گاوه پشت ماهی داشته اسکیت بازی می کرده. به همین راحتی. نه فمنیسمی بوده نه اگزیستانسیالیسمی نه دلهره وجودی و.... خلاصه که خیلی خوش می گذشته. شاهدش هم اینجاست. ببنید بزرگترین مغز متفکر عرفان شرق درباره جنس زن چقدر راحت و سر راست اظهار نظر کرده:
وصف حیوانی بود بر زن فزون
زآنک سوی رنگ و بو دارد رکون
یا می فرمایند:
خواب زن کمتر زخواب مرد دان
از پی نقصان عقل و ضعف جان
به همین راحتی ، به همین قشنگی...
سال ها بود که تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا
یاد داری که به من می دادی؟
درس آزادگی و مهر و وفا
همه کردند چرا ما نکنیم؟
وصف روی گل زیبای تو را
تا ته دسته فرو خواهم کرد؟
خنجر خود به گلوگاه نگاه
تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه
هر کرا در سر نباشد عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار
هر که عاشق نیست او را خر شمار
خر بسی باشد زخر کمتر شمار