کسانی که منو میشناسن میدونن که امشب تولدمه و خوب چون منو میشناسن پیام تبریک نمیفرستن و البته تلفنی هم تبریک نمیگن چون میدونن که احتمالا با فحش خ... طرف میشن. اینه که بیخودی شیرجه نزنید به سمت گوشی تون که پیام تبریک بفرستید. اصولا مناسبتهای سالیانه از دید من فقط برای آدمهای متوسط احمق میخوره. آدمی که سرش به تنش بیارزه انقدر از وجودش زندگی میجوشه که برای شاد بودن و شاد زیستن نیازی به این دوپینگهای احمقانه نداره.... خود مستقل با خودش حال می کنه و از این حال کردنش لذت میبره... نه نیازی به کسی داره که وجودش رو به خودش اثبات کنه و نه به چیزی. واقعا چه فرقی میکنه که الان عید نوروز باشه یا جشن سده یا جشن مهرگان یا شب چارشنبه سوزی یا مثلا تولد رضا کیانی؟
اما توی این مناسبتها تولد از همه احمقانه تره. چرا؟ به این دلیل ساده که یادت میاندازه که یه سال دیگه رو در غفلت و بیخبری و معصیت گذروندی و یه سال به مرگ احمقانه ت نزدیک تر شدی و هیچ غلطی م نکردی و کلا هیچی به هیچی... فقط اکسیژن خدا رو بی خودی حروم کردی و بس.... حالا سوال اینه که توی این هاگیر واگیر چه میشه کرد؟ واضحه که هیچ. در وضعیتی که به قول حضرت حافظ «جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است» بهترین کار هیچ کاری نکردن است و مانند این عزیز دل برادر شکستن قفس طلایی که خودمون و با کمک دیگرون درست کردیم و استفاده از تکنولوژی دایورت کردن امور جاری و لاحق به شخم مبارک در جهت رسیدن به یک زندگی خیام وار.
خلاصه: ایکه 50 رفت و درخوابی ...
دیشب دوباره (برای بار سوم فکر کنم) قهرمان رو دیدم. اینبار به جای تمرکز بر جنبه های اکشن و رزمی فیلم فکرم را متوجه جنبه های فلسفی تر داستان کردم. به نظرم این فیلم یکی از بهترین هدایایی بود که کارگردان بزرگی مثل ژانگ ییمو می توانست به دولت کمونیستی چین اهدا کند.
خلاصه داستان این است که یک آدمکش ماهر برای انتقام از نابودی کشورش به دست امپراطور چین سعی می کند تا با سه نفر دیگر از دشمنان امپراطور هم دست بشود و به درون کاخ امپراطور راهی پیدا کند. ییمو مضمونهای فرعی زیادی را در فیلمش نشان میدهد از جمله رابطه ی بین هنرهای رزمی و خطاطی و موسیقی، روابط استاد و شاگردی و ... اما مهمترین مضمون فیلم شرایط کشور داری در کشوری مانند چین است. پیام ییمو به بیننده به صورت فهرست وار:
دیدن این فیلم به کسانی که دوست دارند صحنه های رنگی و کارت پستالی ببینند توصیه می شود و به کسانی که با هر نوع دیکتاتوری سر ناسازگاری دارند توصیه نمیشود. لازم به توضیح نیست که اگر این گونه دیکتاتوری ها در تاریخ جواب میداد امپراطوری چنگیز و تیمور و .... تا حالا ادامه پیدا کرده بودند. حکومت کردن به ویژه در عصر جدید نیاز به مهارتهایی دارد که در ذهن بزرگترین نوابغ فلسفه و سیاست قبل از رونسانس نمی گنجد.
این مطلب رو خیلی وقت قبل یه جایی خوندم... بازنشر ش رو مناسب دیدم.... امید که ...
من مرکز کهکشانم و تو روبروم نشستی ومیخوام از سرگردونی درت بیارم. میگم که از فکرای بیمارگونه نترس. از رؤیاهای مهارگسیخته نترس. وقتی خودت هستی وخودت، ذهنتو ول کن بذار جولان بده. توی کلۀ آدم مرزی وجود نداره. قلمرویی بیانتها دربست در اختیار تو. شجاع باش و بتازون. حتی برو جایی که عرب نی انداخت. نترس از فکرای کج و مُعوَج، مالیخولیایی، مریض، ناجور، ضداخلاقی، یا هرچی. اگه چیزی به ذهنت اومده معنیش اینه که وجود داره. پس بذار بیاد جلو حرفشو بزنه. نترس. چیزی نمیشه که. کسی هم نمیبینه و نمیفهه.
اصلاً گاهی این فکرای ناهنجار لازمن. این حق توئه که تو رؤیاهات هر کاری خواستی بکنی.عشق و نکبت رو به پای هرکی که میخوای بریزی. به هرکی دلت خواست نزدیک بشی و چوب توی ماتحت هرکسی بکنی که دلت بخواد.فحش بدی، لگدمال کنی، تیربارون کنی، انتقام بگیری یا تحقیر کنی. همهمون یه لیست نـفـرت داریم از آدمایی که میخوایم سر به تنشون نباشه. اگه بگی نداری به خودت دروغ گفتی، نه من. اگه دوست داری با تراکتور از روشون رد شو. اگرنه، ارهبرقی رو امتحان کن. تو آزادی. و این آزادی چیزی نیست که بشه ازت گرفت. گناهی در کار نیست. اگه تو ذهن سالمی داری، یه مقدار فکرای بیمار هم باید اون تو باشه، بـایــد. فقط دیوونهها هستن که صد در صد سالمن.
اصلاً تقصیر اون کسیه که اولین بار گفت ذهن آدم مثل یه لوح سفیده و باید همونجوری تمیز حفظش کرد. دیگه بیربط تر از این نمیشه. مگه نمیبینی بچههای سه-چهار ساله چقدر شرورن. چون آزادتر از ما هستن. با خودشون راحتن و افکار پلیدشونو هفت تا سوراخ قایم نمیکنن. نمیگم آدم بدی باش و کارای دیوانهوار بکن. نه. ولی طبیعت انسانی خودتو باور کن و بذار بیکرانگی(بی سر و ته گی) فکرت، آزمایش کنه همهچی رو. به رؤیا و رؤیاپردازی احترام بذار از اینکه بالاخونه رو با ایلوژنها و ایماژ ها پر کنی نترس. اون بالا، توی کلۀ مخروطیت، هیچی زشت نیست و توی رؤیاهات اگه لازم بشه میتونی با پیژامه تا میدون ونک هم بری....
میبینم که حرفام حسابی روت اثر گذاشته و با بازوکــای خیالی داری سوراخ سوراخم میکنی. پدرسگ، تو لیستت بودم؟
من فک می کنم هر ایرانی دست کم باید سالی یه بار فیلم باجه تلفن رو بشینه و با دقت ببینه. باجه تلفن داستان عجیبی نداره ولی به صورت عجیبی روایت میشه. سراغ روایت نمیرم که فیلم اسپویل نشه اما درباره داستان فیلم یه پارگراف می نویسم.
باجه تلفن داستان یه شبکه است. شبکه ای از دروغ های کوچیک و بزرگ که مثل یه تار عنکبوت به هم بافته می شن. هدف اینه که با این تار دیگرون رو به تله بندازیم. کم کم از دروغ های کوچیک شروع می کنیم و به دروغ های بزرگتر می رسیم. قصد داریم تا با دروغ هایی که از خودمون درمیاریم خودمون رو آدم مهمی نشون بدیم، مهمتر از اون چه که هستیم، خودمون رو موفق نشون بدیم، خودمون رو عاشق جلوه بدیم، خودمون رو برتر نشون بدیم و ... اما در حقیقت اونی که توی این دام میفته اول از همه خود ماییم... این دروغ های ریز و درشت وقتی در هم تنیده میشن که ما بتونیم قسمتی از ذهن مون رو به این باور برسونیم که این دروغ ها حقیقت دارن یا دست کم که میتونند ما رو سریعتر به مقصد برسونن...یه چن تا شورت کات بی ضرر
اما شاید کسی شانس بیاره و با یه آینه روبرو بشه... آینه ای که بتونه به شخص نشون بده که خود واقعیش چیه و کیه... ازکجا اومده و تا کجا میتونه بره... شخص تنها با کنار زدن این پرده های دروغ و ریاکاری و روبرو شدن با خود واقعی ش هست که شاید این شانس رو داشته باشه که تکونی به زندگی ش بده.
اما این آینه رو از کجا میشه پیدا کرد... تنهایه دوست واقعیه که میتونه خود واقعی ت رو به خودت نشون بده.... دوست رو هم که به قول روباه شازده کوچولو توی مغازه ها نمی فروشن... به همین دلیله که همه مون تا گردن غرق شدیم توی این مرداب دروغ و دریغ.
باجه تلفن (2002) به کارگردانی ژوئل شوماخر و هنرنمایی به یاد ماندی کالین فالر و فارست ویتاکر همیشه در تاریخ سینما جاودانه باقی خواهند ماند.