مرد جذاب بود. زن مجذوب، اما سردرگم.
همان طور که قدم می زدند زن بی اختیار پرسید:« چرا همه ی روابط قبلی تو این قدر کوتاه بودند؟»
مرد به بالا نگاه کرد،
«راستش را بخواهی من مشکل کوچکی دارم ...»
بعدتر، کارآگاه پلیس با دیدن ظاهر هولناک و بدن غرق در خون دختر جوان در زیر نور قرص کامل ماه، چهره در هم کشید.
در دوردست، گرگی زوزه کشید.
مارک ترنر
(از کتاب 55 داستان کوتاه)
پی نوشت: یکی از بهترین داستانهای کوتاهی بود که تو عمرم خوندم. ظاهرا بی معنیه ولی یه معما توش هست که تا حل نشه داستان همین طوری بی معنی می مونه. برو سراغ حل کردن معماش.
سلام
معمولا گرگینه ها زوزه نمیکشیدن؟
معمولا زوزه نمیکشن وقتی که در قالب آدم هستن... بعدش که گرگ شدن میکشن
سلام اقای موحد من یه وبلاگ دارم درباره سینما معرفی شخصیت ها ابرقهرمان شرور و اینجور چیزا میخاستم بگم پایه تبادل لینک هستید ؟
لینک وبلاگمو وارد کردم لطفا ببینید نظرتونو بگید
سلام دادا و وقت به خیر
شرمنده من نسبت به این جور داستانها کلا حساسیت دارم و کهیر میزنم
اگر یه وقتی حوصله کردی و چیزی نوشتی که به درد خودت یا دیگران بخوره نوکرتم هستم
ممنون که وقت گذاشتیدو جوابمو دادید
داداش ما نوکر شما هم هستیم.... قضیه اینه که من معتقد هستم اول باس بریم سراغ نیازهای اصلی مردم و بعد بریم سراغ فانتزی..... کمیک استریپ ها داستانهای خاصی هستن که برای مردمی خاص و فرهنگی خاص نوشته شده ان... من واقعا نمیدونم توی کشوری که الان مشکل مردمش اینه که دولت ش حاضر نیست بره از خارج واکسن بخره و بیاره توزیع کنه چرا باید بریم سراغ جوکر و زنن گربه ای و ....؟
در عین حال شما همچنان به کاری که میکنی ادامه بده... دنیا رو چه دیدی؟ شایدم من اشتباه می کردم
دوست دارم هوار تا